یاری فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

یاری فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تست شخصیت سنجی هالند

اختصاصی از یاری فایل تست شخصیت سنجی هالند دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تست شخصیت سنجی هالند ، در قالب یک فایل اکسل با قابلیت امتیازدهی و محاسبه نتایج درون خود فایل بدون نیاز به محاسبات دستی.


دانلود با لینک مستقیم


تست شخصیت سنجی هالند

دانلود پایان نامه رشته روانشناسی با موضوع روانشناسی شخصیت سالم

اختصاصی از یاری فایل دانلود پایان نامه رشته روانشناسی با موضوع روانشناسی شخصیت سالم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود پایان نامه رشته روانشناسی با موضوع روانشناسی شخصیت سالم


دانلود پایان نامه رشته روانشناسی با موضوع روانشناسی شخصیت سالم

 

 

 

 

 

 

 

 

در این پست می توانید متن کامل پایان نامه رشته روانشناسی با موضوع روانشناسی شخصیت سالم را  با فرمت ورد word دانلود نمائید:

 

 روانشناسی شخصیت (سالم)

پیشگفتار

شخصیت سالم چیست؟ دارنده‌ی شخصیت سالم چه ویژگی هایی دارد؟ رفتار و تکفر و احساس چنین آدمی چگونه است؟ ایا ما می توانیم شخصیت های سالمی بشویم؟ نه تها روانشناسان، بلکه میلیونها تن ا زمردم پیش از پیش پاسخ این پرسشنها را می جویند. مردم بسیاری برای کاوش و نمایش درون خود به عنوان درمانهای گروهی پناه می برند. گرفته تا چاق و لاغر، ظاهراً با چنین تجربه هایی ابعاد وسیعتر و استعدادهایی را در شخصیت خود می یابند. که هرگز از وجود آنها آگاهی نداشته اند.

هدف این پژوهش فوق العاده محبوب دست یافتن به شخصیتی سالمتر و تعریق کردن ‎آن است. تاکید این جنبش آن قدر که بر رهایی منابع پنهان استعداد و خلاقیت و نیرو و انگیزش است بر درمان کشمکشهایی دوران کودکی یا جراحتهای عاطفی گذشته نیست. کانون توجه این جنبش این است که آدمی چه می تواند باشد، نه اینک چه بوده یا اکنون چه هست.

نه روانکاوری و نه رفتارگرایی از استعداد بالقوه‌ی آدمی برای کمال، و آرزوی بهتر و بیشتر شدن از آنچه هست بحثی نکرده اند. در واقع این نگرشها تصویر بدبینانه ای از طبیعت انسان به دست می دهند. رفتار گرایان آ‎دمی را پاسخگوی فعلپذیر محرک های برونی و روانکاوان او را دستخوش نیروهای زیست شناختی و کشمکشهای دروه ی کودکی می پندارند.

حامیان جنبش استعداد بشری  سطح مطلوب کمال و رشد شخصیت را فراسوی «بهنجاری» می دانند و چنین استدلال می کنند که تلاش برای حصول سطح پیشرفته کمال برای تحقق بخشیدن یا از قوه به فعل رساندن تمامی استعدادهای بالقوه‌ی آدمی ضرورری است. به سخن دیگر، رهایی از بیماری عاطفی یا نداشتن رفتار روانپریشانه برای اینکه شخصیتی را سالم بدانیم کافی نیست. نداشتن بیماری عاطفی تنها نخستین گام ضروری به سوی رشد و کمال است. و انسان پس از این گام راهی دراز در پیش دارد.

لئوتولستوی نویسنده ی روسی، توصیفی ماندگار از مردی به دست داده است که در ظاهر همه چیزش در حد مطلوب است. با این حال چنان گرفتار بی معنایی است که در مرز خودکشی گام بر می دارد. او می پرسد: «چرا باید زندگی کنم؟» تولستوی دردی را که توصیف می کرد به خوبی می شناخت، چرا که از خودش می نوشت.

احساس می کردم چیزی در درونم فرو ریخته زندگیم بر پایه ی آن استوار بود. اجساس می کردم دیگر چیزی نداشتم تا به آن بیاوزیم. و زندگی مغویم از فعالیت باز ایستاده بود. آنگاه به حال خود نظر کردم. مردی سالم و خوشبخت که طناب را پنهان می‌کند تا خود را از سقف اتاقی که هر شب در آن می خوابد، حلق آویز کند. می دیدم که دیگر تیراندازی نمی کنم. مبادا که تسلیم وسوسه‌ی بسیار آسان پایان بخشیدن به زندگیم با تفنگ بشوم. نمی دانستم که چه می خواستم. از زندگی می ترسیدم. می خواستم رهایش کنم، و با این حال همچنان بهآن امید بسته بودم.

