یاری فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

یاری فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

نام فیلمنامه: آسمان

اختصاصی از یاری فایل نام فیلمنامه: آسمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

نام فیلمنامه: آسمان


نام فیلمنامه: آسمان

مقاله کامل بعد از پرداخت وجه

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحات: 52

 

این داستان به صورت طنز و در رابطه با شجاعت افراد مومن و همچنین ترس افراد غیر مومن در جنگ می‌باشد.

حمید یک آدم کوتوله است که به علت کوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را ندارد که یک پیرمردی هم به علت سن بالا شرایط مشابه او را دارد و این دو به علت عشق به جبهه رفتن با ترفند موفق می‌شوند به جبهه بروند همچنین بیژن که یک آدم لاتی بوده با یک دختر پولدار رابطه برقرار کرده که وقتی پدر دختر که سرهنگ ارتش بوده متوجه این رابطه می‌شود بیژن مجبور می‌شود از ترس پدر دختر و همچنین چشم داشتن به پول آنها خود را خواستگار دختر معرفی کند و چون پدر دختر شرط کارت پایان خدمت می‌گذارد ناخواسته به سربازی می‌رود.

خلاصه فشرده داستان

حمید و پیرمرد به بسیج منطقه می‌روند. پیرمرد چون آنها اجازه به جبهه رفتن را به او نمی‌دهند با آنها دعوایش می‌شود و به حمید هم به علت کوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را نمی‌دهند. حمید به مغازة لباس سربازی فروشی می‌رود و اجباراً به علت هیکل کوچکش یک لباس رسمی با درجه سرهنگ دومی می‌خرد و از درب پادگان داخل می‌رود که دژبان در حال استعمال مواد مخدر بوده است دیر متوجه می‌شود و سرهنگ هم او را می‌بیند و دنبال او می‌کنند که در همین هنگام هواپیماهای دشمن می‌آیند و بیژن که پشت توپ و توپچی بوده از ترس از پشت توپ فرار می‌کند و حمید و سرهنگ می‌روند پشت توپ و هواپیمای دشمن را می‌زنند و فراری می‌دهند. حمید با کمک سرهنگ به جبهه می‌رود و بیژن هم به علت خشم سرهنگ تنبیه شده و به خط مقدم می‌رود پیرمرد هم با کلک زدن به راننده ای که قرار بود حمید را به خط ببرد پشت ماشین مخفیانه سوار شده و به خط می‌روند. ستون پنجم دشمن در غذای نیروهای ایرانی پودر لباسشویی می‌ریزد و حمید و پیرمرد با جانفشانی و زدن تانکهای دشمن اجازه عقب نشینی به نیروهای ایرانی را می‌دهند ولی خود اسیر می‌شوند و بیژن هم که با هماهنگی فرمانده جبهه و خواهش منتظر ماشین بود که به عقب برگردد به صورت تصادفی اسیر می‌شود. حمید با قد کوتاهش موفق به فرار و آزادی بیژن و پیرمرد می‌گردد. حمید و پیرمرد باعث به هم خوردگی در جبهة دشمن می‌شوند و بیژن هم به سمت جبهة خودی و خانه فرار می‌کند که بر سر سانحه رانندگی در شهر کشته می‌شود. حمید سر نجات دادن جان یک نوزاد شهید می‌شود و پیرمرد هم باعث پیروزی نیروهای ایرانی و همچنین به دام انداختن ستون پنجم دشمن می‌شود.

 

