یاری فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

یاری فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله درباره هنر معماری اشکانی 20 ص

اختصاصی از یاری فایل مقاله درباره هنر معماری اشکانی 20 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 24

 

مقدمه

پارت دربرگیرنده خراسان امروزی بود. در کتیبه بیستون که به داریوش بزرگ تعلق دارد از این ناحیه بعنوان یکی از ساتراپیهای ایران یاد می شود. در مورد نژاد مردم ساکن این سرزمین که پارت ها نامیده می شوند بین پژوهندگان و مورخان اختلاف نظر وجود دارد. بعضی این اقوام را از نژاد آریائی و گروهی از نژاد زرد چینی و مغولی دانسته و بالاخره عده ای نیز آنها را آمیزه ای از دو نژاد آریائی و زرد نوشته اند. اما امروز بیشتر خاورشناسان بر این باورند که پارتها آریائی بودند و به سبب اختلاف و آمیزش با سک ها بعضی از آداب واخلاق و رسوم آن اقوام را اخذ کرده اند یکی از طوایف مختلف یک بنام «دها» در منطقه بین گرگان کنونی و بخشهای شمالی دریای خزر سکونت گزیده . آنجا را به اعتبار نام خود دهستان نامیدند. هنوز چیزی از این ماجرا نگذشته بود که پارتهای آریایی با قبیله مزبور درآمیختند و طایفه دها قدرت و نیروی بیشتری بدست آورد. در نتیجه این پژوهش ها هیچ شکی باقی نمی ماند که پارت ها و یا بنا بر گفته مورخان ایرانی «اشکانیان» از نژاد آریائی بودند. اشکانیان نسبت به پارتها می رساندند. در خصوص نام اشکانیان نیز دو عقیده مختلف وجود دارد. گروهی معتقدند که چون نیاکان این دودمان در «آساک» می زیستند پادشاهان اشکانی نام سلسله خویش را از اقامتگاه اصلی پدرانشان گرفته اند. عده ای دیگر می گویند سلاطین اشکانی به اعتبار آنکه خود را از عقاب اردشیر دوم(اشک) می دانستند به ارشکانیان و اشکانیان معروف شده اند و تصور می رود که نظر اخیر به حقیقت نزدیکتر باشد.

هنر معماری اشکانی

با بر افتادن هخامنشیان و پیروزی اسکندر مقدونی هنر ملی ایران نخست دچار گسستگی شد سپس به هنری که آن را می توان هنر یونانی ایرانی خواند،‌انجامید. این هنر نسبت به هنر هخامنشی نشان از پس ماندگی بزرگی دارد. این وضع تا روی کار آمدن مهرداد دوم اشکانی (123 ق م) که امپراتوری اشکانی را به صورت یک قدرت بزرگ جهانی بر پا داشت،‌ محسوس است. در این فاصله زمانی با 3 شیوه هنری در ایران روبه رو هستیم؛‌ 1- هنر تقلید شده از یونان 2- هنر یونانی 3- هنر ایرانی. اما تمایل به تجدد ملی در همه شئون فرهنگی وسیاسی از جمله در هنر که هرگز شعله های آن در ایران فرو ننشسته بود با پادشاهی مهرداد بار دیگر فزونی گرفت و راه بازگشت و رسیدن به هنر «ایرانی نو» هموار شد. دراین شیوه نوین هنر ایران هر چند به روش‌های ابتدایی تر بازگشت داشت،‌اما با کوشش و تحولی همراه بود و هنر ملی ایرانی بدون آمیختگی با عناصر بیگانه بار زنده شد. بازگشت به چهره سازی تمام رخ که دوباره کاربر گسترده وهمه گیر در هنر اشکانی یافت،‌ نمونه روشن این جنبش هنری است که در هنر پیش از تاریخ ایران دیشه داشت و به هیچ روی نمی توان آن را به هنر یونانی نسبت داد. با این دیدگاه‌،‌تمامی شاخه های هنر اشکانی را می توان بررسی کرد. در شهر سازی ساختن شهرها با طرح دایره ای شکل به طرح رسمی شهرسازی اشکانی تبدیل شد. دراین طرح ملاحظات دفاعی نقشی اساسی داشت. همین طرح درقرون وسطی درغرب با گستردگی تقلید شد و رواج یافت.

نخستین جلوه های هنر معماری پارتی را در نسا اولین پایتخت پارتیان (یا «اشک آباد» در چند کیلومتری شهر جدید «عشق آباد» پایتخت کنونی جمهوری ترکمنستان ) که کاوش های باستان شناسی آن به دست باستان شناسان روسی انجام گرفته است،‌ می یابیم.

کاخ شاهی نسا هر چند از دیدگاه تزئینات حدی تحت تأثیر هنر یونانی است (مثلاً پیکره های اجداد شاهان پارتی که از گل ورزیده ساخته شده و به شیوه یونانی مقام ایزدی یافته اند)،‌ اما خود بنا با شگفتی بسیار دارای طرحی 4 ایوانی برگرد یک حیاط است؛ طرحی که از نسای اشکانی آغاز شده است و همچنان به صورت طرح رسمی و سنتی ایران شناخته می شود و تا خارج از ایران و در بین النهرین گسترش یافته است.

