
دانلود کامل پایان نامه رشته ادبیات با موضوع تاریخ ادبیات فارسی
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه103
فهرست مطالب
کوبیسم نخستین در رابطه با فوویسم
«برهنه» ی براک – 8-1907
مراحل تکاملی در نقاشی پیکاسو، 9-1907
سازی بیاندیشد؟ پذیرفتنیترین توضیح این است که پیکره یک شکل هنری سه بعدی است که
کوبیسم نخستین
دوشیزگان آوینیون، 7-1906
دو جمله کوتاه ولی در خور توجه نقطه شروع این بررسی از کوبیسم خواهد بود. جمله نخست این جمله آغازین از کتاب کوبیسم اثر گلایزومتزینگر است که در زمستان 1911 نوشته شد: «برای ارزیابی تقریباً یک سال بعد به وسیله گیوم آپولینر نوشته شد، در کتاب «نقاشان کوبیست» وی می بینیم : «تابلوهای آخر و آبرنگهای سزان به کوبیسم اختصاص دارند اما کوربه پدر نقاشان جدید است.» رابطه ای که به این نحو میان رئالیسم و کوبیسم برقرار می گردد شاید تعجب انگیز باشد، اما این دو نقل قول نشان می دهند که هنرمندان و همچنین منتقدان در آن زمان رشته تکاملی را می دیدند که کوربه را به سزان پیوند می داد و به کوبسیم میرسید. برای پی بردن به منظور آنان میباید نقاشی فرانسوی 1850 به بعد را با معیارهای 1910 بررسی کنیم.
کوبیسم نخستین در رابطه با فوویسم
«برهنه» ی براک – 8-1907
مراحل تکاملی در نقاشی پیکاسو، 9-1907
سازی بیاندیشد؟ پذیرفتنیترین توضیح این است که پیکره یک شکل هنری سه بعدی است که
کوبیسم نخستین
دوشیزگان آوینیون، 7-1906
دو جمله کوتاه ولی در خور توجه نقطه شروع این بررسی از کوبیسم خواهد بود. جمله نخست این جمله آغازین از کتاب کوبیسم اثر گلایزومتزینگر است که در زمستان 1911 نوشته شد: «برای ارزیابی تقریباً یک سال بعد به وسیله گیوم آپولینر نوشته شد، در کتاب «نقاشان کوبیست» وی می بینیم : «تابلوهای آخر و آبرنگهای سزان به کوبیسم اختصاص دارند اما کوربه پدر نقاشان جدید است.» رابطه ای که به این نحو میان رئالیسم و کوبیسم برقرار می گردد شاید تعجب انگیز باشد، اما این دو نقل قول نشان می دهند که هنرمندان و همچنین منتقدان در آن زمان رشته تکاملی را می دیدند که کوربه را به سزان پیوند می داد و به کوبسیم میرسید. برای پی بردن به منظور آنان میباید نقاشی فرانسوی 1850 به بعد را با معیارهای 1910 بررسی کنیم.
از کوربه شروع می کنیم. میبینیم که آن به اصطلاح رئالیسم در نقاشی کوربه چیزی نیست مگر برخورد واقعگرایانه او، اهمیت ندادنش به آرمانهای مجرد زیبائی،فرم یاموضوع و تأکیدش بر واقعیت مجسم و ملموس مسائل و پدیدهها. با اینحال، این زیبائی شناختی خردگرایانه و این جهانی با کوربه از میان رفت زیرا بعدها هر چند امپره سیونیست ها روح طبیعتگرایی را زنده نگه داشتند با این همه نوانسهای پر تلالو رنگی که در طبیعت میدیدند چنان در بندشان کشید که از جنبههای مجسم تر واقعیت چشم پوشیدند
ه چیزی نیست مگر برخورد واقعگرایانه او، اهمیت ندادنش به آرمانهای مجرد زیبائی،فرم یاموضوع و تأکیدش بر واقعیت مجسم و ملموس مسائل و پدیدهها. با اینحال، این زیبائی شناختی خردگرایانه و این جهانی با کوربه از میان رفت زیرا بعدها هر چند امپره سیونیست ها روح طبیعتگرایی را زنده نگه داشتند با این همه نوانسهای پر تلالو رنگی که در طبیعت میدیدند چنان در بندشان کشید که از جنبههای مجسم تر واقعیت چشم پوشیدند
فرزندم ، اگر چه من به اندازه همه گذشتگان عمر نکرده ام ، با این حال در کارهای
آنان نگریستم و در اخبار آنان اندیشیدم و در آثارشان سیر نمودم ، به طوری که مانند
یکی از آنان گشته ام . بلکه از آن نظر که اطلاع از عموم سر گذشتشان پیدا کردم ،
گویی با همه آن مردم از اولین تا آخرین افراد آنان زندگی کرده ام و صاف آن را از
