لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"
فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحات:10
جبار باغچه بان کودکی کنجکاو و فعال بود که کتاب می خواند شعر کودکانه می سرود و به نقاشی عشق می ورزید هر کاغذ پاره ای که به دست می آورد که ساعتی نمی کذشت که تصویری از گل و درخت یا کوه و جنگل بر آن نقاشی می کرد پدرش با این کارها روی خوشی نشان نمی داد و او را به شدت از این کار منع می کرد پدرش نقاشی را کاری عبث می پنداشت و هر گاه او را در حال نقاشی می دید او را مواخذه می کرد .اسم پدرش استاد عسکر بنا بود و از ارومیه به ایروان در قفقاز رفت و او را همراه خود برد و به شاگردی پدرش می پرداخت اما این کار طبع ذهن جویای او را راضی نمی کرد و لابه لای کار درس نیز می خواند در آن زمان چند مدرسه به سبک جدید دایر شده بود و او را به آموزگاری در یکی از آنها پرداخت بعد از چند سال به ایران برگشت و در شهر مرند به معلمی ادامه داد و بعد از چند سال به تبریز رفت و کودکستانی در تبریز برای اولین بار احداث کرد و هدف او از این کار این بود که کودکان قبل از اینکه به مدرسه بیایند در کوچه و خانه مشغول بازی هستند چرا به جای اینکه این کارها و اسم این کودکستان را (باغچه اطفال) نام گذاری کرد.
در همان اوایل بود که مادری فرزند کرولال خود را برای ثبت نام به مدرسه آورد و گفت که هیچ مدرسه ای فرزند مرا قبول نمی کند . ولی جبار جواب منفی به مادر نداد و کودک را پذیرفت و به فکر افتاد چگونه به کودک خواندن و نوشتن یاد بدهد .چند ماه بعد دو کودک کرولال دیگر به کودکستان باغچه اطفال آمدند جبار با خود فکر کرد و می خواست به هر ترتیب بود سه کودک را تعلیم دهد او شنیده بود که در اروپا چنین موسسات کودکان کرولال وجود دارد و با آنها تماس گرفت و معلوماتی به دست آورد دو روش صدای کشیده و لب خوانی را به آن سه کودک آموخت روز امتحان این سه کودک تمام حیاط و پشت بام کودکستان پر از مردم بود آنها باور نمی کردنند
مقاله درباره سرگذشت یک معلم