پراکندگی آثار معماری اشکانی که در شرق از آی خانم وسرخ کتل و نسا آغاز می شود درداخل ایران امروز شامل باز مانده شهر صد دروازه (دامغان)،‌ کوه خواجه (سیستان)،‌ برده نشانده( خوزستان) و معبد آناهیتا(کنگاور) می گردد و تا کاخ آشور (عراق) و پالمیر(سوریه) ادامه می یابد از سویی،‌ و محدود ماندن کاوش های باستان شناسی در شهرهای اشکانی از سوی دیگر،‌ آگاهی های ما را در پیرامون دوران نزدیک به 500 ساله اشکانی به حد مطلوب نمی‌رساند. مصالح ساختمانی در این دوره بیش تر شامل خشت ،‌آجر،‌ سنگ نتراشیده و تراشیده است. ملاط گچ و رواج طاق هلالی وایران به ویژه ایوان های سه گانه ای که در آن قوس ایران مرکزی از ایوان های جانبی بزرگ تر است،‌ از ویژگی های این دوره به شمارمی رود.

کوه خواجه درسیستان

در شرق ایران بنای معظم دیگری که به اشکانیان نسبت میدهند کاخ شاهی کوه خواجه درسیستان است که از قرن اول میلادی به جای مانده است این کاخ بر روی جزیره ای در دریاچه هامون یعنی مشرف به این دریاچه بنا شده ، ورودی بنا در سمت جنوب است. هنگامی که به حیاط مرکزی وارد می شویم دو ایوان بزرگ درسمت راست و چپ حیاط وجود دارد که آثار آنها هنوز برجای مانده است. مصالح معماری کوه خواجه خشت خام است و در دالان طویل این مکان بقایای نقاشی رنگین که نفوذ غرب درآن محسوس است


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره هنر معماری اشکانی 20 ص

تحقیق درباره تعلیم و تربیت متن اصلی با ترجمه 20 ص

اختصاصی از یاری فایل تحقیق درباره تعلیم و تربیت متن اصلی با ترجمه 20 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 20

 

 

American Philosophy

Narrativity, Modernity, and Tragedy:How Pragmatism Educates Humanity

Sami PihlströmUniversity of Helsinkisami.pihlstrom@helsinki.fi

 

ABSTRACT: I argue that the modernist notion of a human self (or subject) cannot easily be post-modernistically rejected because the need to view an individual life as a unified ‘narrative’ with a beginning and an end (death) is a condition for asking humanly important questions about its meaningfulness (or meaninglessness). Such questions are central to philosophical anthropology. However, not only modern ways of making sense of life, such as linear narration in literature, but also premodern ones such as tragedy, ought to be taken seriously in reflecting on these questions. The tradition of pragmatism has tolerated this plurality of the frameworks in terms of which we can interpret or ‘structure’ the world and our lives as parts of it. It is argued that pragmatism is potentially able to accommodate both the plurality of such interpretive frameworks—premodern, modern, postmodern—and the need to evaluate those frameworks normatively. We cannot allow any premodern source of human meaningfulness whatsoever (say, astrology) to be taken seriously. Avoiding relativism is, then, a most important challenge for the pragmatist.

1. The idea that "grand metanarratives" are dead is usually regarded as the key to the cultural phenomenon known as postmodernism. We have been taught to think that the Enlightenment notions of reason, rationality, knowledge, truth, objectivity, and self have become too old-fashioned to be taken seriously any longer. There is no privileged "God's-Eye-View" available for telling big, important stories about these notions. The cultural hegemony of science and systematic philosophy, in particular, is over.

Nevertheless, as even some postmodern thinkers themselves keep on insisting, we still have to be committed to the grand narrative of our individual life.(1) We cannot really dispense with the modernist notion of self, and the one who says we can forgets who she or he is. From the point of view of our own life, no postmodern death of the subject can take place. On the contrary, my death transcends my life; it is not an experienceable event of my life—as Wittgenstein also famously pointed out at Tractatus 6.4311. Most (perhaps all) of us feel that one's own death is hardly even conceivable from within one's life.

On the other hand, somewhat paradoxically, death must be postulated as the imaginary end point, the final event, of the story of my life. If there were no death (i.e., the annihilation of my self) to be expected, I could not even realize that I am leading a specific, spatio-temporally restricted human life. The fact that death is awaiting for me, even if I cannot fully understand what it is all about, enables me to think about my life as a coherent whole with a beginning and an end. Only with respect to such a life can the question of "meaning" or "significance" arise.

It seems, then, that no postmodernist talk about the disappearance of the subject, connected with the distrust felt toward grand narratives, can force us to give up this meta-level fact about our life. We might perhaps even say, echoing Kant, that the inescapability of death is a necessary "transcendental condition" of a meaningful (or, for that matter, meaningless) life. Human life as we know it is intelligible only under the circumstances in which death inevitably puts an end to it. Without death, our lives would be something entirely different, something about which we can have no clear conception whatsoever—not from the point of view of our present human condition, at least.

