فرمت فایل:WORD(قابل ویرایش)تعداد 38صحفه
*نفس انسان*
فهرست
- نفس چیست
- مسیر حرکت نفس
- اندیشه در نفس
- آثار تفکر در نفس
- تربیت نفس
- نفس مرضیه در مرحله ی لقاء
- راه مصرف نفس از نظر قرآن
- امام راحل و رسیدن نفس به لقاء
- رابطه ی نفس با سعادت و شقاوت انسان
- حقیقت نفس از دیدگاه علی (ع)
- نعمت نفس
- نفس سلیم و پلید
- کرامت پروردگار
- نفس مرکز خیر و شر
- مراحل سیر نفس
- نمونه پاکی نفس
- اعراض نفس از خدا
نفس چیست؟
خداى تبارک و تعالى مىفرماید :
« سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ »1.منزّه [ از هر عیب و نقصى ]است آنکه همه زوجها را آفرید از آنچه زمین مىرویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند .
درباره دو موضوع در وجود انسان از زمان بعثت نخستین پیامبر تاکنون بحث شده است : درباره عقل و نَفْس. بحث درباره عقل نسبت به نَفْس بسیار کمتر بوده، اما آن چه درباره نَفْس گفته شده، بسیار زیاد است، چراکه اساس و منشأ بسیارى از خوشبختىها و بدبختىهاى انسان، نَفْس معرفى شده است.
نَفْس تابلوى بسیار مهمى در وجود انسان است. اولاً، کارگردان حرکات، اعمال و اخلاق انسان است و فعالیت او در وجود انسان از همه گستردهتر است ؛ همچنین تابلویى است که خداوند متعال به مصلحت حیات انسان، تمام غرایز، امیال، شهوات و خواستهها را بر این تابلو نقاشى کردهاند و اگر این تابلو با این نقشهاى گوناگون نبود، زندگى براى انسان معنا و مفهومى پیدا نمىکرد و انسان جنسا ملائکه مىشد، اما به دلیل این صفحه پر نقش و نگار الهى، انسان موجودیّت دیگرى غیر از موجودیّت ملک و حیوان پیدا کرده است، اگر نَفْس در مسیر الهى قرار گیرد، در وجود انسان و زندگى او میدان فعالیتهاى مثبت و حرکت عالى انسانى و الهى براى همه اعضا و جوارح او باز خواهد بود. عقل ما، عواطف ما، مشاعر ما، احساسات ما، اعضا و جوارح ما در صورتى براى خدا کار خواهند کرد و مثبت کار خواهند کرد و فعالیتهاى آنها فعالیت بامنفعت خواهد بود که نَفْس در مسیر الهى باشد.
به تعبیر دیگر فعالیّتهاى نَفْس باید در حدود و محدوده خودش باشد، به تعبیر قرآن مجید، از مرزهایى که خدا برایش قرار داده، طغیان نکند و خارج نشود که اگر خارج شود و مسیرش غیر مسیر الهى گردد، همه اعضا و جوارح را به اسارت مىکشد و فعالیتهاى عقلانى، روحانى و معنوى انسان را تعطیل مىکند.
مسیر حرکت نفس
قرآن مجید مىفرماید : آن گاه از وجود انسانْ موجودى ساخته مىشود که شرّش از چهارپایان و همه حیوانات روى زمین بیشتر و خطرش گستردهتر خواهد شد. براى این که نَفْس در مسیر الهى قرار گیرد، انبیاى خدا، امامان و کتب آسمانى، به ویژه قرآن مجید سیرى را براى نفس بیان مىکند که از مهمترین وظایف عالى و تکالیف بسیار واجب انسان است که این تابلو را با تمام نقشهایى که به روى آن نقاشى شده، در این مسیر تعیین شده حرکت دهد. مبدأ و منشأ این سیر براى مسافر که به طور طبیعى خیلى ارزنده است، فکر و اندیشه است، فکر و اندیشهاى که از زمان نخستین پیامبر، چه پیامبران و چه کتب آسمانى بر آن پافشارى فراوانى داشتهاند. فکر در وجود انسان همانند نور است. انسان اگر از این نور استفاده کند و آن را به کار گیرد، با آن مىتواند عاقبت هر کارى را ببیند ؛ البته به تنهایى هم نمىتوان در این دنیا به هر کارى فکر کرد، براى این که چراغ اندیشه نمىتواند همه ابعادى را که انسان باید ببیند به انسان بنمایاند.
خداوند متعال هم از باب لطف، عنایت و محبّت به کمک چراغ اندیشه آمده و کمکى که براى چراغ فکر قرار داده شده، همین تعلیمات وحى است. تعلیمات وحى، محصول عقل است، اما عقل کلى و مطلق عالَم. عقل ما عقل جزئى است، اگر این عقل جزئى به عقل مطلق عالَم وصل شود، به راحتى عاقبت هر کارى را مىتواند ببیند که آیا شرّ است یا خیر، به نفع انسان است یا به ضرر او.
تنها راه اتصال این عقل جزئى به عقل کلى عالَم هم خط و مسیر وحى و تعلیمات آسمانى است که فعلاً در قرآن مجید و در روایات و اخبارى که در ارتباط مستقیم با قرآن مجید است منعکس است ؛ یعنى کتاب خدا به صراحت آن روایات و اخبار را از نظر سلامت و صحّت امضا مىکند.
اندیشه در نفس
قرآن مجید به تفکر امر مىکند. در سوره روم مىفرماید :
« أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِى أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّىً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ »2 ؛
آیا در [ خلوت ] درون خود نیندیشیدهاند ؟ [ که ] خدا آسمانها و زمین x و آنچه را میان آنهاست ، جز به حقّ و راستى و براى مدتى معین نیافریده است ؛ و همانا بسیارى از مردم به دیدار [ قیامت و محاسبه اعمال به وسیله ]پروردگارشان کافرند .