خلاصه داستان

حمید یک کوتوله و یک شاگرد مکانیک ولی بسیار وارد و از اوسای خود هم واردتر است. مشغول تعمیر یک مرسدس بنز است که اوسا با حیرت ایستاده و تعمیر حمید را تماشا می‌کند چون خودش بلد نبوده تعمیر کند. اخبار تلویزیون شروع می‌شود اخبار از جنگ می‌گوید و حمید ماشین را رها کرده و سمت تلویزیون می‌دود و مات اخبار جنگ می‌شود. زن حمید که او هم مانند پدر و مادر حمید کوتوله است باردار است ولی او و پدر و مادر حمید که علاقه حمید را به جبهه رفتن می‌بینند به او می‌گویند که به جبهه برود. حمید و پیرمرد در صف کسانی که جلوی بسیج منطقه برای ثبت نام و رفتن به جبهه ایستاده‌اند، بدون اینکه همدیگر را بشناسند در کنار هم هستند. پیرمرد با مسئول ثبت نام به علت اینکه سنش بالاست و او را ثبت نام نمی‌کنند دعوایش می‌شود و آنها اعصابشان خرد می‌شود و وقتی حمید داخل می‌رود و می‌فهمند که او هم که یک کوتوله است می‌خواهد ثبت نام کند سر او داد می‌زنند و او به بیرون می‌آید.

بیژن که در محل خود گنده لات است قاپ سارا –دختر سرهنگ ارتش- که یک خانوادة پولدار هستند را می‌دزدد و دارد تلفنی با سارا صحبت می‌کند که سرهنگ گوشی را بر می‌دارد و سرهنگ غیرتی می‌شود و آدرس بیژن را از سارا می‌گرد و به درب منزل بیژن می‌رود. بیژن که از او می‌ترسد با مادرش صحبت می‌کند. و مادرش هم هنگامی که متوجه می‌شود آنها پولدار هستند می‌رود دم در و می‌گوید که ما آخر هفته به خواستگاری دخترتان می‌آییم. سرهنگ هم می‌گوید پسرتان باید کارت پایان خدمتش را در جلسه خواستگاری بیاورد. در جلسه خواستگاری معلوم می‌شود که بیژن هنوز خدمت نرفته و بیژن از ترس پدر سارا می‌گوید همین فردا می‌رود دفترچه خدمت می‌گیرم و به خدمت می‌روم.

حمید که موفق نشده بود به جبهه برود در پیشگاه خدا گریه می‌کند و از خدا می‌خواهد که به جبهه برود، جلوی درب مغازه‌ای که حمید کار می‌کرده پادگان ارتش است و حمید متوجه می‌شود که پس فردا نوبت اعزام بعدی سربازان به جبهه است. حمید به مغازة لباس نظامی فروشی می‌رود که فقط یک لباس رسمی که مغازه دار برای بچه یکی از مشتری‌های خود دوخته بود هم سایز او پیدا می‌شود و فقط یک درجه سرهنگ دومی هم در مغازه بوده است، که آن را می‌خرد و از مغازه بیرون می‌آید.

حمید لباس ارتشی با درجه را پوشیده و دارد کشیک نگهبان روی برجک را می‌کشد که نگهبان روی برجک می‌گیرد ومی‌خوابد و حمید از دیوار پادگان به داخل پادگان می‌پرد و داخل پادگان سگ داشته که حمید با حملة سگها مجبور می‌شود به خارج پادگان از دیوار دومرتبه بپرد و بگوید به جای نگهبان سگ گذاشتند. حمید لباس نظامی با درجه سرهنگ دومی را پوشیده و از درب دژبانی داخل می‌رود دژبان که سرباز بوده و دارد طریاک می‌کشد دیر متوجه حمید می‌شود و حمید به او احترام گذاشته بود دژبان جا می‌خورد و می‌گوید:


دانلود با لینک مستقیم


نام فیلمنامه: آسمان

مقاله در مورد داستانهایی از مثنوی

اختصاصی از یاری فایل مقاله در مورد داستانهایی از مثنوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله در مورد داستانهایی از مثنوی


مقاله در مورد داستانهایی از مثنوی

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحات: 32

 

در این داستان مرد سمبل عقل و زن سمبل نفس است:

کثرت القائات باعث میشود که انسان درگیر نفس بشود.

 جهان ذهنی، جهان نفی است. تو به دنبال آن جهان معنوی باش.نفس و صورت های ذهنی و "من" را قربانی کن و در تبع آن ، جان چون دریای شیرین را بخر!

منظور جهان فیزیکی نیست، جهانی است که از نظر روانی در آن قرار داریم. جهان توهمی که در آن وارد شده ایم و از آن جهان کاملا تازه و  زنده و تماما آرامش دور افتاده ایم.