Death, then, plays a decisive role in the modern human being's understanding of her or his life as a unified narrative. Let us explore the essentially modern notion of narrativity in some more detail. It is a central element of the modern outlook, of our typically modern conception of personal identity, to employ this notion in making sense of our lives. The modern person, often without noticing it, conceives of her or his life as a "story", and this narrativist attitude to life has been conceptualized in various ways in the history of modern thought (cf. Taylor 1989). To see one's life as a linear progression from a starting point, through various phases (corresponding to adventures in a novel), up to its final page, death, is to be a modern person. To go postmodern is to break this chain of narration, as in self-conscious fiction, in which the story itself somehow "knows", and shows that it knows, that it is only a fictional story. The postmodern person could, or such a person thinks that she or he could, understand that the subjective life she or he leads is not really the life of a single, unified subject. Then, apparently, such a "subject" would not be a person in any normal sense of the term.

I am not simply suggesting that we should not at all attempt to go postmodern in this sense. The "antihumanist" French (as well as American) thinkers have had many insightful things to say about the ways in which the modern subject is constituted in terms of the social and political structures (e.g., power relations) which make life-narratives possible in the first place—instead of being the fully autonomous center of its life we are (modernistically) inclined to think it is. Furthermore, interesting post-structuralist developments of these investigations have been pursued. Some are still emerging. Yet, from the point of view of an individual human being living in her or his natural and cultural environment, there can be no total disappearance of the subject any more than there can be a total disappearance of all acting characters in a literary narrative. Narratives are about actions—usually about human actions in some problematic circumstances. There simply is no way for us humans to remove this fact of humanity. To do so would require that we turn into beings quite different from what we in fact are. As long as our life is intelligible to us, we will presumably be unable to fail to see ourselves as characters in a narrative, acting in the midst of the problems our environment throws against our face. Even the postmodernist writers themselves, whose work I am unable to comment upon here in any detail, must view themselves as subjects engaging in the intentional action of writing postmodernist prose.

It is, in fact, somewhat ironical that postmodernist philosophers and sociologists of science—for example, Joseph Rouse (1996) in his recent book—strongly emphasize the need to take seriously the narrative aspect of science, thus employing an inherently modernist notion in apologizing for postmodernism. "Modernist" philosophers of science need not necessarily oppose the idea that science, like any other human practice, is partly constituted through the narratives told in and about it.(2) On the contrary, they may join the postmodernist thinkers in granting narrativity an important place in the formation of scientific world-views.

2. I would now like to suggest that, despite the thoroughgoing modernity (or postmodernity) of our age, we should not only take into account the modern and postmodern literary analogues of human life (i.e., linear narrative and broken, "self-conscious" narrative), but also be prepared to look at our lives, at least occasionally, in premodern terms, e.g., in terms of classical tragedy. Our serious mistakes in life will, we might come to think, be "revenged"—perhaps not by any supernatural forces, but by other human beings or by the non-human nature nevertheless. Or at least so we can interpret those mistakes. We might, for example, conceive of a disastrous car accident or plane crash as analogous to the nemesis the tragic hero confronts after having committed the tragic mistake. Many people would undoubtedly consider this an irrational idea. The people who die in such accidents—let alone those millions who die in wars and massacres— are usually innocent. They never did anything that ought to be revenged: they made no tragic mistakes; they just died, unnecessarily.

But this is not the point. The tragic figures—say, Oedipus or Hamlet—were, in some sense, innocent, too. Perhaps the most tragic thing that can happen to a human person is that even an innocent life may be "revenged". Even if, in some conventional sense, the character has been innocent or even virtuous, there may still be something fundamentally "wrong" in her or his life, or in the very fact that she or he lives at all. In our (post)modern economic societies, we may quite easily think about our lives as crimes against humanity. It is because we live in the way we do that the non-human nature and all the poor people in the third world suffer incredibly. We cannot help contributing to the increasing of that suffering, even though we live as responsibly as we can within our standard Western liberal democracies. We deserve a nemesis.(3)

I do not think that any authentic feeling apparently captured in (quasi-)religious exclamations like "I am guilty" or "I have sinned" can be easily reached in concrete human life. But the Christian experience of sin, or moral condemnation in front of God, is perhaps the closest analogue to the experience I try to describe (an experience that we, rich Western people as we are, ought to be capable of having), except that the world-view of tragedy recognizes no Christian salvation. Therefore, tragedy is conceptually closer to us non-believers.

What I try to say is that the points of view to the world provided by fundamental physics, molecular biology, and neurophysiology are not the only legitimate ones to be taken into account when we try to understand our humanity. We should open our eyes to what, say, tragedy (among many, perhaps conflicting perspectives) can tell us about our lives. In the pluralistic spirit of pragmatism, we should tolerate various different points of view— language-games employing different standards of acceptability, pursuing different goals, and satisfying different human needs— for interpretively structuring the world, including our own place in its scheme of things (see Pihlström 1996a). Modern science is, of course, one of these human perspectives to reality, but the premodern tragic picture of man's fragile position in the world cannot be excluded just because there is no "scientific evidence" for its correctness. It is a correct picture in an entirely different sense, based on entirely different practical purposes. Pragmatists, early and late, have respected this plurality of our ways of experiencing and making sense of both human and non-human reality. They have had no use for the fiction of a "God's-Eye-View" to the world (here the traditions of pragmatism and postmodernism of course resemble each other), but, unlike postmodernists, they have not attempted to destroy the notion of a human subject. Instead, they have respected our need to ask questions about the significance of our individual lives. Therefore, pragmatism might also be able to accommodate our need— a very human need indeed— to be able to conceive of our lives as tragic (or, to point out a possible link between the premodern and modern standpoints, as tragic narratives).