تیره اش و نفع آن را از ضررش شناختم .*
در مواردی متعدد از نهج البلاغه و قرآن مجید ، حاکمیت قانون د رهر دو قلمرو
حیات فردی و اجتماعی تصریح شده است . از آیات قرآنی و جملات نهج البلاغه به
خوبی می توان فهمید که تحولات و رویدادهایی که در فرد و اجتماع به جریان می افتد ، تصادفی و بی علت و به عبارت کلی تر خارج از قانون نیست . از آیات قرآنی و جملات نهج البلاغه این معنی را می توان به عنوان یک حقیقت پذیرفت که واقعیت چنان نیست که انسان ها، حتی دیگر جانداران و موجودات بی جان ، به حال خود رها شده باشند و در مجرای هستی ، هیچ چیز شرط هیچ چیز نبوده باشد .
یک انسان ، حتی با حداقل آگاهی، می داند که اگر بخواهد گرسنگی خود را مرتفع کند ، حتماً باید غذا بخورد . او نمی تواند کاری انجام بدهد که اصلا ً گرسنه نشود و یا اگر گرسنه شد ، با خوابیدن یا راه رفتن خود را سیر کند ! یک انسان، حتی با حداقل آگاهی ، می داند که نمی تواند حتی به اندازه یک دقیقه ، در زمان رویارویی زمین با خورشید تغییری ایجاد کند . به عبارت جامع تر ، اگر در این جهانی که ما زندگی می کنیم ، یک حادثه ، اگر چه ناچیز ، مستثنی از قانون بوده باشد ، به دلیل پیوستگی شدیدی که در همه اجزای جهان ومیان روابط آنها وجود دارد ، در هر موقعیتی احتمال بروز هر حادثه ای ممکن خواهد بود . در این فرض، اگر حیات انسانی بتواند ادامه پیدا کند (که امکان پذیر نیست )، نه می تواند علمی به دست بیاورد و نه می تواند اراده ای داشته باشد ؛ بلکه به طور کلی هیچ حرکتی از انسان امکان پذیر نخواهد بود مگر آن چه که تصادفات پیش بیاورد!
توضیحی در رابطه موجودات و رویدادهای تاریخ بشری با انسان
چنان که در مبحث گذشته بیان کردیم ، خداوند سبحان، خالق جمیع موجودات و حرکات و روابط و رویدادها، در همه سطوح و ابعاد هستی است ، و هیچ احدی نمی تواند توانایی شرکت در خالقیت و فیض بخشی خداوندی را داشته باشد . در این مورد ، طبیعی است این مسئله پیش بیاید که پس انسان در به وجود آوردن شئون زندگی و تشکیل تاریخش چه کاره است ؟ آیا انسان در این صحنه هستی کاری انجام می دهد یا نقش او فقط نقش وسیله و آلت است ؟ در این مبحث ، بعضی از آیات مربوط به استناد کارهای آگاهانه و اختیاری بشر را به خود می آوریم :
« این ، برای آن است که خداوند نعمتی را که به قومی عطا فرماید ، آن را تغییر نمی دهد مگر این که وضع خودشان را تغییر بدهند . »*
« قطعاً خداوند وضع هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر این که آنان وضع خود را تغییر بدهند . »*
این دو آیه مبارکه ، با کمال صراحت ، انسان را در ساختن سرنوشت حیات خود و تشکیل اجزا و عناصر تاریخش دارای اختیار معرفی می کند . دلیل اجمال این سنت الهی ، برمبنای دادگری مطلق خداوند سبحان است . زیرا وضعی که در حیات یک انسان به وجود می آید ، خواه آن وضع کیفیتی مطلوب برای انسان بوده باشد و خواه نا مطلوب ، قطعاً یا خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده است ، یا عوامل جبری بوده است که وضع مفروض را به وجود آورده است ، اگر قسم اول باشد ، یعنی خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده باشد پس رضایت و آگاهی واختیار وی بوده است که وضع مطلوب یا نامطلوب را به وجود آورده است ، و بایستی نتایج آن را دریابد . یعنی انسان خود را در مجرای نوعی خاص از حیات قرار داده ، و کیفیت معینی از زندگی را برای خود برگزیده ، و خداوند سبحان ، بدون بخل و بی نیاز از همه چیز، وسایل طبیعی و عضلانی و استعدادهای گوناگون درونی را در اختیاراو گذاشته است تا بتواند کیفیتی را که برای حیات خود انتخاب کرده است ، به وجود بیاورد و آن را ادامه بدهد .