همه ی این احساس ها درست زمانی دست داد که وضع ظاهری زندگیم حکم می کرد. باید کاملاً سعادتمند باشم. همسر خوبی داشتم که دوستم داشت و دوستش داشتم. فرزندانی خوب و ثروت سرشاری داشتم که بی آنکه زحمتی بشکم بر آن افزوده می شد. خویشاوندان و آشنایانم بیش از هر زمان دیگری برایم قایل بودند. بیگانگان مرا سرشار از تحسین می کردند، و بی آنکه تصور مبالعه آمیزی داشته باشم، خودم را آدم سرشناسی می دانستم. وانگهی نه دیوانه بودم و نه بیمار. بع عکس از چنان نیروی جسمی و ذهنی برخوردار بودم که مانندش را در اشخاص دیگری به سن و سال خودم به ندرت دیده ام. می توانستم به خوبی دهقانها درو کنم. می توانستم بی وقفه روزی هشت ساعت کار فکری کنم. بی آنکه هیچ احساس یا تاثیر ناگواری در من بگذارد. حاصل کار امروزم چه خواهد بود؟ چرا باید زندگی کنم؟ چرا باید کاری بکنم؟ به تجربه ی من ادامه ی زندگی بدون پاسخ گفتن به این پرسش ها میسر نیست.

نمی توان تولستوی را که این توصیف تکان دهنده درباره‌ی آشوب درون خود را در پنجاه سالگی نوشته، شخصیت سالمی دانست. این نکته ما را به همان پرسش اصلی مان باز می گرداند. که: شخصیت سالم چیست؟ مفهوم شخصیت سلام از اهمیت اساسی برخوردار است. مضمون ها و نیمه حقیقت هاست، و بی تردید با سلیقه‌ی شخصی و خیالپردازی آمیخته است. با این حال مفهوم می کوشد موضوع اصلی را که همانا شصیت انسان باشد باز بتاباند.

به اعتقاد بسیاری از روانشاسان، کانون توجه روانشناسی باید پژوهش و پیرامون شخصیت سالم باشد. چه نظام دیگری باید درباره‌ی شرایط انسانی به کاوش پردازد؟ کدام هستی است که بیش از شخصیت انسان قادر به دگرگون ساختن عالم به سود خیر یا شر باشد؟ به هنگام رویارویی با مسائل چه چیزی بیش از میزان سلامت روان در جوهر زندگانی تاثیر می گذارد؟

آبراهام مزلو این مسئله را به روشنی بیان کرده است؛ «اگر آگاهانه طرحی در افکنده اید که از آنچه در توان شماست کمتر باشید. به شما هشدار می دهم تا آخر عمرتان ناشادمان خواهید بود.»

مقدمه:

هدف روانشناسی کمال، درمان دچار شدگان به روش نژندی و روان پریشی نیست. بلکه بیداری و رهایی استعداد های عظیم انسان برای از قوه به فعل رساندن و تحقق بخشیدن به تواناییهای خویشتن و یافتن معنای ژرفتری در زندگی است.

افراد در سنین مختلف در مراحل گوناگون زندگی، به جنبش استعداد بشری مشتاقانه روی می آورند. با افزایش توجه مردم به فعلیت و تحقق و گسترش خود به منظور دست یافتن به سطوح عالی هوشیاری، انواع درمان های گروهی محبوبیت بیشتری یافته است. عاملان و پیروان جنبش استعداد بشری با شور و شوقی که بی صبرانه به کشف سرشت درون خویش می پردازند، و ظاهراً چند شواهد موجود ناقص است به حس هویت و استقلال، توقیفی دست می یابند. که برداشتهای سنتی و قدیمی تر روانشناسی از ایجاد (حتق پذیرش) آن ناتوان بوده است.

در این تحقیق از الگوی شخصیت سالم: الگوهای گوردون آلپورت، کارل راجرز، ریش فروم، آبراهام مزلو گفتگو خواهد شد.

هرچند همه‌ی این نظریه دانان رسماً به جنبش استعداد بشری تعلق ندارند، اما همگی به یک مسئله توجه کرده اند: ماهیت شخصیت سالم چیست؟ تک تک این نرظیه دانان نگرش منحصر به فرد و تجویز خود را برای رشد روانی و کامیابی عرضه می کنند. هر کدام، استعداد بالقوه‌ی آدمی را برای بهتر شدن یا بیشتر شدن ازآنچه که هست، از منظری متفاوت می بینند. و هر کدام وصف خود را از اوج انسانیت کاملی که باید هوای رسیدن به آن را در سر داشت، به دست می دهند. به اعتقاد همه‌ی آنها، سلامت روان بسی بیش از روان نژند یا روان پریش نبودن است و همچنین می خواهیم این پرسش را مطرح کنیم که: شخصیت سلام چیست؟ اگر دوباره این سوال مطرح شود متوجه خواهیم شد که هنوز پاسخ های قطعی بدان داده نشده است. به دلایل بسیار، تجویز و توصیف مشخصی که همه‌ی روانشاسان یا نظریه دانان شخصیت بر سر آن توافق داشته باشند، در باب شخصیت سالم نیست.

در این تحقیق از هفت نگرش درباره‌ی شخصیت سالم گفتگو خواهیم کرد. در این نگرشها نکات مخالف و موافق دیده می شود. برخی از نظریه دانان مدعی اند که ادراک ها از خود و دنیای پیرامونمان باید عینی باشد، حال آنکه عده ای دیگر استدلال می کنند که رفتار افراد سالم مبتنی بر نگرش ذهنیشان نسبت به واقعیت است. بعضی معتقدند بدون اشتغال شدید در کاری نمی توانیم از سلامت روان برخوردار شویم. حال آنکه دیگران از اهمیت این موضوع سخن نمی گویند حتی ممکن است بر آنچه بسیاری آن عنصر اصلی انسان کامل بودن می دانند، از قبیل پذیرفتن مسئولیت دیگران، عدم توافق وجود داشته باشد.