آیا مردم در خویشتن و در نفسشان فکر نکردند و فکر و اندیشه نمىکنند، آیا در این آسمانها و زمینى که خداوند متعال آفریده، فکر نمىکنند؟ آیا آن چه بین آسمانها و زمین آفریده شده و فقط براساس حقّ آفریده شده، فکر نمىکنند؟ فکر نمىکنند که هر چه در این عالَم هست، رنگ خدایى دارد، حق است، یک واقعیت ثابت است، واقعیّتى که درى از بازىگرى به روى او باز نیست. فکر نمىکنند که جزء جزء این عالَم، قدم به قدم این عالَم، عنصر به عنصر این عالَم، آن به آن و لحظه به لحظه این عالَم حق است و رنگ خدایى دارد و براى هدف و واقعیتى آفریده شده است؟ « إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ » اگر مردم فکر و اندیشه را تعطیل کنند، اگر با دید پر نور عقل و به ویژه عقل متصل به عقل کلى عالَم نگاه نکنند، میان خودشان و لقاى پروردگار پرده انداخته و ایجاد حجاب کردهاند. کسانى که نمىاندیشند، دیگر منتظر رسیدن به لقاى او و رسیدن به دوستى و محبت و عشق و رفاقت او نباشند، آنها در غربت بسیار خطرناکى قرار گرفتهاند.
قرآن مجید در این باره مىفرماید: غربت روز قیامت از غربت امروزشان خطرناکتر است، چون در این جا باز به خیال خودشان دلشان را به پول، خانه، به زن و بچّهاى خوش کردهاند، اما در روز قیامت به هیچ عنوان این گونه مردم، نه شفیعى، نه یارى، نه یاورى، نه دادرسى، نه فریادرسى و نه کمککارى نخواهند داشت، البته آن جا هم ممکن است به هنگام عذاب با خود فکر کنند که با عجز و ناله در پیشگاه مقدّس حق او به داد ما خواهد رسید، ولى پروردگار در قرآن فرموده است که اگر هم فریاد بزنند، در قیامت خودِ من هم فریاد آنها را جواب نمىدهم، حتى براى این که فریاد نزنند، دستور داده مىشود که در جهنم دهان آنها براى ابد دوخته شود.
آثار تفکّر در نفس
« أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِى أَنفُسِهِم... » در این نَفْسِتان فکر نمىکنید؟ حال اگر انسان فکر کند به چه نتیجهاى مىرسد؟ به دو نتیجه مىرسد : یکى این که انسان از خودش یاد کند که این نَفْس و این تابلوى پر از نقشهاى بدیع و عجیبى که روى این تابلو است، از کجا آمده است؟ خودم که او را نساختهام، پدر و مادرم هم که او را نساختهاند، پدرم اگر کارى هم انجام داده باشد، فقط واسطهاى بوده که من از حالت خاکى در کارگاه وجود او به نطفه تبدیل شوم و مرا به طور امانت تحویل مادر بدهد، من هم که در رَحِم مادر، در ظلمات ثلاث بودهام، هیچ دستگاهى، حتى در دنیا قدرت دیدن مرا نداشت. مادرم نیز تنها کارى که کرد این بود که زندگى طبیعىاش را ادامه داد، اما در ساختن من دخالتى نداشت. در این ظلمات ثلاثى هم که بودم، عوامل بیرونى عالَم دخالت خلقى نداشتند، فقط به اراده عالِم، حکیم و عادلى، مواد بیرونى غذاى مادر مىشده و مقدارى از آن غذا با تبدیل شدن به ماده دیگرى که در آن رَحِم به درد ساختمان وجود من بخورد، به من مىرسید. با فکر کردن در نَفْس، خالق را پیدا مىکنم و اگر هم نعوذ باللّه بگویم که خالقى نداشتهام، مجبورم بگویم که نَفْس خود به خود به وجود آمده است که در این صورت، خوب بوده و دیگر به وجود آوردن نمىخواست، اما من مىدانم که نَفْس خود بخود به وجود نیامده و براى من روشن است که از پدر و مادرم که نزدیکترین انسانهاى عالَم به من هستند، گرفته تا عوامل بیرونى، در ساختن نَفْس من دخالتى نداشتند. این معناى پیدا کردن خدا از درون خود است.
حالا معلوم شد که خدا خالق است. خدا نَفْس را آفرید و سپس در اختیار من قرار داد، به چه عنوانى این نَفْس را در اختیار من قرار داد؟ به عنوان یکى از بزرگترین نعمتهایش، فکر مىکنم چه کسى به وجودش آورد؟ او چه مارکى به پیشانى نَفْس زده است؟ نعمت، از این که خالق من این نعمت را به من عنایت کرده و این تابلویى که این همه نقشهاى عالى حیاتى به روى آن نقش زده، خوشحال مىشوم که آن را دارم، چون وقتى به ضدّش مىاندیشم حالم بد مىشود، به این که اگر چشم نبود چه مىکردم؟ اگر متولد مىشدم و دو دست نداشتم؟ اگر متولد مىشدم و امیال و غرایز و خواستهها را نداشتم، بلکه یک نَفْس بىرنگى به من مىداد که فقط باشم، اما هیچ چیز را نخواهم، چه مىکردم؟ اما الان که این نعمتها را خالقم به من داد، خوشحال هستم، از داشتن این نعمتها خوشحال هستم. یک مقدار مسیر را انسان طى کرده و نَفْس را مسافرت برده، این سفر اسمش سفر الى اللّه است، مبدأش فکر است، منتهایش هم وجود مقدّس خودش است ؛ یعنى ما با مرکب فکر باید جناب نَفْس را برداریم و براساس آیه 8 سوره روم آن را به ملاقات خدا ببریم که اگر کسى نَفْس را به ملاقات خدا نبرد و در حدّ قدرت خودش، به گونهاى تبدیل نکند که نتوان به او گفت :
« یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً »3.اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته ! * به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .
بالاترین ظلم را در این عالَم مرتکب شده است و آن این که مسافرى را که ذاتش داد مىزند مرا به خدا برسان، انسان به فریاد و نالهاش گوش ندهد.
تربیت نفس
این که در قرآن خداوند به محاسبه و مراقبه سفارش مىکند و مىگوید که به فریاد فریادزن برسید، براى چیست؟ براى این که اگر انسان غافل و خواب بماند یا اگر مواظب نباشد، آن طرفى که نباید در مقابلش به خواب رفت و غفلت کرد و نباید از مواظبتش سرپیچى کرد، به تمام بدبختىها دچار مىشود و چون همراه انسان است، خودِ او را هم با همه بدبختىها یکى مىکند. این طور نیست که در قیامت خدا نَفْس گمراه را از وجود انسان دربیاورد، او را در آتش بیندازد و به انسان بگوید که تو خودت برو، چون مسئولیت او با ماست، خیر، بلکه تمام تکالیف مربوط به نَفْس متوجه ماست، ما نباید نَفْس را در حالت امّاره بگذاریم، ما باید او را از منزل امّاره دربیاوریم و داخل منزل لوّامه کنیم، از حالت لوّامه به حالت مُلْهَمه، از حالت ملهمه به حالت عاقله، از عاقله به حالت مطمئنّه، از مطمئنّه به حالت راضیّه و از راضیّه به حالت مرضیّه ببریم، به مرضیّه بودن که رسید، زمان لقاء اللّه است. در آن جا حجاب برطرف مىشود، آن جا جایى است که غیر بنده و غیر معشوق هیچ کس نمىماند، دیگر سایه هیچ چیزى در زندگى نمىافتد که انسان را دنبال خودش بکشد، آن جا تنها ظلّ و سایه، ظلّ و سایه اللّه است، در آن منزل، جاذبه فقط جاذبه الهى است، در آن منزل است که اگر همه دنیا را یک دفعه به انسان بدهند، تمام دنیا را عاشقانه یک لقمه مىکند و به عشق محبوبش در دهان هر کسى که محبوبش بگوید مىگذارد، خودش هم نمىچشد، با این که گرسنه دنیاست، اما نمىچشد. شخصى که روزه گرفته، افطار چه مىخواهد؟ غذا. یک وقت هست که من ده قرص نان در منزل دارم و مىخواهم افطار کنم، کسى مىآید و مىگوید به من کمک کن، من دو قرص نان به او کمک مىکنم، اما گاهى یک قرص نان بیشتر ندارم که تنها خودم را سیر مىکند و بعدا هم اگر بخواهم نان تهیّه کنم قدرتم نمىرسد که بیش از یک قرص نان تهیّه کنم. این دو فرض با هم فرق دارند.
نفس مرضیه در مرحله لقاء
اگر اول افطار شخصى از کار افتاده، کسى که قدرت کار ندارد، توانایى پول درآوردن ندارد در بزند و امیر المؤمنین علیه السلام در را باز کند و او بگوید که نان ندارم بخورم، مىآید سر سفره نان خودش را جمع مىکند، هیچ چیز دیگر هم سر سفره نیست، بلکه یک قرص نان است، آن هم نان جو، نان جویى که غیر از نان گندم است، خمیرش باز نمىشود، کوچک است. آن گاه فاطمه زهرا علیهالسلام مىگوید: آقا جان نان را کجا مىبرى؟ بگویند که دمِ در مسکین آمده، براى او مىبرم و حضرت زهرا بگویند که نان مرا هم بده، بچّههایى که هنوز تکلیف نشدهاند (حسن و حسین) بگویند که بابا جان، نان ما را هم بده، همه دنیا را هم اگر در آن وقت به نَفْس مرضیّه بدهند، غافل نمىشود، چون در مرحله لقاست و هیچ چیز میان او و محبوبش سایه نیفکنده که محبوب دیده نشود، این قدر نور شدید است که هیچ چیز در این نور نمىتواند سایه داشته باشد، هر چه جلو بیاید، در آتش این نور سوخته، فانىِ فانى مىشود، خود و خودیّت مىسوزد.
اگر همه دنیا هم در دست انسان باشد، در مرحله لقاء فانىِ فانى است، شب دوم و سوم هم همین کار را مىکنند. یک بار هم به مدینه برمىگردد، در مىزند، چهار روز از مدینه دور بود تا دختر پیامبر صلی الله علیه و آله در را باز مىکند، مىفرماید : چرا رنگت پریده است؟ عرض مىکند: على جان من و بچّههایم سه روز است که حتى یک لقمه غذا نخوردهایم. به بابا نمىتوانست بگوید که ما غذا نداریم، مگر عاشق خدا حاضر است عفّت خانه و آبروى شوهرش را بشکند، اصلاً حجابى بین عاشق و معشوق در وقت لقاء و وصال نمىماند، در آن جا هیچ چیز سایه ندارد. برگشت یکى از دوستان مخلص و مؤمنش را دید و فرمود : دو درهم پول دارى به من قرض بدهى؟ گفت: بله. گرفت خواست برود و طعام بخرد که مقداد بن اسود را دید که کنار دیوار ایستاده، پرسید: این جا چرا ایستادهاى؟ گفت: همین جورى ایستادهام : گفت: همین جورى که نمىشود، حتما دردى دارى که این جا ایستادهاى؟ گفت: سه شبانه روز است کارى به دست نیاوردهام هیچ چیز در خانهمان نیست، خجالت مىکشم به خانه بروم. فرمود: من پول دارم، بگیر. اصلاً حجاب و سایهاى در این جا نیست. این ما هستیم که تا چشممان به هر سایهاى مىافتد، فورا کنار آن سایه مىنشینیم.