Relevant examples could be multiplied. Another crucially important premodern source of insight for those who wish to make sense of their human limitedness might be the Book of Job (which is not a tragedy, of course). Reading the story about Job may make us appreciate our smallness and insignificance as parts of a vast amoral universe (cf. Wilcox 1989)— irrespective of whether we are theists, atheists, or agnostics, I would add.

The problem here, as so often in philosophy, is how to avoid uncritical relativism. Why can (or should) we "structure" our lives on the basis of tragedy, recognizing our hubris and the resulting nemesis, or on the basis of the Book of Job, recognizing our ignorance and weakness against the great mysteries of the creation, but not— at least not rationally and responsibly— on the basis of astrology (another premodern practice or viewpoint), postulating interstellar causal forces which determine the events of our lives? Both tragedy, the Bible, and astrology are, to use Nelson Goodman's term, "entrenched" in human culture. There has to be a normative point of view from which we can say that two of them should be taken seriously (though critically) in reflecting on human life whereas the third one should not. There has to be a way of saying that the human purposes which tragedy and the Scriptures (non-foundationalistically interpreted) serve are more serious and better purposes than the ones served by astrology (or other irrational pseudo-sciences).(4) It is hardly surprising that one of the constantly reoccuring charges that pragmatists have had to meet with is the accusation that pragmatism amounts to relativism.

The ultimate form of philosophical relativism is the first-person subjectivist view, according to which I am myself the only possible standard for the rationality (or moral acceptability, or any other normative virtue) of my beliefs, actions, etc. This is no doubt a possible position. It is related to still another example— admittedly, a modern rather than premodern one— which might throw light on the philosophical relevance of certain non-scientific, prima facie non-rational frameworks: the search for authentic existence, or authenticity for short, as constitutive of our individual lives. This search, inseparably connected with the inevitability of death and the above-mentioned experience of guilt, has been extensively discussed in the existentialist tradition, i.e., in the work of such literary and philosophical figures as Kierkegaard, Nietzsche, Heidegger, Sartre, and Camus (see Golomb 1995).

If it is true that we ourselves "create our authenticity" and that "[t]here is no one but ourselves to condemn or appreciate our behaviour" in the course of that creation (ibid., p. 25), there is a danger of solipsism that we must not fail to observe. If I am the measure of how my life— its authenticity, moral quality, or anything else about it— should be evaluated, then I am, in a profound sense, alone in the world. The world is my world.(5) Again, it is quite possible to hold this view. One cannot really argue against solipsism on theoretical grounds. Instead, the "argument" can only be based on an ethical decision to lead a certain kind of (authentic) life, to expose one's individual opinions to public normative criteria.

3. There is, then, no easy argumentative "solution" to the problem of relativism, subjectivism, and solipsism. This problem must be constantly faced when dealing with


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره تعلیم و تربیت متن اصلی با ترجمه 20 ص

تحقیق در مورد موسیقی ایلیاد و ادیسه هومریونان باستان 20 ص

اختصاصی از یاری فایل تحقیق در مورد موسیقی ایلیاد و ادیسه هومریونان باستان 20 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 20

 

موسیقی ایلیاد و ادیسه هومریونان باستان

یونانیان باستان موسیقی را به اندازه ریاضیات و نجوم، ضروری می‌دانستند.