شاید تنها نکته ای که همه‌ی آنها کاملا با آن موافق باشند، این است که اشخاص سالم بر زندگی خویش آگاهانه تسلط دارند و اگر نه همیشه، دست کم بیشتر اوقات می توانند با عقل و هوشیاری رفتارشان را هدایت کنند و مسئول سرنوشتشان باشند.

ویژگی دیگر سلامت روان که همه بر سر آن توافق دارند، ریشه کردن عمیق در زمان حال است. با اینکه به اعتقاد بیشتر نظریه دانان، از تاثیر رویدادهای گذشته (بویژه دوره‌ی کودکی) مصون نیستیم. اما همگی همرأیند که تجربه های اولیه به ما شکلی تغییر ناپذیر نمی بخشد. اشخاص سالم در گذشته زندگی نمی کنند. آ‎نها قربانیان طرد شدنهای واقعی یا خیالی یا کشمکشهای پیش از پنج سالگی نیستند.

تاکید عمده ‌ی دیگر از وضوع کمتری برخوردار است. بر اهمیت افزایش و نه کاهش تنش از راه ارتباط با اشکال انگیزشی گوناگون حسی و تخیلی است. اشخاص سالم در آرزوی آرامش و ثبات نیستند، بلکه در زندگی مبارزه و هیجان و هدفها و تجربه های تازه می جویند.

هنوز برای این پرسش «شخصیت سالم چیست؟» پاسخی نیافته ایم. شاید این پرسش گمراه کننده باشد. شاید هم چیزی به عنوان شخصیت سالم یا تجویزی کلی برای سلامت روان که برای همه به طور یکسان مفید واقع گردد، وجود نداشته باشد. روان نژندیها یا رفتارهای بهنجار ما نسخه های امثنای هم نیست، پس چرا باید این یکسانی را در اشکال سلامت روان خود بجوییم؟ شاید تنها نکته‌ی ثابت درباره‌ی نهاد آدمی که بیشتر روانشناسان در آن متفق القولند، این باشد که طبیعت هر انسان یکتا و منحصر به فرد است. بدین ترتیب، ممکن نیست تنها یک روایت یا یک نگرش درباره‌ی سلامت روان باشد که متناسب همه کس باشد. همچنان که یک دارو بر همه‌ی کسانی که بیماری مشابهی دارند تاثیر یکسانی نمی گذارد.

     نتایج نگرش های پیرامون شخصیت سالم نه تنها در مورد افراد متقارن، بلکه در سنین مختلف یک فرد واحد نیز متفاوت است. ارزشها و خواستها و نیازها و بیمها و امیدهای ما در هر مرحله‌ی رشد و پرورش دگرگون می شود. شخصیت ما از کودکی تا نوجوانی، از جوانی تا میانسالی و سپس تا کهولت پیوسته در تکامل است. خوشبختانه هیچ گاه از تکامل باز نمی ایستیم. (شاید این یکی دیگر از ویژگی های سلامت روان باشد.- روان نژندها دارای شخصیتی راکد و ایستا هستند) ما تجربه های تازه کسب می کنیم و در نتیجه دگرگون می شویم. اما در هر یک از مراحل تکامل، چگونه راه درست را می یابیم؟ راه درست را با همان روشی در می یابیم که در هر دوره ی زندگی آنچه برایمان مناسب است می آموزیم . روش های متفاوت زندگی، مجموعه ای از اعتقادات و نقش های اجتماعی را می آزماییم. تا مناسبترین آنها را برای خود بیابیم. ظاهراً اشخاصی که در رسیدن به سلامت روان بختیارنرند، کسانی هستند که به اندازه‌ی کافی آزادند (یا در خود آنقدر احساس ایمنی می کنند) که تجویزهای متفاوت را تجربه می کنند تا اعتبار آنها را در آزمایشگاه زندگی روزمره شان بیازمایند. دیگران می توانند مسیری را برای دنبال کردن پیشنهاد کنند. ولی تنها خود ما هستیم که می توانیم سودمندیش را بسنجیم.

فصل اول:

انسان بالغ «الگوی آلپوررت»

در تابستان 1920، گوردون آلپورت (1967-13797) بازیگموند فریود ملاقات کرد. این ملاقات نامید کننده به صورت یکی از رویدادهای مهم زندکی آلپورت بیست و سه ساله در آمد، زیرا سرانجام بدانجا انجامید که آلپورت روانکاوی فروید را رد کند و شخصیت آدمی را با دیدی کاملا متفاوت بررسی کند. آلپورت در 1922 از دانشگاه هاروارد دکترا گرفت و به عنوان «رئیس» مرکز آمریکایی مطالعات شخصیت وظیفه‌ی مهمی را عهده دار شد. کارهای آلپورت بررسی تحقیق شخصیت انسان را در ایالات متحد پر ارج ساخت. روانشناسان بیشماری از پیروان سینه چاک او شدند. افتخارها و جایزه های بسیاری نصیبش شد. همچنین آلپورت یکی از نخستین روانشناسانی بود که توجه خود را به جای شخصیت روان نژند، به شخصیت سالم معطوف داشت.