شهوت، میل، غریزه، پول، رفیق، ریاست، صندلى، محراب و منبر سایه دارد، اما آنهایى که در نور مطلقند، تمام سایهها را با رسیدن به آن جا فنا کردهاند.
مقداد رفت، خودش آن جا ایستاد. بلال اذان مغرب را گفت: امیر المؤمنین علیه السلام به مسجد آمد، صف پنجم یا ششم نشست، سلام مغرب پیامبر که تمام شد، جبرئیل آمد و گفت: آقا جان خدا مىفرماید که خانه خودتان نرو، امشب خانه على برو، رویش را از محراب برگرداند و فرمود : على جان! عرض کرد: بله، یا رسول اللّه. فرمود: بنشین با هم به خانه مىرویم. در حال آمدن به خانه بودند. امیر المؤمنین بسیار خوشحال بود، درِ خانه رسیدند، در زدند، زهرا در را باز کرد، چشمش به پیامبر افتاد، نگاهى به امیر المؤمنین کرد، حاکى از این که ما هیچ چیزى نداریم چرا مهمان آوردهاى؟ گفت : بفرمایید. على و پیامبر و حسن و حسین در اتاق نشسته بودند که دختر پیامبر هم به اتاق دیگر رفت. گفت: مولاى من، مهمان آمده خودت پذیرایى کن، مىبینى که ما هیچ چیزى نداریم، ما هر چه داریم تویى. آن گاه سفرهاى جلوى زهرا افتاد، برداشت و پیش بابایش آورد، بابا نگاهى به این سفره کرد، صدا زد: فاطمه جان، جان من قربان تو، چراکه این جان به لقاى خدا رسیده است : « إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ » چه قدر بدبخت هستند کسانى که میان خود و خدا پرده انداختهاند تا خدا را نبینند، او داد مىزند که من تمام عوامل دیدن خودم را براى شما آماده کردهام، اما اینها پرده انداختهاند که او را نبینند.
نَفْس نعمت است، خالق نعمت خداست. از یک طرف، انسان خوشحال مىشود که خالقش را پیدا کرده، از طرف دیگر، خوشحال مىشود که خالقْ، این نعمت را در اختیار او گذاشته است ؛ حال این جا مکلّف است که این خوشحالى را به اوج نهایى برساند، حق ندارد به این خوشحالى عادى قناعت کند که الحمد للّه رب العالمین. خدا به من هم نعمت نَفْس داده، او باید این خوشحالى را به اوج نهایى برساند، پس چه باید بکند؟ باید از وجود مقدّس خالق بپرسد که من باید این نعمت تو را کجا مصرف کنم؟ این تابلو را با این همه خطوطى که روى آن نقش زدى، کجا مصرف کنم؟ خدا دستور مىدهد که این نعمت مرا براى این که در مسیر اصلىاش مصرف شود، در مسیر راهنمایى انبیا، امامان و قرآن و عاشقان من قرار بده، آنها راه مصرفش را که از من آموختهاند به تو مىگویند. وقتى انسان راه مصرف را از آنها آموخت و نَفْس را در همان راهى مصرف کرد که از جانب خدا به آنها نشان دادهاند، به لقاى حق مىرسد، راه مصرف این است:
« قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً »5 ؛
بگو : جز این نیست که من هم بشرى مانند شمایم که به من وحى مىشود که معبود شما فقط خداى یکتاست ؛ پس کسى که دیدار [ پاداش و مقام قرب ]پروردگارش را امید دارد ، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند .
« فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ »6 خدا در آیه هشتم سوره روم به شدت از دست اکثر مردم تاریخ گلایه مىکند: « إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ »7 اما در این آیه شریف مىفرماید : « فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ».
نگذارید چیزى غیر از خدا در زندگىتان سایه بیندازد:
« وَلاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً »8.
راه مصرف نفس از نظر قرآن
درباره راه مصرف نَفْس، مسائل بسیار مهمى وجود دارد که در بحث بعدى مطرح خواهد شد. در آن جا از راه قرآن به این نتیجه خواهیم رسید که اگر نَفْس در آن مسیرى که او فرموده قرار بگیرد، شایستگى پیدا مىکند تا به روحى که قرآن مجید از آن به روح اللّه تعبیر کرده، اتصال یابد، این به ایّام خلقت مربوط نیست، بلکه به پس از مصرف قرار دادن نَفْس مربوط مىشود ؛ یعنى مسیرى که به نفس، روح خاصى عنایت مىشود که قرآن از آن به روح اللّه تعبیر مىکند.
هر کسى آن روح را دارا باشد، به اندازه استعداد و قدرت خود مىتواند کارهاى خارج از مرزهاى طبیعى انجام دهد که یک موردش را در ذیل بدان اشاره خواهیم کرد.
امام راحل و رسیدن نفس به لقاء
طلبهاى در قم در ایّامى که رهبر انقلاب طلبه بودند، دچار فشار اقتصادى بسیار شدیدى شده بود ؛ از این رو به کسى که کارهاى منزل امام را انجام مىداد، مراجعه مىنمود و به او مىگفت: تو مرا مىشناسى، به ایشان بگو به من کمک کند. این خدمتکار خانه مىگوید بنابر خواست آن طلبه به امام عرض کردم لطفا به فلان طلبه کمک کنید، اما ایشان جوابى ندادند. در راه همان طلبه را دیدم، پرسید: گفتى؟ گفتم: بله، اما دوباره خواهم گفت. دوباره گفتم، اما باز ایشان جوابى ندادند. زمانى که ایشان به مدرسه فیضیّه آمدند، طلبه به من اشاره کرد و گفت : بگو. کنار دستشان نشستم، عرض کردم فلان طلبه وضع اقتصادىاش خوب نیست، نیاز به کمک دارد. ایشان فرمودند: منزل به من گفتى، در بین راه هم گفتى، این جا هم گفتى، من هم شنیدم، سلام مرا به آن طلبه برسان و بگو در فلان جیب لباست دوازده هزار تومان پول هست، آن را مصرف کن، هر گاه تمام شد، بعد اگر نرسید از جایى به تو کمک خواهم کرد.