فیثاغورث (500 ق.م) نسبتهای فرکانسی را که ما امروزه در موسیقی ، به آنها

فواصل می‌گوییم،کشف کرد0 مثلاً دونتی که فرکانسهای آنها براساس ضریب 2 به

1 هستند ، یک اکتاو ، 3 به 2 یک پنجم ، 4 به 3 یک چهارم و 9 به 8 یک ماژور را

ایجاد می ‌کنند . موسیقی دانها و فلاسفه یونانی از یک ساز تک ‌سیمی که به‌ عنوان

مونوکورد 17 شناخته می ‌شد ، برای تولید فواصل گوناگون استفاده می‌ کردند0

فلاسفه فیثاغورثی اعتقاد داشتند که این ضرائب بر حرکات اجرام سماوی و سایر

عناصر مربوط به کهکشان هم حکم می ‌رانند 0 از این‌رو موسیقی در یونان ، جنبه

هنری و روشنفکرانه بسیار بالایی پیدا کرد وهم‌ طراز با ریاضیات ، اخلاق و نجوم

مطرح شد 0 رساله بطلمیوس با عنوان هارمونی ، مهم‌ ترین مأخذ در موسیقی

باستانی یونان است0 تفسیررساله‌های موسیقی یونان باستان ، نت‌نگاری ریتمیک را

نشان می ‌دهد ، ولی درمورد بیان و تفسیر گامها ، اختلاف نظرهای بی‌ شماری در

این آرا وجود دارد 0یونانیها ازنظامی آهنگین که احتمالاً به مقیاسهای امروزی ما

شباهت داشتند ، استفاده می‌کردند0

نت ‌نگاری دقیق موسیقایی به شکل امروزی ، در یونان باستان وجود نداشت0

یونانیان باستان با استفاده از الفبای یونانی ، نوعی خط فاصله‌های ملودیک و

تقسیمات ریتمیک را ابداع کرده بودند 0 درحدود 15 نمونه از نت ‌نگاری یونان

باستان ، امروزه موجود هست0 پژوهشگران سعی کرده‌اند با گردآوری تمامی

اطلاعات موجود در منابع ادبی آن دوران درباره نظامهای ریتمیک و تونال و

استفاده از آنها درساختمان نخستین سازهای یونانی ، اجزای این قطعات موسیقی را

تشخیص بدهند 0در نتیجه ، حدسهای ثاقبی درباره نغمات موسیقی یونان باستان ،

توسط آنها مطرح شده‌اند0 بسیاری از پژوهشگران معتقد ند که موسیقی یونان

باستان مونوفونیک (فقط ملودی) یا هتروفونیک18 ( نواختن گونه‌های مختلف یک

ملودی همسان توسط سازهای گوناگون به‌طور هم‌زمان) بوده است0

بسیاری ازمنابع ادبی ، نقش بسیارمهم موسیقی را درفرهنگ یونان وتأثیرآن بر

رفتار بشری نشان می‌دهند0 برخلاف موسیقی مدرن ، موسیقی باستان یونان جزئی

منسجم از سایرشکلهای هنری ، مخصوصاً رقص ، نمایش وشعر بود0 برای مثال،

ایلیاد و ادیسه هومر اشعاری مطوّل هستند که قرار بوده است به‌عنوان اشعار بزمی

و همراه با سازهایی زهی چون چنگ نواخته شوند 0شاید به خاطر درهم‌ آمیختگی

موسیقی با سایر هنرها و نیز جنبه‌های مختلف زندگی یونانیان بود که فلاسفه

یونان، آن را دارای قدرتهای روان‌شناختی وحتی ماوراءالطبیعه‌ای می‌دانستند0

نظریه انسان‌شناسی در یونان ، مبتنی برتأثیرشگفت‌آورموسیقی بررفتارانسانها

بود 0برای مثال ، سبک دوریان 19 ، انسانها را منطقی و متفکر و موسیقی سبک

فریژیان،20 او را احساساتی و جنگ‌طلب می‌سازد0

اورفئوس 21 ، یکی ازبزرگترین اساطیر یونان ، می ‌توانست با موسیقی خود ،

اشیاء را به حرکت درآورد و بر خدایان تأثیر بگذارد. صدای سازهای خاصی نیز،

بسیار قدرتمند بودند0 مثلاً گفته می‌شد که صدای چنگ و کیتارا22، باعث تحریک

استدلال می‌شود و با عبادت آپولو23 ، خدای عقل ارتباط دارد0 همچنین ، سازی

دو سیمه‌ای که به نام آولوس24 شناخته می‌شد ، به اعتقاد یونانیها ، احساس را

برمی‌انگیخت و با عبادت دیونی سوس25، خدای وجد و خلسه ارتباط داشت0

تأثیر موسیقی بر رفتار انسانها به قدری از نظر یونانیان باستان مسلم بود که

بحثهای گسترده‌ای درباره این موضوع در بحثهای افلاطون، به‌خصوص در کتاب

جمهوریت مطرح شده‌اند.

بیوگرافی جیمز جویس همراه سه داستان کوتاه از مجموعه دوبلینی‌ها

جیمزآگوستین آلوی سیوس جویس درسال 1882 درایرلند ، در خانواده اشرافی

رو به زوالی چشم به جهان گشود. دو عامل بزرگ ازعوامل مؤثر در اندیشه او

مذهب کاتولیک مادرش و میهن‌پرستی پدرش بود.

مراحل رشد هنری او نمودار سیر تکاملی داستالن‌نویسی قرن بیستم بود. مجموعه

داستان دوبلینی‌ها (1914) به شیوه ناتورالیسم درآمد . جویس وقت نوشتن

«دوبلینی‌ها» به همسرش گفت می ‌خواهد برای هموطنانش وجدان خلق کند و

هنگام خواندن دوبلینی‌ها می ‌بینیم که بیراه هم نمی‌گفته. داستان‌ها همه در مورد

زندگی‌ اهالی دوبلین است. مردمی که دچار تعصب و خشک مذهبی هستند و از آن

جا که مذهب‌شان نتوانسته به طور طبیعی به نیازهای روحی‌شان پاسخ دهد، تبدیل

به آدم‌هایی منزوی، سرخورده و اغلب دغل‌باز شده‌اند.

جیمز جویس ،در سال 1922 ، اولیس را نوشت ، این اثر ، یک اثر عظیم

تجربی و شاهکار مکتب عریان ذهنی است  ، که به عنوان مهمترین و مؤثرترین

داستان قرن شناخته شده است.