 

(ممکن است هنگام انتقال از فایل ورد به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)

متن کامل را می توانید دانلود نمائید

چون فقط تکه هایی از متن پایان نامه در این صفحه درج شده (به طور نمونه)

ولی در فایل دانلودی متن کامل پایان نامه

همراه با تمام ضمائم (پیوست ها) با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند

موجود است


دانلود با لینک مستقیم


دانلود پایان نامه رشته روانشناسی با موضوع روانشناسی شخصیت سالم

دانلود مقاله بررسی چند شخصیت برجسته در مدیریت

اختصاصی از یاری فایل دانلود مقاله بررسی چند شخصیت برجسته در مدیریت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 بررسی چند شخصیت برجسته در مدیریت (لائوزی – جیمز برنهام – آبراهام مازلو) (قرن ششم قبل از میلاد)
لائوزی یا لائوتزو یکی از حکیمان افسانه ای چین باستان بود. او پدر و بنیانگذار حرکت فلسفی و مذهبی دائوایسم یا تااوایسم است. ماهیت این حرکت فلسفی در کتاب دائودجینگ که تحت عنوان «کتاب راه و پرهیزکاری» به انگلیسی برگردانده شده وجود دارد. مانند کنفسیوس، لائوزی نیز برای مدت 2500 سال تأثیر بسیار عمیقی بر تفکر چینی داشته است و افکار او بخصوص در زمینه مدیریت و رهبری اثر مهمی در عقاید شرقی ها گذاشته است. افکار لائوزی حتی به فلسفه غربی نیز راه پیدا کرده و نمونه آن حرکت روشنفکرانه قرن هیجدهم در فرانسه و تأثیر آن بر اقتصاد این کشور است که بعنوان سیاست عدم مداخله دولت در امور اقتصادی و یا سیاست اقتصاد آزاد مطرح شده است. اطلاعات بسیار اندکی از زندگی لائوزی موجود است و شاید او فقط یک تصویر افسانه ای بوده باشد. طبق روایات، او معاصر و یا معلم کنفسیوس بوده است. او کتاب دائوجینگ را نوشت اما همانگونه که در چین باستان متداول بوده، بدون شک به نسخه اصلی، مطالبی اضافه شده و بارها در آن تجدیدنظر شده است. متنی که اکنون موجود است احتمالاً مربوط به حدود 300 سال قبل از میلاد مسیح می باشد. کتاب دائوجینگ به هشتاد و یک بخش کوچک تقسیم می شود و هر بخش شامل مجموعه ای از مطالب در باره راه (Dao) و دستیابی به پرهیزکاری (De) است. مطالب ذیل در کتاب مذکور آورده شده است: نیاز به پرهیز از تضاد و کشمکش و انجام کارها با صلح و هماهنگی، نیاز برای زدودن و پاک کردن این جهان و تمام چیزهایی که در آن است و اعتقاد به اینکه موقعیت حقیقی از عما بدست نیامده بلکه از معکوس و مخالف آن حاصل می شود WU-WEI یا عملی نشدنی (NON-ACTION). این اصول اساسی تأثیر بسیار عمیقی بر اقکار و جامعه چینی گذاشته اند، بخصوص 1000 سال بعد از میلاد مسیح و هنگامی که محققان در تلاش برای ساختن آمیزه ای از عقاید کنفسیوس، دائوایست، لگالیت و بودا برای اداره کردن اجتماع بودند.
چینی ها هنوز هم دائوجینگ را می خوانند در این کتاب مطالب مهمی در باره فرهنگ تجارت و رهبری در آن به چشم می خورد. کتاب مذکور، آنهایی را که در مسند قدرت و اختیار هستند نصیحت کرده و می گوید باید بیشتر بدانند و کمتر انجام دهند. بعنوان مثال در بخش 8 دائوجینگ آمده است در اداره کردن بدانید که چگونه دستورات را بکار برید. در انجام معامله تجاری بدانید که چطور کاراتر باشد. در انجام یک حرکت بدانید چگونه لحظه درست و مناسب را انتخاب کنید. در بخش 17 دائوجینگ آمده است: موثرترین فرم رهبری این است که بجای کنترل کردن، به مردم انگیزه دهید.
-بالاترین نوع قانون آن است که مردم آشکارا از وجودش آگاه باشند.
-سپس آن که مردم دوستش داشته و تحسینش کنند.
-سپس آن که از آن نفرت داشته و با آن بخواهند مبارزه کنند.
-هنگامی که بی ایمان می شوید بقیه با شما غریبه و ناآشنا می شوند.
-دانا افتاده است و کم سخن می گوید.
-هنگامی که کارها انجام و تکمیل شدند مردم می گویند ما خودمان آنرا انجام دادیم.
چنانچه در بخش 39 دائودجینگ آمده، بالاترین قانون آن است که به اصول پرهیزگاری و راه رسیدن به آن ارتباط دارد و پایین ترین قانون آن است که به تشریفات و آیین و مراسم مذهبی بستگی دارد.
جنبه مهم دیگر کتاب دائودجینگ این است که بر اهمیت چیزهای غیرعینی و لمس ناپذیر تأکید دارد و در بخش 11، مطالب مربوط به آن آمده است:
-30پره چرخ حول یک محور می چرخند، که آن حفره ای است که در مرکز و وسط چرخ قرار دارد.
-ما لوله را از توده های خاک رس می سازیم، و فضای خالی داخل آن است که آن را قابل استفاده می سازد.
-ما برای اتاق در و پنجره می سازیم، ولی این فضای داخل اطاق است که آن را قابل استفاده می سازد.
-ما برای اتاق در و پنجره می سازیم، ولی این فضای خالی داخل اتاق است که آن را قابل استفاده می کند.
پس اگر چه چیزهای قابل لمس و دیده شدنی مزایای خود را دارند ولی لمس نشدنی ها هستند که کاربری آنها را ایجاد می کنند. تمرکز بر لمس نشدنی ها ما را به سمت مقوله Wv-Wei یا عمل نشدنی هداین می کند، جاییکه قانونگذاری گارها را انجام نمی دهد بلکه باعث می شود که آنها انجام شوند. در یک جامعه و یا سازمان که به راه و روش تکیه دارد، کارها با هماهنگی و طبق روال انجام می شود و نیازی به مداخله قانونگذار نیست، و سازمان در امتداد راه و بر اساس اصول پرهیزگاری هدایت می شود.