انسان اگر نفسش به لقاء برسد، دیگر در تاریکى و سایه نخواهد بود و پردهها در حدّ خودش کنار مىروند، حداقل این مرحله این است که انسان از حرام کنارهگیرى مىکند ؛ یعنى اگر نَفْس به آن مرحله برسد که دیگر با حرام تماسى نداشته باشد، حداکثرش به این مرحله مىرسد که جلا، صفا، روشنایى و نورانیتهاى خاصى براى او ایجاد مىشود که هم حرفهاى غیر کتابى زیادى از مغزش شروع به جوشیدن مىکند و هم دید دیگرى پیدا مىکند.
1 . یس (36) : 36.
2 . یس (36) : 36.
3 . فجر (89) : 27 ـ 28.
4 . الکافى، : 2/164، حدیث 5 ؛ بحار الأنوار : 74/339، حدیث 120 ، باب 20.
5 . کهف (18) : 110.
6 . کهف (18) : 110.
7 . روم (30) : 8 .
8 . کهف (18) : 110.
رابطه نفس با سعادت و شقاوت انسان
از زمان نخستین پیامبر تاکنون که مسئله تربیت انسان و تهذیب او مطرح بوده، انبیا، کتب آسمانى، حکیمان و عارفان به اندازهاى که درباره نَفْس انسان سخن به میان آوردهاند، از هیچ مسئله دیگرى بحث نکردهاند، زیرا به نظر همه آنان، اساس تمام بدبختىها و خوشبختىها به وضع نَفْس انسان برمىگردد. خداوند متعال در قرآن کریم این معنا را به صراحت در سوره مبارکه الشمس بیان فرموده است :
« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا »1.و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود ، * پس بزهکارى و پرهیزکارىاش را به او الهام کرد . * بىتردید کسى که نفس را [ از آلودگى پاک کرد و ] رشد داد ، رستگار شد . * و کسى که آن را [ به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد ]بیالود [ از رحمت حق ] نومید شد .
رستگار شد، پیروز شد، به نیکبختى و سعادت و خوشبختى رسید آن انسانى که نَفْس خود را از آلودگىها شستشو داد و با طهارت و پاکى نَفْس ملاقات کرد که این طهارت و پاکى نَفْس بنا به فرموده قرآن مجید، علت لقاى نفسى، روحى و معنوى انسان با وجود مقدّس حضرت حق است. منظور از لقاى حق هم رسیدن به اوج رضایت خداوند متعال است، رضایتى که پر مقدّس آن رضایت گسترده به تمام نواحى زندگى انسان باشد.
« وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » بدبخت شد، بیچاره شد، محکوم شد آن کسى که به معیوب کردن و ناقص کردن نَفْس خود اقدام نمود.
کلمه «دسّ» با «سین»، به معناى ناقص کردن آمده است. «دسَّ»، یعنى «نَقَّصَ» یا «نَقَصَ». بیچاره آن کسى که حیات نَفْس، و چهره الهى نَفْس و وجه ربّانى نَفْس را ناقص کرد. ناقص کردن نَفْس هم فقط و فقط با کلنگ گناه و مخالفت پروردگار بزرگ عالم است که این کلنگ را خودِ انسان با شهوات، غرایز و امیالش برمىدارد و به خانه با عظمت نَفْس حمله کرده، آن را خراب مىکند.
الان چرا درد این خرابى را احساس نمى کند؟ به این دلیل که این انسان مانند مریضى است که آمپول کَرَخْ به او زدهاند تا جراحىاش کنند. چطور درد را حس نمىکند؟ دلیلش این است که فعلاً از مستى و شوق گناه و از آن پوششى که از لذت گناه به روى چهره زندگى او خورده، درد ناقص شدن را حس نمىکند.
حقیقت نفس از دیدگاه على علیه السلام
امیر المؤمنین علیه السلام مىفرماید: دوران لذتها که به پایان برسد و تمام شود و آخرت انسان از هنگام مرگ او شروع شود، دردها به تدریج به صورتهاى گوناگون بنا به فرموده قرآن کریم ظهور مىکند که این دردها به صورت عذاب جهنّم و غل و زنجیرهاى جهنّم و اغلال و سلاسل و آن چه در جهنّم براى انسان آزار دارد، آشکار مىشود. انسان باید این نَفْس را در مسیر الهى سیر دهد. مبدأ این سیر فکر است.
انسان درباره نَفْس این حقیقت و ماهیّت وجود و این اندیشه انسان درباره این کارگردان باعظمت وجود که تمام عناصر و ابزار موجودیّت انسان براى حرکتهاى گوناگونش در مدت عمر در اختیار اوست، که این موجود با عظمت منشأ و مبدأش در این عالم کیست؟ وقتى انسان درباره نقطه مبدأ نَفْس فکر مىکند به وجود مقدّس حضرت حقّ تعالى مىرسد و مىبیند که نَفْس در وجود انسان تجلّى و جانشین حق است و همان گونه که در کل عالم وجودْ حیات، قدرت و کارگردانى از آنِ خداست، در عالم وجود انسانى نیز به جانشینى از وجود مقدّس حضرت الهى، کارگردان همه کاره نَفْس است نه عقل. عقل چراغ است، تمام حرکتها، فعالیتها، اثرگیرىها و اثردهىها به نَفْس مربوط است، حیات و مرگ هم به نَفْس مربوط است نه عقل .
« کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ »2.هر کسى مرگ را مىچشد .