زمان وقوع داستان روز 16 ژوئن 1904 و محل آن شهر دوبلین ، پایتخت ایرلند

است0 تمام حوادث تقریباً درمدت 16 ساعت اتفاق می افتد. این کتاب با مهارت و

دقت تمام در همان قالب ادیسه ، اثر معروف هومر نوشته شده است. در این قالب

جدید ستیفن دیدلس «تلماک» در جست وجوی پدرش جوک و پولدبلوم «اولیس»

می باشد. در طول روزآنها دو بارازمسیریکدیگرمی گذرند.بدون آنکه همدیگر را

بشناسند ، ستیفن باباک ملیگن که دانشجوی طب است، در یک قلعه قدیمی نزدیک

ساحل زندگی می کند. وجدان او از رفتاری که در واپسین دم حیات مادرش انجام

می دهند،عذاب میکشد. پدرش آنچنان مشروبخوارعاطل وباطلی است که اصلاً به

حساب نمیآید.درمدرسه آقای دیزی اورا نصیحت میکند.بلوم، که اصلاً مجارستانی

است ، برای همسر بی وفایش مولی تویدی بلوم «پنه لوپ» صبحانه تهیه می کند

وسپس بکارهای مختلفش ازجمله ادای آخرین احترامات به پدی دیگنم می پردازد،


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد موسیقی ایلیاد و ادیسه هومریونان باستان 20 ص

تحقیق درباره بتن اسفنجی 20 ص

اختصاصی از یاری فایل تحقیق درباره بتن اسفنجی 20 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 20

 

بتن های اسفنجی

بتن اسفنجی یک مخلوط سنگدانه درشت.سیمان.آب وماسه به میزان اندک(وگاهی اوقات بدون ماسه).در ساختار این بتن15-25%(از لحاظ حجم )فضای خلی وجود دارد و این امر موجب عبور آب از داخل این بتن می شود.

در بتن اسفنجی از آب نسبت به دیگر انواع بتن کمتر استفاده می شود و این مسئله باعث شده تا پس از ساختن مخلوط بتن آب ان به سرعت تبخیر شده و مخلوط در مدت یک ساعت کاملا ار اب تخلیه خواه شد.

در بتن اسفنجی منافذ هوا درون خمیر سیمان ایجاد میگردد دو نوع اصلی بتن اسفنجی عبارتند از :

1- بتن کفی                                           2- بتن گازی

در تولید بتن گازی منافذ عمدتا از طریق واکنش های شیمیایی ایجادگردیده و فرآیند عمل آوری توسظ سیستم اتوکلاو صورت میگیرد و در بتن کفی با ادغام حبابهای هوای از پیش آماده شده (کف) در خمیر سیمان یا ملات، آب و ماسه ریز ایجاد گردیده و عمل آوری آن بصورت معمولی و غیر اتوکلاو انجام می گردد.

نسبت مواد مختلف در بتن اسفنجی

نسبت مواد

مقدار مواد

1)مواد دارای خواص بتن

270to415kg/m^3

(2سنگدانه

1190to1480 kg/m^3

3)نسبت اب به سیمان

0.27to030

4)نسبت سنگدانه به سیمان

4to4.5:1

نسبت سنگدانه ریزبه سنگدانه درشت

0to1:1

رفتار بتن اسفنجی

همچنین به منظور اشنایی بیشتر با رفتار این بتن ویژگیهای آن در زیر بیان شده است.

مشخصات

مقدار

اسلامپ

20mm

چگالی

1600to2000 kg/m^3

زمان گیرش

1 ساعت

تخلخل

15%to25%

میزان نفوذ پذیری

120L/m^2/minto320

مقاومت فشاری

3.5mpato28mpa

مقاومت خمشی

1mpa to 3.8mpa

افت بتن

200x10^-6

1- بتن گازی (Atuoclaved Aerated Conceret)

بتن هوادار اتو کلاو شده (AAC) یا بتن گازی یکی از انواع خاص بتن سبک متخلخل می باشد این نوع بتن به علت وزن کم وخواص عایق حرارتی خود، باعث کاهش وزن ساختمان و صرفه جویی در مصرف انرژی می گردد و بدین لحاظ کاربرد آن در سطح جهان در حال گسترش می باشد محصولی که امروز بنام AAC نامگذاری گردیده طی 70 سال اخیر در سطح جهان خصوصا سوئد تولیده شده است.

 این محصول شامل دو فرآیند اصلی ایجاد حباب هوا در دوغاب مخلوط سیمان آهک، و پودر سیلیس وعمل آوری بتن حاصل در سیستم اتوکلاو می باشد از خواص عمده بتن گازی وزن مخصوص کم، مقاومت مناسب، عایق بندی حرارتی و مقاومت در برابر آتش قابل ذکر می باشد با توجه به خصوصیات ذکر شده از کاربردهای عمده بتن تولید بلوکهای سبک ساختمانی جهت ساخت دیوارهای جدا کننده و باربر می باشد همچنین کاربردهای عمده بتن گازی تولید بلوکهای سبک ساختمانی جهت ساخت دیوارهای جدا کننده و باربر مانند پانلهای سقف و دیوار مورد استفاده قرار می گیرند.

تاریخچه و وضعیت موجود تولید AAC در جهان

بتن گازی (A)) در دهه 1920 در کشور سوئد تولید گردید انگیزه تولید آن دستیابی به ماده با خواص چوب نظیر سبکی، عایق حرارتی و قابلیت برش و شکل دادن و در عوض بدون معایب چوب همانند قابلیت اشتعال و فساد پذیری آن بود. پس از سالهای 1950 ساخت AAC در دیگر کشورها نیز آغاز شد و امروزه این محصول با روش های مختلف و نامهای متفاوت در بسیاری از کشورها تولید می گردد. محصولاتی که تحت نام های تجاری ثبت شده نظیر yatong , hebelx  siporex , durox , unipol تولید و عرضه می شوند که در نسبت های طرح اختلاط ، مواد اولیه ، روش برش دادن بتن و مراحل پیش و پس فرآیند تفاوتهایی با یکدیگر دارند.