همانطور که اشاره شد دائود جینگ تأثیر مهمی در فرهنگ چینی داشته و دارد. اصول دائوایست و افکار او از سالها قبل به اروپا نیز راه یافته و اگرچه بسیار گسترده نشده اما تأثیر مهمی بر تفکر قذن 18 و روشنفکران اروپایی آن زمان مانند مونتسکیو گذاشته است.
در مدرسه اقتصاد مدرن که به پیسیوکراتها معروف شده بود، پیشگامان اقتصاد مدرن مانند اوسنی، کانتیلون، آرجبنتان، تورگوت تحت تاثیر این عقاید قرار گرفتند. برداشت آنها از WU-WEI این بود که زمانیکه کارها بصورت طبیعی و بر اساس خواست و اراده خودشان انجام شوند و تحت فشار نباشد، به بهترین شکل اتفاق می افتند. پس در مقوله اقتصاد باید شرایط به گونه ای فراهم شود که بصورت طبیعی وضع اقتصادی بهبود یابد نه اینکه برای اراده فعالیتهای اقتصادی تلاش کنیم. آنها این مقوله را اقتصاد آزاد نام نهادند. اگرچه آدام اسمیت در کتاب «سرمایه ملتها» (1776) این عبارت را بکار نبرد، اما او شدیداً تحت تاثیر پیسیوکراتها قرار گرفت و در مقوله WU-WEI یک گام پیشتر رفت: او معتقد بود که اگر دولت در کار بازار دخالت نکند، بازار به طور طبیعی به سمت بهتر شدن پیش می رود و سرمایه در جایی که لازم است توزیع می شود، و این همان مفهوم عبارت معروف «دست نامرئی» است.
مسئله مهم دیگر این است که به نظر می رسد دائوایسشم تنها تفکر چینی است که بر تجارت تأکید دارد. اما مشهورتر و بحث برانگیزتر از آن کنفسیوس ایسم است. کنفسیوس که با لائوزی معاصر بود دید متفاوتی نسبت به اجتماع داشت.
چنانچه چن هوان چنگ در کتاب «اصول اقتصاد کنفسیوی و مدرسه او» (1911) آورده است، هدف نهایی سیستم کنفسیون مانند دائوالیسم، رستگاری است. اما تنها از طریق اداره فعالیتها می توان به آن رسید. قعالیتهای اقتصادی اگر بخواهند به فضیلت برسند باید مدیریت و کنترل شوند. انجام این کار به دست جاکمان و پادشاهان است که کنفسیوس به آنان اندرز می دهد که خودشان در بیرون سیستم اقتصاد بمانند و به عنوان وکیل و نماینده مردم از خارج سیستم فعالیت نمایند و همیشه به کسانی که در مسند قدرت هستند تاکید می کند که از ثروت اندوزی شخصی بپرهیزند.
تئوری اقتصاد غربی تاکید دارد که برای برآوردن تقاضا، عرضه را باید افزایش داد ولی کنفسیوس معتقد است که باید تقاضا را کنترل و محدود کرد به گونه ای که با عرضه برابری کند. او نه تنها به کنترلهای اقتصادی مانند قوانین تعدیل هزینه و محدود کردن تقاضاهای لوکس عقیده دارد بلکه می گوید خواستهای انسان باید از طریق آموزشهای اجتماعی و اخلاق کنترل شود. زمانیکه کمفسیوس در پادشاهی چین شمالی (قبل از امپراطوری چین) وزیر بود از او سوال شد که برای بهبود وضع زندگی مردم چه باید کرد؟ او پاسخ داد: به آنها آموزش و ثروت داد. او می گفت: فهم و درک، روش استفاده صحیح از ثروت را به انسانها می آموزد. ثروت باعث می شود که از مزایای آموزش بهره مند شوند و هر دو با هم باعث بهبود وضعیت انسان می شوند. درحالیکه تفکر دائوایست به سمت بازار آزاد است. کنفسیوی به مدیریت اقتصاد اعتقاد دارد. لگالیست به هان فایز، وزیر و ایدئولوژیست اوین شی هوانگدی اولین امپراطور چین متحد منسوب می شود: او این نظر کنفسیوس را که انسانها به سمت خوبی گرایش دارند و در صورتی که در سیستمهای اجتماعی برای هدایت به سمت درستی، از فشار استفاده شود میتوان انتظار داشت که بر طبق اصول اخلاقی رفتار کنند رد می کرد. به نظر او تنها راه برای پیروزی و همنوایی مردم بر اساس دستورات قانون است. پایه های سیستم او بر اساس به اصل مهم بنا شده بود. اولین اصل Fa بود یعنی استانداردهای تجویز شده که بر اساس قانون تهیه شده است. مردم باید Fa را چنان بپذیرند که رفتار و اعمال آنها تابع نفع عمومی بوده و در غری اینصورت تنبیه شوند. دومین اصل Shi است به معنی اختیار و قدرت. برای اجرای Fa نیاز به Shi است اما Shi هم باید بر اساس امر و دیکته Fa اداره شود در غیر اینصورت از قدرت بد استفاده خواهد شد. سومین اصل Shu است که تکنین کنترل بروکراسی و مقایسه حرف با عمل است.
عناصر هر سه اصل این سیستم فکری در سیستم دولتی چین امروزی، در نحوه کنترل اقتصاد، روش های مدیریتی، سیستمهای سازمانها و سلسله مراتب و روابط کار مشهود است. بنابراین برای درک فرهنگ تجارت چینی مطالعه و بررسی این سه عنصر لازم است. اما بیش از همه دائوایسم تاثیر جهانی داشته است. دائوایسم عقیده بازار آزاد را منتشر کرد و در قرن 18 در غرب تاثیر عمیقی نه تنها بر اقتصاد بلکه بر کمپانیها و روشهای تجاری گذاشت. دائوایسم در سراسر جهان منتشر شد و اکنون به سرزمین خودش یعنی چین باز می گردد.
ترجمه های بسیاری از دائودجینگ منتشر شده است. مطالبی که در این بخش آمده از ترجمه Wa که جدید و در دسترس است آورده شده است.