مرگ از آنِ کسى است که حیات از آنِ او است و حیات و مرگ از آنِ نَفْس است ؛ البته کلمه مرگ یا موت در قرآن مجید به معناى فنا و عدم نیست، چرا که عدم به معناى نبود است، ولى موت به معناى انتقال است. موت یک پل و دروازه است که نَفْس را از جهانى به جهان دیگر منتقل مىکند.
در وجود و مملکت هستى ما نَفْس ما ربّ ماست، چنان که در مملکت آفرینش که ما هم جزئى از اجزاى آن هستیم، خدا ربّ آفرینش است ؛ یعنى مالک و کارگردان است و این واقعیّت بر شخصیّت، عظمت و بزرگى نَفْس دلالت دارد. او تجلّى خداست و ما تجلّىگاه هستیم، بدن ما به منزله کوه طور و نَفْس و روان ما به منزله موساى این کوه است و خداوند متعال هم بر این کوه به صورت نَفْس تجلّى کرده است، این درباره مبدأ نَفْس .
نعمت نفس
مسئله دیگر این که این وجود مبارک نَفْس از جانب خدا به چه عنوان به انسان داده شده است؟ اگر به عنوان نعمت است، قدر این نعمت چه اندازه است؟ پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله مىفرماید: نعمت بسیار بزرگى است، چون دانشمندان عاشق حق فرمودهاند که تمام سعادت انسان در پرتو نَفْس به دست انسان مىرسد ؛ بنابراین، قدرت نَفْس بسیار زیاد است. او قدرت خلاقیّت، کنار زدن زمان و نگریستن بسیار عمیق دارد و مىتواند در ارتباط با حقیقت کلى عالَم، کارهاى فوقالعاده فراوانى انجام دهد، این نعمت است. از این که انسان داراى این نعمت است، باید خوش حالى دو چندان داشته باشد : ابتدا از پروردگارش خوش حال بشود که این نعمت را به او داده و سپس از اصل نعمت خوش حال باشد که این نعمت در اختیارش است. سیر را ادامه دهد و این خوش حالى را به اوج نهایى برساند ؛ یعنى چه کار کند؟ باید از صاحب این نعمت بپرسد که اى مولاى من، اى سیّد من، اى ربّ من، اى آقاى من، این نعمت عظیمى که به من عنایت کردى، من با این نعمت چه کنم؟ پروردگار جواب مىدهد:
« فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً »3 شما این نعمت را با تمام ابزارى که در اختیارت است، در گردونه عمل صالح بینداز، کارى کن که این نعمت و آن چه طبع این نعمت است که چشم و گوش و دست و پا و شکم و شهوت و امیال و غرایز و خواستهها و احساسات و مشاعر است، در مسیر من قرار بگیرد، نَفْس وقتى در یک چنین خطّى شروع به سیر کردن کرد، چنان که ثابت شده، خیلى زود به جایى مىرسد که به ملاقات حضرت حق نایل مىشود.
امیر المؤمنین علیه السلام مىفرماید: در نایل شدن به این ملاقات، تنها چیزى را که عظیم مىبیند و عظمت واقعى آن عظیم را درک مىکند، عظمت خداست. در آن جا خودش و تمام ابزارش با تماشاى عظمت او فقط وادار مىشوند تا زمانى که در دنیا هستند، در برابر عظمت او سجده کنند، آن هم سجده عام، نه این که بدن خاکى سرش را روى مهر بگذارد و بلند کند و پروردگار بگوید که تقلّب مىکنى و سجده دروغین انجام مىدهى. او باید با تمام وجود سجده کند و غیر حق را آن چنان کوچک ببیند که وقتى او را دعوت به سجده کردن از خود کند، به او بخندد، گرچه غیر حق بخواهد جانش را به دلیل وادار کردنش به سجده بر او بگیرد.
نفس سلیم و نفس پلید
نَفْس اگر در مسیر خودش حرکت کند به لقاى یار مىرسد و عظمت دوست کشف مىشود، وقتى عظمت دوست کشف شد، در برابر این عظمت با تمام وجود سجده مىکند، اما اگر نَفْس در گردونه شهوات، امیال، غرایز، خودخواهىها، خودپرستىها و لذتگرایىهاى بدنى قرار گرفت، آن چنان افسرده، بىحال، ناتوان، کوچک و بیچاره و بدبخت مىشود که در برابر یک ریال حاضر به سجده مىشود. در برابر، این که چهار حیوان پلید در فلان کشور به او آفرین بگویند، حاضر است مال مسلمانها را از این جا بدزدد و هوایى یا دریایى ببرد، حاضر است در برابر شوروى و آمریکا سجده کند. اگر نَفْس به حرکت خود ادامه دهد، به جایى مىرسد که حس مىکند تمام موجودات عالم زبان دارند، جان دارند و در حال حرف زدن هستند.
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم4
اما اگر نامحرم شوى، یک مرتبه گوش جانت صداى همه ما را مىشنود و دیگر حاضر نیستى در برابر ما سجده کنى، چون ما خودمان به تو مىگوییم عناصرى هستیم که در برابر معشوقمان سجده مىکنیم تو دیگر نمىخواهد به ما که کمتر از خودت هستیم، سجده کنى، تو هم بیا با ما به کسى سجده کن که ما به او سجده مىکنیم :
« وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ »5.وهیچ چیزى نیست مگر اینکه همراه با ستایش ، تسبیح او مىگوید .
« یُسَبِّحُ للّهِِ مَا فِى السَّمواتِ وَمَا فِى الاْءَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ »6.آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است ، خدا را [ به پاک بودن از هر عیب و نقصى ]مىستایند ، خدایى که فرمانرواى هستى و بىنهایت پاکیزه و تواناى شکستناپذیر و حکیم است .