اگر خداوند سبحان کیفیت انتخاب شده به وسیله خود انسان را تغییر بدهد ، انسان گمان خواهد کرد ، بلکه با خدا احتجاج خواهد کرد که اگر من همان کیفیت را که برای حیات خودم انتخاب کردم ، در اختیار داشتم و خداوند آن را مطابق مشیت خود تغییر نمی داد ، من چنین و چنان می کردم وبا آن کیفیت برگزیده ، به رشد وکمال اعلا می رسیدم . آن چه مشیت خداوندی درباره خلقت انسان و حیات اوست ، قرار گرفتن وی در مسیر کمال با آگاهی و اختیار خود انسان است . هر کیفیتی را که آدمی برای حیات خود انتخاب کند ، آگاهی و اختیار و قدرتش را می تواند طوری به کار بیندازد که در مسیر کمال ، که هدف از خلقت اوست ، قرار بگیرد . لذا ، تغییر وضع انسان از کیفیتی به کیفتی دیگر ، علت مجوزی ندارد .
« و اگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند ، البته ما برای آنان برکاتی از آسمان و زمین باز می کردیم ، ولی آنان [انبیا و حق را ] تکذیب کردند و ما آنان را به جهت آن چه که می اندوختند ، گرفتار کردیم .»*
« وما چه بسا آبادی ها راکه شکستیم و از بین بردیم که ستمکار بودند .»*
این مضمون در سوره حج ، آیه ۴۸نیز آمده است .
« و چه بسا آبادی ها که زندگی آن ها فاسد شده بود [در زندگی خودکامگی و فساد به راه انداخته بودند]، هلاک کردیم .»*
« فساد در خشکی و دریا بروز کرد به جهت آن چه که مردم با اختیار خود اندوختند.»*
از این آیه شریفه و امثال آن در قرآن مجید ، به خوبی استفاده می شود که فساد در حیات انسان ، در هر نوعی که بوده باشد ، فقط به خود او مستند است ، نه به خدا ، و نه به وسایل و نیروها و استعدادهایی که خداوند در اختیار او قرار داده است .
تو درون چاه رفتستی ز کاخ
چه گنه دارد جهان های فراخ
مررسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود
«مولوی »
این ها نمونه ای از آیات شریفه ای بود که با کمال وضوح، قدرت و اختیارانسان را در ساختن سرنوشت خود، که تشکیل دهنده اجزا وعناصر تاریخ اوست تذکر می دهد.
بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام
در مقدمه این مبحث مهم ، اشاره ای مختصر به تعریف توصیفی فرهنگ و تمدن می کنیم . می توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه انتخاب شده برای کیفیت زندگی ، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویداد های نافذ ، در حیات یک جامعه به وجود می آید . البته می دانیم که این گونه معرفی ، بیش از یک توصیف اجمالی نیست ، و لی برای دیدگاه ما در این مبحث کافی به نظر می رسد . اما تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند ، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه ، موجب بروز وبه فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده آنان بوده باشد. در این زندگی متمدن که قطعاً هر کسی ارزش واقعی کار و کالای خود را در می یابد ، و هر کسی توفیق و پیروزی دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزی خود را از آن دیگران محسوب می کند، انسان رو به کمال ، محور همه تکاپوها و تلاش ها قرار می گیرد . لذا تمدن در این تعریف ، بر مبنای انسان محوری معرفی می شود ، در صورتیکه در اغلب تعریف های دیگری که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدن از آن انسان نیست ، بلکه به طوربسیارماهرانه ای اصالت انسانیت درآن تعریفات حذف می شود و به جای آن ، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمی و کیفی مصرف ، جزﺀ تعریف قرار می گیرد .