جیمز برنهام (1987-1905)
جیمز برنهام فلسفه دان محافظه کاری بود که اغلب در مورد خطرات تسلط یک دولت تک حزبی هشدار می داد. در مشهورترین اثر وی یعنی انقلاب مدیریتی که در سال 1941 منتشر نمود، به بیان این موضوع پرداخت که در جریان رشد و تخصص گرایی مدیریت و جدایی مالکیت از مدیریت، وضعیتی ایجاد می شود که جامعه را با خطر تحت سلطه قرار گرفتن مواجه می کند. ترس از دیکتاتوری مدیران دارای توجیه کافی نمی باشد ولی مطالعات برنهام پیشنهادات مهمی برای نقش مدیریت در جامعه و نیز موازنه قدرت و مسئولیت پذیری در مدیریت سازمان های بسیار بزرگ ارائه نموده است. بحران شرکت انرون در اواخر سال 2001، بسیاری از نوشته های برنهام را اثبات نمود.
برنهام در 22 نوامبر 1905 در شیکاگو متولد شد. پدرش معاون شرکت راه آهن براینگتون بود و برنهام در خانواده ای مرفه رشد و نمو نمود. وی از دانشگاه پرینستون لیسانش فلسفه گرفت و سپس در کالج بالیول دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخت. در سال 1930 در دپارتمان فلسفه دانشگاه نیویورک به تدریس مشغول گردید که به مدت 23 سال ادامه یافت. برنهام شبیه بسیاری دیگر از مردان و زنان سطح متوسط دهه 1930، مجذوب سیاستهای محافظه کارانه گردیده بود. در سال 1935 به حزب بین المللی چهارم پیوست که توسط لئون تروتسکی ایجاد شده بود و طولی نکشید که به یک چهره برجسته تبدیل شد و برای مجلاتی نظیر «پارتیزان ریویو» و «نیو اینترنشنال» به تهیه مقاله پرداخت. او با تروتسکی ترتباط داشت و بنا بر عللی به مکزیک تبعید شد و ÷شتیبان اتحاد سوسیالیستی بود.
در سال 1939 هنگامیکه اتحاد سوسیالیستی در آغاز جنگ دوم جهانی با نازی ها متحد گردید، چشمان حقیقت بین برنهام و بسیاری دیگر از همفکران او گشوده شد. آنها این سوال را از خود ÷رسیدند که آیا واقعا اتحاد سوسیالیستی، سوسیالیست می باشد؟ این به معنای اعلان جنگ به تروتسکی بود که هنوز ÷شتیبان ایده های سوسیالیست بود.
در مارس 1940 برنهام از حزی بین المللی چهارم کناره گیری نمود ولی به مبارزه خود با تروتسکی ادامه داد تا اینکه تروتسکی توسط عوامل استالین چند ماه بعد ترور شد.
برنهام مخالف کمونیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی بود درحالیکه به شدت تحت تأثیر ایده های کارکسیست بویژه مفهوم دیالکتیک بعنوان یک نیروی تاریخی قرار گرفته بود.
او ÷س از مخالفت با کمونیسم، با سایر ناحزاب استبدادی شامل استالینیسم، فاشیسم، و حتی اشکال مهتدل مداخله دولت نظبر طرح روزولت در آمریکا که برنامه ای جهت ایجاد رفاه و بهبود اقتصادی در دوران بحران بزرگ دهه 1930 بود نیز به مخالفت ÷رداخت. در این اوضاع، برنهام بطور اجتناب نا÷ذیری به لیبرالیسم گرایش ÷یدا کرد. وی دانشگاه را رها نمود و بعنوان مدیر مسئول نجله آکریکایی محافظه کار «نشنان ریویو» مشغول کار گردید و ارتباط تنگاتنگی با موسس و صاحب امتیاز آن ویلیام بوکلی برقرار کرد. در زمان جنگ سرد، مخالف سرسخت هر نوع سازش با کمونیسم بود. او در یکی از جالب توجه ترین نوشته هایش بنام «ناکامی غرب» که در سال 1964 منتشر نمود، قدرت های متحد ارو÷ایی را به خاطر شکستن اتحادشان و گشودن مبادی جدیدی برای نفوذ سوسیالیسم مورد انتقاد قرار داد.
با انتخاب رونالد ریگان به عنوان رییس جمهور آمریکا در سال 1980، تقابل برنهام با سوسیالیسم، جو سیاسی آمریکا را تحت تاثیر قرار داد؛ عقاید برنهام در سطح گسترده ای مورد احترام قرار گرفت و در سال 1983، مدال آزادی از سوی رئیس جمهور به وی اعطا شد.
برنهام در جولای سال 1987 بر اثر عارضه قلبی در منزل خود در کانکتیکات درگذشت.