مواد اولیه و کلیات تولید بتن گازی (AAC)

در صنعت به بتن هوادار اتوکلاو شده بتن گازی گفته می شود و با همین مشخصه از بتن هوادار اتوکلاو نشده (بتن کفی) متمایز می شود.بطور کلی محصولات AAC از ترکیب دو ماده زیر تشکیل می گردد.

 الف- ماده با پایه سیلیسی (ماسه سیلیسی آسیاب شده یا خاکستر بادی)

ب- ماده چسباننده

از سیمان پرتلند معمولی و آهک معمولا بعنوان چسباننده استفاده می شود این مواد در طی فرآیند اتوکلاو با سیلیس واکنش انجام داده و سیلیکات کلسیم هیدراته تولید می شود.

یکی از روشهای هوادار کردن بتن اعمال گاز است که این گاز توسط واکنش شیمیایی در بتن تولید می گردد. بدین منظور ملات باید کارایی مناسب داشته باشد تا حباب ها در ملات بطور یکنواخت توسعه یافته و از ملات خارج نگردند بنابر این سرعت ایجاد حباب گاز ، روانی دو غاب و زمان گسترش باید هماهنگ  باشند.

از معمولی ترین روش های اعمال گاز یا حباب در تولید بتن گازی استفاده از پودر آلومینیوم است  می توان از آلیاژ آلومینیوم نیز برای حبابها استفاده نمود گاهی اوقات از پیروکسید هیدروژن برای تولید حباب ها استفاده می شود.جهت دستیابی به خواص بهتر مقاومتی و کاهش پدیده جمع شدگی ، بتن هوادار تحت فشار و دمای بالا (اتوکلاو) و عمل آوری می گردد این فرآیند باعث تولید محصولی با ساختار کاملاً  متفاوت نسبت به ماده ای که اتو کلاو نشده می گردد.

خواص بتن گازی


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره بتن اسفنجی 20 ص

تحقیق درباره عدالت اجتماعی 20 ص

اختصاصی از یاری فایل تحقیق درباره عدالت اجتماعی 20 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 24

 

به نام خداوند بخشنده مهربان

عدالت اجتماعی

مقدمه

مسئله عدالت با وجود اینکه یک مسئله اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، ولی از نظر مکتب شیعه آنقدر مهم است که در کنار پنج اصل اعتقادی یعنی توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت قرار گرفته است. به همین دلیل عدالت باید یک مسئله فراگیری باشد و نمی‌توان عدالت را فقط اختصاص به یک بعد از زندگی اجتماعی مردم تلقی کرد. اینکه در کنار اصول اعتقادی مسلمانها قرار گرفته، مانند همه اصول اعتقادی باید فراگیر باشد.

عدالت آنقدر مهم و فراگیر است که در اعتقاد شیعه، عدالت از خداوند شروع می‌شود، در نظر شیعه رأس حکومت باید عادل باشد، امام باید عادل باشد، مرجع‌تقلید و قاضی باید عادل باشند. هیچ کسی نیست که در حکومت قرار بگیرد و از عدالت برخوردار نباشد، اگر عادل نباشد مشروعیتش را از دست می‌دهد. پس در حقیقت ارکان جامعه به عدالت بستگی دارد. عدالت فراگیر شامل در دو بعد بسیار مهم است. اول عدالت سیاسی و دوم عدالت اقتصادی. در ادبیات ما وقتی صحبت از عدالت اجتماعی می‌شود، عموماً سراغ مقابله با فقر یا سراغ عدالت اقتصادی می‌روند، در حالی که عدالت سیاسی مقدم بر عدالت اقتصادی است. اگر عدالت سیاسی نباشد، عدالت اقتصادی بوجود نمی‌آید و اگر ایجاد شود خود به خود از بین خواهد رفت. اولین انحرافی که در صدر اسلام شروع شده است، انحراف از عدالت اقتصادی نبوده، بلکه انحراف عدالت سیاسی بوده است. خلیفه دوم فردی بسیار زاهد بود. زهد او به حدی بوده که در کتب تشیع هم ذکر شده است. او مشکل عدالت اقتصادی نداشت، مشکل او عدالت سیاسی بوده است. پس اولین انحراف که شروع می‌شود، عدالت سیاسی است و دومین انحراف که در دوران عثمان اتفاق افتاد، عدالت اقتصادی می‌باشد. یعنی عدالت اقتصادی با یک فاصله زمانی از عدالت سیاسی به انحراف کشیده می‌شود.

فهم عدالت سیاسی ساده و شفاف است. عدالت سیاسی یعنی اینکه هر کسی در جای خودش باشد. آنهایی که کوچکند بزرگ نشوند و آنهایی که بزرگند کوچک نشوند. اینکه امیرالمومنین فرمود من همه را غربال می‌کنم! آنهایی که پایین رفته‌اند، بالا بیایند و آنهایی که بالا هستند پایین بروند؛ یعنی من از عدالت سیاسی شروع می‌کنم و ایشان از عدالت سیاسی شروع کردند و بعد به زدودن فقر اقتصادی پرداختند. حضرت امیرالمومنین در سال چهارم حکومت خویش، خطاب به جمع فرمودند؛ آیا فقیری در حکومت من می‌بینید؟ همه اعلام می‌کنند که ما فقیری سراغ نداریم.