این نکته را هم متذکر می شویم که مقصود ما از انسان محوری ، آن معنای مضحک نیست که مستلزم انسان خدایی است . بلکه منظور ما این است که محور همه تلاش ها و ارزش های مربوط به تمدن ، باید خدمت گزار انسان باشد ، نه این که انسا ن را قربانی ظواهر و پدیده های فریبا به نام تمدن کند . به عبارت روشن تر ، انسان در تعریف تمدن هدف قرار می گیرد ، و این شایستگی برای هدف قرار گرفتن ، از قرار گرفتنش د رجاذبه کمال مطلق که خداست ناشی می شود.
پس از توجه به این مقدمه ، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه عناصر ممتازی که دارند ، از دیدگاه اسلام ، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار می گیرند. نه این که حیات معقول انسان ها د رخدمت تمدن وفرهنگی قرار بگیرد که برای به فعلیت رسیدن استعدادهای مثبت انسانی و اشباع احساس های برین او به وجود آمده است . در مواردی ، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکاری کرده و دست از جان خود بشویند . این یک فداکاری و گذشتی است که انسان برای ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول ، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور ، برای انسان ها انجام می دهد ، نه برای دو پدیده مزبور که ارتباطی با حیات معقول انسان ها نداشته باشد .
حال اجتماع انسانی در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، شبیه به حال فردی از انسان است که تحت تأثیرعواملی بروز می کند و به اعتلا می رسد و سقوط می کند . مثلا ً احساس نیاز ، چنان که فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش می کند ، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگی در عرصه زندگی تحریک و تشویق می کند .
ما شاهد بروز تعدادی از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم . لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتی باشد که آن ها هم به نوبت خود ، مردم را برای وصول به امتیازات زنجیری دیگر موفق کند . ولی داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده ، د رنیاز خلاصه نمی شود . بلکه در موارد بسیار فراوان ، به قول بعضی از محققان در سر گذشت علم ، بارقه ا و جهش های مغزی انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحی را به وجود آورده است . گاهی دیگر تمدن ها و فرهنگ های مثبت ناشی از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ های دیگر جوامع است . البته این گونه تمدن ها و فرهنگ ها ، گاهی به طور صوری و راکد مورد تقلید قرار می گیرند ، که در این صورت ،نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلد و پیرو نمی شود ، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگی و باختن هویت اصیل خو آن جامعه مقلد بوده باشد . ما دردوران اخیر ، در جوامعی متعدد ، شاهد این گونه انتقال تمدن ها و فرهنگ های تقلیدی هستیم ، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است . در صورتی که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدی آن تمدن ه و فرهنگ ها را نمی خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه می افتادند ، می توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند .
یکی دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها ، احساس لزو م جبران ضعف در برابررقیبان است ، که می توان گفت از اساسی ترین عوامل محسوب می شود . با این حال ، تشخیص عامل قطعی بروزو اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، با نظر به تعریفات و استدلال هایرایج در این مبحث ، حداقل بسیار دشوار است . آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر می آید ، این است که عامل اساسی آغاز و پایان منحنی تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است . در آیاتی که در مبحث قبل ذکر شد وهم چنین درآیات سوره های ﺴﺑﺄ و بقره می بینیم که خداوند اموری را مانند کفران نعمت (در از بین بردن اجتماع و تمدن ﺴﺑﺄ) ، فساد، خود کامگی ، ظلم، استکبار، افساد در روی زمین است و انحراف از حقیقت ، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفی فرموده است . از همان آیات به خوبی استفاده می شو که مفاهیم مقابل آن صفات رذل ، عوامل بروز و اعتلای تمدن ها و فرهنگ ها است . یعنی از همان آیات ، با کمایل وضوح بر می آید که سپاس گزاری نعمت های خداوندی، صلاح و اصلاح میان انسان ها ، تهذب ، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات ، از عوامل مهم بروز و اعتلا ی تمدن ها و فرهنگ های انسانی صحیح است . خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است : « واگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین برای آنان باز می کردیم (نازل می کردیم) ، ولی آنان [ ایمان و نقرا و منادیان آن دو، یعنی پیامبران را ] تکذیب کردند ودر نتیجه ، آنان را به سبب اندوخته های[ ناشایستشان] مواخذه کردیم . » *
آیات قرآنی ، در این که ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست ، فراوان است و تاکید شگفت انگیزی دارد . از آن جمله : ۱.« و بدین سان است مواخذه پروردگار تو ، هنگامی که آبادی ها را مواخذه (ساقط و مضمحل ) کرد در حالیکه آنها ستمکار بودند .»*
٢.« پس دنباله قومی که ظلم کردند بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است .»*
۳.« مامردم قرونی پیش از شما را به جهت ظلمی که کردند نابود کردیم .»*
۴.«[ ای نوح ] و کشتی را به نظاره ما و به سبب وحی ای که به تو کردیم ، بساز و درباره کسانی که ظلم کرده اند ، بامن سخنی مگو ، قطعاً آنان غرق خواهند شد .»*
۵.« و خداوند مثل آن آبادی را [برای شما] می زند که در امن و امان و آرامش بود ، و روزی او از هر طرف فراوان می رسید . سپس آن آبادی به نعمت های خداوندی کفران ورزید . خداوند در نتیجه تبهکاری هایی که انجام می دادند ، لباس گرسنگی و ترس را به آن آبادی چشانید و برای آنان پیامبری از خودشان آمد ، او را تکذیب کردند. پس عذاب ، آنان را د رحالی که ستمکاران بودند ، در گرفت .»*
۶.« و آنان را که ستم کردند ، صیحه ( فریاد شدید آسمانی ) گرفت و آنان دردیار خود،در حالی که به رو[ یا به زانو] در افتاده بودند ، هلاک شدند .»*
۷.« و آ« آبادی ها را زمانی که[ به جهت آن که] ظلم کردند ، نابود کردیم و برای نابود شدنشان زمان معینی قرار دادیم .»*
۸.« و خداستکه عاد اولی (عاد بن ارم ، پیش از قوم عاد معروف)را هلاک کرد . و ثمود را و از آنان کسی را نگذاشت . و پیش از آنان قوم نوح را نابود کرد آنان ظالم ترو طغیان گرتر بودند.»*
٩.« آیاکسی جز مردم ستمکارهلاک می شود ؟»
۱۰ .« وما آبادی هارا به هلاکت نمی رسانیم مگر این که اهل آنها ستمکار باشند .»*
امیرالمومنین علیه السلام ، که سخنانش گاهی اقتباسی از قرآن مجید و گاهی تفسیری از آن کتاب الله و در مواردی تطبیق کلیات آن به مصادیق و افراد آن هاست ، ظلم را از اساسی ترین عوامل سقوط و تباهی جوامع معرفی فرمده است . از آن جمله :« بر حذر باشید از خدا، بترسید از خدا، درباره نتایج دنیوی لم و وخامت اخروی آن .»*
یکی دیگر از عوامل سقوط جوامع و نابودی تمدن ها و فرهنگ ها ، استکبار است ، که مفهوم عام آن عبارت است از هدف دیدن خود و وسیله دیدن دیگران ، امیرالمومنین علیه السلام در سسقوط جوامع ، چنان که در آیات قرآنی مشاهده خواهیم کرد ، استکبار را مطرح فرموده است . او می فرماید :« عبرت بگیرید و تجربه بیندوزید از آنچه که پیش ا زشما متکبران امت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندی و حملات و عذاب ها و کیفرهای سخت او . و پند بگیرید از خاک آلود شدن (با جایگاه های) صورت ها و مواضع نهادن پهلوهای آنان . و به خدا پناه ببرید به خدا از اسباب تو لید کبر همان گونه که از حوادث کوبنده روزگار به او پناهنده می گردید .
از جمله مواردی که امیر المومنین علیه السلام در مورد عوامل اعتلا و سقوط جوامع و فرهنگ ها و تمدن ها بیان فرموده خطبه قاصعه است .