در کتاب های انقلاب مدیریتی و ماکیاولی ها، برنهام به منظور بیان دیدگاهش ÷یرامون تعارض اجتماعی، از کارکسیست دیالکتیک استفاده نموده است. به نظر او در هر اجتماعی، دو گروه قوی وجود دارد که اولی آنهایی هستند که دارای قدرت بوده و دومی آنهایی هستند که سعی دارند قدرت را از دست اولیها خارج و خود صاحب قدرت شوند؛ ولی هر دوی این گروهها در حقیقت جزء اقلیت میباشند.
«ماکیاولی ها» تلاشی است جهت مطرح کردن این دیدگاه برنهام در باره اجتماع به طوریکه بتواند بر نویسندگان و متفکران قبلی بویژه ماکیاولی اثر بگذراند. برنهام، ماکیاولی را به خاطر افشاء حقیقت چگونگی کسب قدرت و استفاده از آن مورد تمجید قرار داده است. چهره هایی نظیر ویلفرد و ÷رتو، روبرت مایکل، و جورج سورل نیز اقدام مشابهی نظیر ماکیاولی انجام داده اند.
در سال 1940 برنهام به بیان این مطلب ÷رداخت که میان سرمایه داران و کنترل کنندگان سرمایه یعنی مدیران، رویارویی وجود دارد و به بررسی ایده جداسازی مالکیت و کنترل ÷رداخت که این ایده، تخصصی شدن مدیریت را در ÷ی آورده بود. ایده مذکور به زمانهای گذشته و حداقل به سال 1917 و نوشته های سیاستمدار و بازرگان آلمانی، والتر راتنو باز می گردد که بعدها در آمریکا توسط ویلیان زبینا، استاد دانشگاه هاروارد مورد بحث قرار گرفت.
زبینا در سال 1977 در کتاب Main Street and wall street، سیستم مالی آمریکا را مورد انتقاد قرار داده بود. یکی از دانشجویان دوره دکتری وی آدولف برل بود که به همراهی گاردینر مینز، ایده جداسازی مالکیت و کنترل سرمایه را در کتاب «شرکت کدرن و مالکیت» در سال 1932 مطرح نمود. طبق عقیده برل و مینز، افزایش اندازه و ÷یچیدگی شرکتها، منجر به مالکیت غیرشخصی و عمومی آن میشود: امروزه شرکتها بجای اینکه دارای مالکین متخصصی باشند که بطور مستقیم درگیر کار و فعالیت شرکت بوده و مدیریت آنها را بر عهده داشته باشند، هزاران سهامدار دارند که از مشغله های شرکت به دور بوده و کنترل عملیاتی اینگونه شرکتها در دستان مدیران متخصصی است که مالک شرکت نمیباشند.
بحث ÷یرامون اینکه آیا جداسازی مالکیت و مدیریت شرکمت بهترین راه حل میباشد یا خیر، همچنان نیز ادامه دارد. بعضی بعضی نظیر آلفرد چاند در کتاب دست مرئی که در سال 1997 منتشر نمود، موفقیت شرکتهای آمریکایی در قرن بیستم را به علت افزایش تخصصی شدن مدیریت و جدایی مالکیت و مدیریت میداند و معتقد است مدیران متخصص قادر هستند با آموزشهای بهتر و نظم بیشتر نسبت به مدیران آماتوری که خود مالک شرکت نیز میباشند، در جهت دستیابی به اهداف موسسه تلاش نمایند. دیدگاههایی نظیر دیدگاه چاندلر، تا کنون در دنیای تجارت نقش غالب را داشته اند. بعنوان مثال در اوایل سال 2002، روزنامه قایننشال تایمز، مطلبی نوشت مبنی بر اینکه کنار گذاشتن «جک ناصر» از ÷ست مدیرعاملی شرکت فورد و س÷ردن کنترل شرکت به دست «بیل فورد» که از موسسان شرکت و سهامداران عمده می باشد، کاری مادرست بوده است.
برخی دیگر بویژه ویلیان زبینا مخالف جدایی مالکیت و مدیریت بوده و اینگونه بیان میدارد: مالکین، اختیارات خود را بدون اینکه نظارتی بر چگونگی مدیریت دارایی هایشان داشته باشند، به مدیران واگذار می نمایند.
برنهام معتقد بود جداسازی کالکیت از کنترل شرکتها، فقط به عنوان نخستین گام در فرآیند انتقال قدرت از سرمایه داران به طبقه مدیریتی می باشد. به عقیده او، نتیجه منطقی این فرایند همانگونه که توسط برل و مینز بیان شده، این است که مدیران ÷س از به دست گیری کنترل، به فکر مالکیت خواهند افتاد همچنان که می گوید.