اگر کسی توانایی و شایستگی کسب جایگاه مدیریتی را نداشته باشد و بخواهد عدالت اقتصادی را برقرار کند، شدنی نیست. دلیلش این است کـه در اینجا عدالت سیاسی مراعات نشده است. البته اگـر عـدالت سیاسی باشد ولی تلاشی برای استقرار عدالت اقتصادی نشود، این هم به معنای تحقق عدالت نیست.

یکی از ویژگیهای عدالت فراگیر این است که عدالت سیاسی و اقتصادی توأمان در یک جامعه مستقر باشد. هم عدالت سیاسی و هم عدالت اقتصادی باید با هم توأم باشند. تقدم عدالت سیاسی به معنی کم اهمیت بودن عدالت اقتصادی نیست، عدالت اقتصادی در ادبیات ما بد تفسیر شده است. در کشور ما عدالت اقتصادی را عمدتاً در توزیع می‌دانند. یعنی مقابله کردن با فقر. اگر عدالت اقتصادی صرفاً مقابله با فقر باشد یک گداخانه بزرگی درست می‌شود که این خلاف اسلام است و با روح اسلام سازگاری ندارد.

حضرت امام می‌فرماید؛ شاید یکی از دلایل توجه به قرض‌الحسنه این است که اسلام با گداپروری مخالف است. اگر قرضی می‌گیرید باید آن را برگردانید. یعنی باید کار کرد، تولید کرد تا بتوان قرض را پرداخت. پس عدالت اقتصادی تنها یک جنبه توزیعی ندارد، بلکه در تولید هم است یعنی دادن فرصتهای برابر به همه. امروز  کسانی در شهرهای کوچک و روستاها هستند و علی‌رغم استعداد فوق العاده‌ای که  دارند و می‌توانند تولید کنند؛ فرصتی برای ظهور و بروز در تولید و سرمایه‌گذاری پیدا نمی‌‌کنند و لذا یک محرومیت تاریخی را در روستاها شاهد هستیم. این وضع حتی در شهرها هم قابل مشاهده است. میزان برخورداری یک شهروند تهرانی از خدمات شهری 200 هزار تومان، یک اصفهانی 50 هزار تومان و کسی که در اراک زندگی می‌کند 20 هزار تومان است. حالا شما می‌توانید شهرها و روستاهای خودتان را محاسبه کنید و این مقایسه را به دست بیاورید. میزان برخورداری شهرها از خدمات باعث مهاجرت از روستا به شهرها می‌شود. یعنی آنجاهایی که رفاه بیشتر است، ولو شغل هم نباشد. افراد در تهران احساس رفاه بیشتری می‌کنند. پس عدالت اقتصادی، هم در عدالت تولیدی است و هم در عدالت توزیعی. عدالت تولیدی یعنی دادن فرصت‌های برابر به کسانی که استعداد تولید دارند. چه آن کسی که در شهر است و چه آن کسی که در روستا زندگی می‌کند. و عدالت توزیعی یعنی باید از صاحبان درآمدها و ثروتمندان بگیرند و به کسانی که قدرت کار، درآمد و تولید ندارند بدهند و فقر را از آنها دور کنند. بنابراین ما با یک عدالت فراگیر در اسلام روبرو هستیم. اولاً عدالت سیاسی مقدم بر عدالت اقتصادی است. ثانیاً عدالت اقتصادی تنها مقابله با فقر نیست.

اگر عدالت سیاسی نباشد شایستگان از حکومت حذف و آدمهای ضعیف و ناکارآمد اداره کشور را بدست می‌گیرند. وقتی که افراد ناکارآمد اداره یک کشور را بدست گرفتند، قادر نخواهند بود که عدالت را اجرا کنند.

عدالت در اسلام هم مقابله با فقر است و هم مترادف با کارآمدی است. اما در غرب وقتی می‌گویند عدالت اجتماعی، بیشتر تأمین اجتماعی و فقرزدایی مورد توجه است و بیشتر این جنبه‌ از عدالت را دنبال می‌کنند. اما در اسلام کارآمدی جزئی از عدالت است. مخصوصاً عدالت سیاسی یعنی حکومت شایستگان. اگر حکومت شایستگان نباشد و افراد ناکارآمد بخواهند عدالت اقتصادی را تحقق ببخشند، این باعث می‌شود که همان عدالت اقتصادی هم تحقق پیدا نکند. ثانیاً اگر ما از عدالت اقتصادی عدالت تولیدی را حذف کردیم، پس چه کسی ثروت را تولید بکند؟ باید ثروتی تولید بشود تا فقر از بین برود.

لذا ما در بین عدالتخواهان با سه گروه مواجه هستیم. یک گروه صرفاً به عدالت توزیعی اعتقاد دارند، گروه دیگر به عدالت تولیدی معتقدند و می‌گویند شما فرصت‌های برابر در اختیار همه قرار بدهید، فقر خودش از بین می‌رود، لازم نیست گروهی راه بیفتند و با فقر مقابله کنند. به نظر من گروه سومی هستند که عدالت فراگیر را معتقدند. هم به


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره عدالت اجتماعی 20 ص