تمام موجودات در حرکت نَفْس، صدایشان را به گوش آدم مىرسانند که در برابر ما سجده نکنید، ما خودمان هم در برابر کس دیگرى داریم در حال سجده کردن هستیم، آن وقت است که بت بتخانه فریاد مىزند، بیچاره چرا در برابر من سجده مىکنى من خودم جزء : « وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ »7 هستم، خودِ من به دیگرى سجده مىکنم، چون هیچ چیزى ندارم، تو باز موجودیّتى دارى، نفسى دارى، تو که بزرگتر از من هستى، تو چرا در برابر منِ کوچکتر سجده مىکنى؟ آن وقت است که شخص صداى هستى را مىشنود.
حاصل تهذیب نفس آخوند کاشى
آن گاه آن طلبه در مدرسه صدر اصفهان مىگوید: نصف شب به طور اتفاقى بلند شدم با خودم فکر کردم که امشب نماز شبى بخوانم. براى وضو گرفتن حرکت کردم، وضویم که تمام شد، دیدم هر چه برگ به درختان مدرسه است، هر چه خشت به دیوار مدرسه است، هر چه سنگریزه در حیاط مدرسه است، همه با هم براساس آیات قرآن مىگویند:
«سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَالرّوحِ»8 .
کجا هستم؟! در دنیا هستم یا در آخرت؟! مدرسه هستم یا بیرون از این شهر؟! چه خبر شده؟! ولیکن مثل این که تمام این اجزا و عناصرى که قرآن مىگوید، تسبیحگوى حق هستند، دنبال شخص دیگر تسبیح حق مىگویند. از پلّههاى طبقه اول به بالا رفتم در ایوان مدرسه آخوند کاشى را دیدم ـ وى از اساتید ایّام جوانى مرحوم آیة اللّه بروجردى و حاج آقا رحیم ارباب بود و من از خود مرحوم حاج آقا رحیم ارباب که سى سال خدمت ایشان بود، یاد آخوند را شنیدم ـ که محاسنش روى خاک است، مانند ابر اشک مىریزد، اوست که در سجده مىگوید : «سُبّوحٌ قُدّوسٌ»، تمام اجزاى مدرسه هم دنبالش مىگویند: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ». این «سُبّوحٌ قُدّوسٌ» چنان حقیقتش براى من تجلّى کرد که از وحشت غش کردم. وقتى به حال آمدم که صداى مؤذّن مىآمد: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّهُ»، دیدم این «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» را جور دیگرى مىشنوم، به شکلى دیگر است، طرحى دیگر دارد، این ذکر «سبحان اللّه» جور دیگرى است، این «اللّهُ اکبَرُ» حالى دیگر دارد، این «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» حال دیگرى دارد. خیلىها در دنیا «یا أبا عَبدِ اللّه» به گوششان مىخورد اما هیچ چیزشان نمىشود، ولى به گوش شما که مىخورد چه حالى پیدا مىکنید، نسبت به حضرت حق هم همین است. اگر ما کمى بالاتر بیاییم، قرآن مجید مىگوید: « إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ »9 همین که اسم مرا پیش آنها مىبرند، قلب مىخواهد قفسه سینه را بشکافد و بیرون بیاید و انسان عالَم را جور دیگرى مىبیند، جهاد و شمشیر زدن را به شکل دیگرى مىبیند، گفت : فردا صبح در گوشه خلوتى آخوند را دیدم و گفتم : شما دیشب «سُبّوحٌ قُدّوسٌ» مىگفتى؟ تمام این برگها و سنگریزهها جوابتان را مىدادند. نگاهى به چهره من انداخت و گفت : «سُبّوحٌ قُدّوس» گفتن من که در برابر عظمت او چیزى نبوده، چه شده که گوش تو را باز کردند و صداها را شنیدى؟ این حرف همه موجودات است:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم10
که ما را برمىدارید بازیچه شهواتتان قرار مىدهید و إلاّ اگر بالا بیاییم صداى ما را بشنوید همه ما در حال گفتن «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» هستیم. اما شما ما را به خدایى مىخوانید، ما را مىپرستید. این ارتش عراق چه قدر بدبختاند که در برابر چنین شخصى و قبلهاى سجده کردهاند، اما این رزمندگان چه قدر خوشبختاند که در برابر این چنین کسى سجده نکردند. اینها چیزها شنیدند و برنامهها دیدند.
کرامت پروردگار
نصف شب در تاریکى خلوت شب خود پروردگار مىفرماید که خودم با تو حرف مىزنم. به جاى این که تو با من مناجات کنى، من با تو مناجات مىکنم. نباید نفس در این قفس خاکى بدن حبس شود، اما لطف، کرامت و آقایى بىنهایت او را ببین که خودباختگان را فراموش نمىکند، و به آن بیچارهها در آمریکا، عراق، شوروى، فرانسه، انگلیس و داخل کشور مىگوید: بیچارهها سگ صفتى و پستى فکر شما مانع این نمىشود که من در حق شما آقایى نکنم، بالاخره استخوانى جلوى شما مىاندازم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله مىفرماید :
«الدُّنیا جیفَةٌ وطالِبُها کِلابٌ»11 .
کسانى که دنبال من نیستند، مانند سگانىاند که دنبال مردار و استخوانند و منِ خدا نمىتوانم سگ گرسنه را ببینم و چیزى جلویش نیندازم.
به همین دلیل به ما مىگوید: از این که دو تکه نان در دست دشمنان من است، نه وحشت کنید، نه تردید به خود راه دهید، نه اضطراب داشته باشید و نه حالتان به هم بخورد.
موسى بن عمران علیه السلام به پروردگار عرض کرد : راهى براى نابودى فرعون پیدا کردهام، خدا فرمود: چیست؟ گفت: جلوى نان و آبش را بند بیاور. چیزى به او نده تا بمیرد. خطاب رسید، موسى، چون او بنده من است، دست از خدایى خود در حق او برنمىدارم، تا وقتى باید بماند، آب و نانش را مىدهم. «الدُّنیا جیفَةٌ وطالِبُها کِلابٌ»، خودباختگان را هم فراموش نمىکنم:
اى کریمى که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور دارى
دوستان را کجا کنى محروم
تو که با دشمنان نظر دارى
آن که اصلاً دنبالت نمىآید، سیرش مىکنى، با آن کس که دنبالت بیاید چه مىکنى؟ از قول خودش حدیثى آتشى برایتان بخوانم، واقعا انسان را آتش مىزند، البته اگر انسان بفهمد.
«أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحینَ ما لا عَینٌ رَأَت وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ ولا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ»12.
پیامبر صلی الله علیه و آله مىگوید که به رفقایم بگو، به عاشقانم بگو، به آنان که دنبال من مىآیند، بگو که چیزهایى برایتان آماده کردهام که اگر به من برسید به شما خواهم داد، چیزهایى که نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده و نه عقلى درک کرده است:
«وَ مِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ »13.
1 . شمس (91) : 7 ـ 10.
2 . آل عمران (3) : 185.
3 . کهف (18) : 110.
4 . مثنوى معنوى ، مولوى
5 . اسراء (17) : 44.
6 . جمعه (62) : 1.
7 . اسراء (17) : 44.
8 . الکافى : 3/483، حدیث 1 ، باب نوادر.
9 . انفال (8) : 2.
10 . مثنوى معنوى ، مولوى
11 . مصباح الشریعة : 138 ؛ بحار الأنوار : 87/289.
12 . عدة الداعى : 99 ؛ بحار الأنوار : 8/92.
13 . یس (36) : 36.
نفس مرکز خیر و شر
قرآن مجید، نقطه آغاز پاکىها، درستىها، پیروزىها و سعادت دنیا و آخرت را نَفْس مىداند ؛ هم چنین نقطه ناپاکىها و بدبختىها را نیز نَفْس مىداند. در حقیقت، گویى انسان نسبت به نفس بر سر دو راهى قرار گرفته است. هنگامى که از مادر متولد مىشود انسان رنگى ندارد تا این که نفس هنگام تمییز خوبىها و بدىها در مسیرى قرار مىگیرد. اگر در مسیر درستى و پاکى قرار گرفت، انسان کمکم آراسته به رنگ خدایى خواهد شد ؛ یعنى داراى صفاتى الهى خواهد شد و اگر نفس در رذایل و ناپاکىها قرار گرفت، رنگ تاریکى، ظلمت، شیطنت، شرّ، پلیدى و پستى به خود مىگیرد.
مراحل سیر نفس (اسفار اربعه)
قرآن مجید هم آن گاه که به ارزیابى انسان مىپردازد، با توجه به دو مسیرى که نفس مىپیماید، او را ارزیابى مىکند، اگر در مسیر پاکى، درستى و فضیلت قرار بگیرد، از انسان به عنوان موجودى الهى یاد مىکند و ارزش این موجود الهى را هم تنها خودِ او مىداند، اما اگر در مسیر نادرستى و ناپاکى قرار گرفت، در ارزیابىها او را از حیوان کمتر مىداند، آن هم نه حیواناتى که در زندگى انسان نقش و قیمت دارند،
بلکه حیواناتى که درندهاند و هیچ نقشى در زندگى انسان ندارند. خواسته خداوند بزرگ این است که انسان نفساش را در مسیرى قرار دهد که قرآن مجید و روایات از آن مسیر به مسیر إلى اللّه یا سیر الى اللّه تعبیر کردهاند.
براى این که نفس در سیر الى اللّه قرار گیرد، بیداران راه خدا چهار سفر قائل شدهاند که آخرین مرحلهاش را قرآن مجید این مىداند که آن گاه که نفس به لقاى حقّ رسید، خداوند تبارک و تعالى به او مأموریت مىدهد که سفر آخر را طى کند. اکنون که به من رسیدى به خلق برگرد و خلق را هم دعوت کن تا آنها هم به من برسند. در حقیقت، این سیر آخر، همان واقعیتى است که قرآن مجید از آن، به رسالت و نبوّت و امامت تعبیر مىکند. از مرحله نازله نبوت و امامت هم، به امر به معروف و نهى از منکر تعبیر مىکند، که در این برگشت «مِنَ الحق الى الخلق» نه تنها نفس از وجود مقدّس محبوب و معشوق دور نمىشود، بلکه در این سفر آخر، نورانیّت بیشترى، قدرت فوقالعادهترى و اوصاف عالىتر و پسندیدهترى را کسب مىکند و به مقامات بسیار مهمترى خواهد رسید تا این که این سیر آخر تمام شود و از این خانه طبیعى، قفس بدن را بشکند و خارج شود و به مقام باعظمت درکناپذیر :
« ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى »1.به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد . * پس در میان بندگانم درآى * و در بهشتم وارد شو .
برسد که این «جَنَّتِى» در آیه شریف که با «یاء» نسبت بیان شده، غیر از آن بهشتى است که مرتب در قرآن مجید از اهل ایمان و دارندگان عمل صالح دعوت مىکند تا خود را به آن برسانند. این «جَنَّتِى» از آنِ بندگان ممتاز و خاصّان درگاه است، به تعبیر خودِ قرآن مجید، از آنِ مقرّبان است، از آنِ «السّابقون السّابقون» است و باز به تعبیر خودِ قرآن مجید، از آنِ اولیاى خداست که نامهاى دیگرى هم به دلیل آن مقامات عالى نفسانى دارند که قرآن مجید تحت سه عنوان بسیار مهم از آنها یاد کرده که چون این سه عنوان توضیح لازم دارد، در آینده از آنها بحث خواهیم کرد که خداوند متعال از این گونه مسافران به سوى خودش، با چه عناوین مهمى یاد فرموده است و براى حرکت دادن این نفس در چهار سیر و سفر که در حقیقت، یک سیر «من اللّه الى اللّ
تحقیق در مورد نفس انسان