«مالکیت به معنای کنترل میباشد و اگر کنترلی وجود نداشته باشد، بنابراین مالکیتی نیز وجود نخواهد داشت؛ اگر مالکیت و کنترل واقعا از یکدیگر جدا شده باشند، مالکیت قدرت خود را به کنترل داده است، و مالکیت جدا شده یک فرضیه بی معنا می باشد.» برنهام برای بیان این موضوع، به این مثال می پردازد که در قرون هفدهم و هجدهم میلادی، پادشاهان مرووینژیان فر انسه کنترل را به مقامات اداری خود یعنی شهرداران قصر سپرده بودند و در انتهای پادشاهان چیزی جز عناصر نمایشی نبوده و شهرداران به راحتی آنها را جایگزین و خودشان به مسند سلطنت نشستند. برنهام در این زمینه تصور دیگری نیز دارد: به نظر او مدیران، کنترل را به منظور بهبود در عملیات شرکت بر عهده نمیگیرند، بلکه بیشتر به فکر موقعیت شغلی خود می باشند. اگر آنها فاقد کنترلی باشند، به راحتی مانند سایر کارکنان قابل استخدام و اخراج شدن توسط مالکین سرمایه خواهند بود. آنها کنترل را به منظور استحکام موقعیت قدرت خود نیاز دارند. سپس حرکت بسوی کسب مالکیت بعنوان گامی دیگر در جهت تثبیت قدرت میباشد. این تصور از کنترل توسط گروههای مدیریتی، همان چیزی است که برنهام آنرا انقلاب مدیریتی مینامد. در دهه 1940 وی چنین انقلابی را در قالب برخوردهای سراسری و گسترده در جهت کسب قدرت مشاهده نمود. دنیا در حال حرکت از حالت اجتماع سرمایه داری طبقه دوم به سمت اجتماع مدیریتی بود. برنهام اولین جلوه های این حرکت را در شکل فاشیسم و کمونیسم دید که در هر دو شکل او معتقد بود گروههای تکنوکرات، چیزی را که به عنوان یک جنبش مردمی آغاز شده بود سرکوب نموده و بعنوان گام اول، کنترل قدرت دولتی را به دست گرفتند. بعنوان گام بعد متمرکزسازی، سلب مالکیت شخصی، و ملی نمودن دارایی ها بود که منجر به قرار گرفتن مالکیت و کنترل در دستان آنها گردید. به همین دلایل بود که برنهام از کمونیسم جلوگیری نمود زیرا معتقد بود هنوز امکان پیاده سازی یک دموکراسی که توسط کارگران کنترل شود وجود دارد. به نظر برنهام، کارگران گروگانهایی بی گناه در نبرد سراسری میان سرمایه داری و مدیریت بودند. البته به این دیدگاه ایراداتی وارد است: نخست اینکه آیا تکنوگراتهای جماهیر شوروی و یا نازی های آلمان را می توان بصورت عادلانه با مدیران متخصص اقتصاد آزاد غرب مقایسه نمود؟ تکنوکراتها تخصص و نظم را به کار می گیرندولی نه به اندازه مدیران متخصص، ولی ایدئولوژیهای آنها زیاد با یکدیگر متفاوت نیست. دوم اینکه گرچه برنهام معتقد بود مدیران سرانجام هویتی شبیه سرمایه داران و کارگران ایجاد خواهد نمود ولی در حقیقت احتمال رویداد چنین اتفاقی بسیار ضعیف می باشد. مدیران در ایجاد هویت خاص خود بسیار آهسته و ضعیف همل نموده اند ، بعلاوه در فرهنگهای مختلف، شکل این موضوع بسیار متفاوت بوده است. پس از جنگ جهانی دوم، مدیران ژاپنی هویتی بسیار متعهد و وفادار در شرکت های خود یافته بودند و بیشتر تمایل داشتند خود را خدمتگذار شرکت معرفی نمایند تا مدیر شرکت. در انگلستان، مقاومت شدیدی در برابر تخصص گرایی مدیریت وجود داشت تا جایی که چارلز رنولد، مدیر انستیتو انگلستان در دهه 1940، به علت اقدام این انستیتو در جهت معرفی مدیریت بعنوان یک تخصص، از سمت خود کناره گیری نمود. در آمریکا، مدیران همچنان تمایل دارند خود را بعنوان موسس شرکت معرفی نمایند و بعلاوه خود را وفادار و متعهد به شرکت و مردم نشان می دهند.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  30  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله بررسی چند شخصیت برجسته در مدیریت