 نفس به عقل قیاس را القا میکند:

کین همه فقر و جفا ما میکشیم            جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم

قیاس یکی از اصلی ترین موضوعات در بحث خودشناسی است. قیاس معانی فلسفی نیز دارد ، اما اینجا منظور قیاس در امور اعتباری هست.

 این یکی از کیفیت های وحشتناکی است که جامعه به انسان القا میکند. ابتدا یک "من" به انسان نسبت میدهد که تو یه چیزی هستی بعد میگوید این هویت تو همش در حال کوچک بودن و نیست بودن و ناکامی و اینهاست ، پس باید تکامل پیدا کنی!

به این ترتیب انسان را در کیفیت نارضایتی نگه میدارد و نمیگذارد که انسان خودش را آنگونه که هست، بپذیرد. برای این کار قیاس را پیش میکشد و باعث میشود انسان خودش را با چیزها و افراد دیگر مقایسه کند :

 از خودم یک هویتی در ذهن دارم، از دیگری هم همینطور . هر کس یا چیزی را دارای یک ارزشی در ذهنم میدونم که ملاکش را هم جامعه بهم داده. پس پنداری را که از خودم دارم با بقیه مقایسه میکنم. و هدیه ای که از این مقایسه ی ذهنی دریافت میکنم ملالت، تیرگی ، نارضایتی و عدم شادمانی و است!

 در اینجا هم زن (نفس) نمیگذارد که مرد (عقل) در کیفیت پذیرش باشد و آنچه که هست را بپذیرد.

توجه داریم که در اینجا صحبت در مورد امور بیرونی نیست. و از طرفی: خود حقیقت وصف حال ماست آن !

 زن دارد به مرد القا میکند که تو باید چیزی داشته باشی و دارای شخصیتی باشی و مرد (عقل) میگوید چیزی نداشتن برای من ضرری ندارد

فقر------> نداشتن "من" (معنای عرفانی)

 وقتی انسان مرگ فیزیکی پیدا میکند ذهنش هم میمیرد. چون جایگاه این من پنداری چیزی جز ذهن نیست ، وقتی مرگ فیزیکی فرا میرسد این "من" به ناچار محو خواهد شد. پس معنای موتوا قبل عن تموتوا همین است: قبل از اینکه مرگ فیزیکی فرا برسد، خودت مرگ فیزیکی را با مرگ بر نفس تجربه کن!

اگر توانستی مرگ قبل از مرگ را تجربه کنی، بدان که آن مرگ فیزیکی نیز بر تو شیرین خواهد بود.

هر که شیرین میزید او تلخ مرد         هرکه او تن پرستد جان نبرد

 عمر گذشت و تمام شد، تا به کی به دنبال این افسانه ی زر (تعلقات ذهنی) هستی؟!

هر چه سن بالاتر میرود ، انسان بیشتر میچسبد به این اعتباریات.

درخت انگوری بودی پر از میوه. چه شد که اینقدر بی رونق شدی؟! وقتی که باید میوه ات پخته بشود و روح و روانت آماده بشود و رشد کنی، فاسد شدی!

 دارایی (مال و زر و تعقلات ذهنی) مثل کلاهیست برای فرد کچل: کسی که با کلاه برای خودش پناهگاهی میسازد و عیبش را میپوشاند، در حقیقت کچل است!

باز هم توجه داریم که این پیمانه ی معنا بود، گندمی بستان که پیمانه است رد :

 من انسانی که از لحاظ روانی در فقر به سر میبرم ، یعنی از لحاظ روانی احساس عشق را ندارم که هیچ، احساس گرسنگی روانی هم دارم و احساس میکنم که چیزی باید درونم باشد که نیست...، بنا بر القائات جامعه و پدر و مادر و ... برای خودم یک هستی پنداری درست میکنم و فکر میکنم باید فربه و چاقش کنم که احساس خلا روانیم را پر کنم. چاق و چله کردن این من پنداری به چه صورت است : غذای اعتباریات!


دانلود با لینک مستقیم


مقاله در مورد داستانهایی از مثنوی