« پس اگر ناچار از تعصب هستید ، عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردار های پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندان های اصیل و بزرگمنش عرب و رﺆسای قبایل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخالق مرغوب عقلا ، وآرمان های بزرگ و درجات بالای ارزش ها و آثار پسندیده که از خود به یادگار می گذاشتند . پس تعصب بورزید به خصلت ها وعادات پسندیده مانند حمایت و حفظ حقوق همسایگی و وفا به پیمان و اطاعت نیکو کار و مخالفت با خود خواهی و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیت قتل نفس ، و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهیز از فساد در روی زمین . بترسید از آن عذاب هایی که بر اقوام و مللی پیش از شما در نتیجه اعمال زشت و کارهای ناشایست فرود آمد . حالات آنان را در نیکی ها و بدی ها متذکر شوید و بترسید از اینکه همانند آنان باشید . و هنگامی که درحالت نیک وبد آنان اندیشیدید ، اموری را عهده دار شوید که عزت را ملتزم وضع زندگی آنان ساخت و دشمنانشان را دور ساخت وعافیت و آسایش را بر آنان گسترش داد ونعمت را برای آنان مطیع ساخت و کرامت انسانی طناب خود را برای همه آنان وصل نمود و آن : اجتناب از جدایی و پراکندگی بود و التزام به انس و الفت و یکدیگر را به آن توصیه نمودن . و از هر کاری که پشت آنان را شکست و قدرتشان را به ناتوانی مبدل ساخت ( عوامل شکست و ناتوانی آن اقوام و ملل) بپرهیزید . و از کینه ها و عداوت هایی که در دل هایشان جای گرفته بود وخصومت هاییکه در سینه ها موج میزد و از پشت به همدیگز کردن نفوس و دست از کمک و تعاون با یکدیگر کشیدن بپرهیزید . و بیندیشید در حالات مردمان با ایمان که پیش از شما از این دنیا گذشته اند که چگونه زندگی را در حال تصفیه و ابتلا سپری کردند. مگر آنان سنگین بار ترین مردم و جهادگرترین بندگان در هنگام بلا و مشقت پذیرترین اهل دنیا در تنگناهای حالات زندگی نبودند. فاعنه و طواغیت ، آنان را به بردگی خود گرفتند و عذاب بدی به آنان دادند وتلخی ها را جرعه به جرعه به آنان نوشاندند . روزگار آنان به این منوال در ذلت هلاکت بار و در فشار سخت مغلوبیت سپری می شد ، نه چاره ای برای حفظ و نگهداری خویشتن از آن همه گرفتاری ها داشتند و نه راهی برای دفاع از خویشتن . تا آن گاه که خداوند سبحان بردباری جدی آنان را در اذیت ها و آزارهایی که درراه محبت او می دیدند ونیز این که ناگواری ها را از بیم و هراس از مقام ربوبی تحمل می کردند ، دید و به آنان از تنگناهای بلا فرجی عطا نمود و به جای ذلت وخواری عزت و در عوض ترس ، امن و امان عنایت فرمود، در نتیجه پادشاهان و فرمانروایان و پیشوایان و پیشتازانی گشتند وکرامت خداوندی به درجه ای نصیب آنان گشت که حتی آن را در آرزوهای خود هم نمی دیدند . پس بنگرید به وضع آنان تا آن گاه ک مردمشان اجتماع داشتند و تمایلاتشان با هم بو دارای دل های معتدل بودند و دست های تکیه به هم داده و شمشیرهای به یاری هم کشیده شده و بینایی های تیزبین و تصمیم های متحد . آیا آنان با چنین عواملی ، سرورانی در پهنه زمین و سلاطینی بر گردن های عالمیان نبودند ؟ حال بنگرید به سرنوشت آنان در آخر کارشان ، در آن هنگام که جدایی میان آنان افتاد و انس والفت به پراکندگی تبدیک گشت و اختلاف کلمه و اختلاف دل هاوارد جمع آنان گشت و در نتیجه به تیره های مختلف تقسیم شدند و در حال ستیزه گری با یکدیگر پراکنده شدند ، خداوند لباس کرامتش را از پیکرشان بیرون آورد وطراوت و فراوانی نعمتش را از آنان سلب نمود. حال داستان های اخبار آنان در میان شما برای عبرت گیری انسان های پند آموز مانده است . تجربه و عبرت بیندوزید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسراییل :که احوال شمابه احوال آنان سخت متناسب است و چه شبیه به یکدیگر است مَثل ها (امثال صفات شما با آنان ). در وضع زندگی آنان بیندیشید ، در حال تفرقه و پراکندگی . آن شب هاکه کسری ها و قیصرها مالکین آنان بودندو آنان را از مساکن و مزارع و مراتعی که داشتند و از دریای عراق (دجله و فرات)دور می ساختند و هم چنین آنان را از اماکن سر سبز و خرم به بیابان های بی آب و علف و جایگاه های وزش باد و تنگنای معیشت می راندند. و آنان را در احتیاج و فقر رهامی کردند و دمساز شبران پشت ریش و پشمین (یا بی پشم) . آنان ذلیل ترین امت ها بودند از حیث خانه و کاشانه و خشک ترین قرارگاه . به حمایت هیچ دعوتی که بتوانند به آن چنگ بزنند پناهی نداشتند و نه امیدی به سایه الفتی داشتند که به عزت آن تکیه کنند . احوال در اضطراب ، و قدرت ها مختلف ، و کثرت پراکنده ، در بلایی شدید و طبقاتی از نادانی ! دخترانی که در میان آن قوم زنده به گور می شدند و بت هایی که پرستش می شدند و ارحام و خویشاوندنی که از هم می بریدند و غارت ها و چپاولگری هایی از هر طرف به راه می افتاد. بنگرید به موارد نعمت هاییکه خداوند به وسیله بر انگیختن رسولی به آنان عنایت فرمود . اطاعت آن مردم را به دینی که آورده جلب و محکم ساخت ، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود . در این هنگام نعمت با کرامت خود را برای آنان بگستراند و نهرهای نعمت هایش را بر آنان به جریان انداخت و دین اسلام آنان را به فواید و نتایج برکات آن دین جمع نمود . پس در نعمت آن ملت (دین)غوطه ور گشتند و در طراوت عیش آن ملت شادمان گشتند. امور زندگانی در سایه یک سلطه پیروز برای آنان اعتدال یافت وموقعیت آنان در جانب عزت پیروز جایگیر گشت ، و امور زندگی در مراتب بالایی از ملک ثابت به سوی آنان میل کرد . آن گاه آنان فرمانروایان جهانیان گشتند و پادشاهانی در پهنه زمین . حال امور کسانی را ملک شده اند که روزگاری بر آنان (مسلمانان) مالک بودندو احکام را در میان جمعی انفاذ می کنند که در میان خود آنان مقرر و اجرا می کردند. دیگر نیزه ای از آنان را برای شناخت تیزی و کندی و قدرت آن آزمایش نکردندو سنگی از آنان را برای شکستن نکوبیدند .»*
پای بندی شدید به خصلت های نیکو . هر اجتماعی از انسان ها که تقیدی به خصلت های نیکو نداشته باشد طعم انسانیت را نخواهد چشید . اگر چه از همه سطوح و ابعد عالم طبیعت آگاهی داشته و در حد اعلا از آن ها برخوردار بوده باشد ، چنان که در تعدادی از جوامع دوران مامشاهده می شو د، در حقیقت لزوم خصلت های نیکو برای یک جامعه متمدن ، لزوم آب برای ماده روینده نیازمندبه آب است .به همین دلیل ، در نهج البلاغه در ده ها مورد امیر المومنین علیه السلام به داشتن و تقویت خصلت ها نیکو اصرار فرموده است . قرآن مجید یک قسمت از آیات خود را به بیان ضرورت همین خصلت های نیکو قرار داده است . در یک جمله مختصر ، تقید به خصلت های نیکو که انسان را متخلق به اخلاق عالی میکند ، هدف اعلای بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی شده است . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است :«من برای تتمیم مکارم اخلاق مبعوث شده ام .»
به نظر می رسد آغاز سقوطارزش های انسانی و وارد شدن انسان هابه تاریخ طبیعی حیوانی ، از موقعی است که اخلاق را از قاموس زندگی حذف کردند و وجدان را از کار انداختند و گفتند :وجدان پدیده ای است که زندگی خانوادگی و اجتماعی آن را می سازد ، و اصالتی در درون آدمی ندارد ! برای این نابکاری ، قیافه علمی پوشانیدند و این موجود را که در نتیجه تعلیم و تربیت می توانست به تکاپوی :
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
بار دیگراز ملک پران شوم
آن چه آن دروهم ناید آن شوم
وارد شود ، به حدی از پستی ور ذالت و حقارت کشاندیند که :
جز ذ َکَرنی دین و او نی ذِکراو
سو ی اسفل برد او را فکر او
با یان حال ، اینمبتلایان به بیماری زندگی بی هدف و ازار ناآگاه مصرف و استهلا ک ، باور نم یکنندکه یکی از دلایل سقوط و ارتجاع و حرکت قهقرایی آنان ، همین است که می گوید : من آن انسان زنده ام که در حدود ٢۰۰۰راه را برا ی بازی با آلت تناسل و دروازه ورود انسان ها به زندگی کشف کرده ام ! اما صحبت ا زخصلت های نیکو که یکی از آنها عبارت است از شناختن حقوق حیات مادی و معنوی دیگر انسان ها ،یا باید برای شعر و خیالبافی به کاربرود و یا برای حست و خیز های ما کیاولیست های جوامع !
مقدمه
از دانشمند عزیز صاحبدلى که مرا به نوشتن این مقاله تشویق کرد، بسیار متشکرم؛ زیرا این دعوت و تشویق نه فقط موجب شد که بعد از مدتها دوباره زمانى ـ هر چند کوتاه ـ به مطالعه در نهجالبلاغه بپردازم و جان و دل را از عطر و نشاط آن معطر سازم، بلکه مرا برانگیخت که به بعضى شروح نهجالبلاغه و کتابهایى که درباره على ـ علیه السلام ـ و کلمات و سخنان او نوشتهاند، رجوع کنم. درباره این بزرگ، بسیار نوشتهاند و البته صاحبان این نوشتهها همگى صاحبنظر و محقق نبودهاند. مردى که صاحب ولایت عظما است، هرکس به او اندکى نزدیک شود، از بزرگیش دچار هیبت مىشود و در دل نسبت به او احترام و محبت حس مىکند. طبیعى است که ذکر جمیلش در افواه همه باشد و هرکس میل کند که چیزى راجع به او بگوید یا بنویسد . به این جهت در مورد حضرت على ـ علیه السلام ـ بسیار سخنها گفته شده و در مجموعه این گفتهها همه گونه سخن از سنجیدهترین و سزاوارترین سخنها تا حرفهاى معمولى و سطحى مىتوان یافت و این از یک جهت شادىبخش و ستایشانگیز است، و از سوى دیگر تأسفآور و مایه دریغ. اگر بعضى از این نویسندگان حسن نیت و قصد اظهار ارادت نداشتند، مىتوانستیم آنان و ناشران نوشتهها و گفتههایشان را ملامت کنیم که چرا لا اقل درنیافتهاند و نگفتهاند که قصد اظهار ارادت داشته و ران ملخ به حضرت سلیمان پیشکش مىکنند.
آیا نوشته من نیز یکى از آنها است؟ امیدوارم که این وجیزه ناچیز در بارگاه فضل و کرمش نامقبول نیفتد. نکتهاى که باید ذکر شود این است که مضمون این نوشته در آثار متقدمان ظهور تفصیلى ندارد و اگر مطرح شده بر کنار از بعضى سوء تفاهمها نبوده است و به این جهت نتوانستهام چنانکه رسم است به تتبع و رعایت رسوم و شرایط آن بپردازم و به این جهت توقع دارم که این یادداشت را با ملاکهاى روش تتبع نسنجند که بر شرمساریم افزوده مىشود . نوشته من در حقیقت نه تتبع است، نه گزارش؛ بلکه جستوجویى است از روى دلبستگى و وسواس براى درک نگاه تاریخى نهجالبلاغه و مخصوصا متضمن درخواستى است از فرمانرواى ملک سخن و راهگشاى طریق هدایت که نویسنده این سطور را راهى به درک معناى دشوار تاریخ در نهجالبلاغه بنماید و او را از زمره محرومان بیرون آورد.
در مطالعه نهجالبلاغه متن عربى را با چهار و گاهى پنج ترجمه از ترجمههاى متأخر پیش رو داشتهام؛ اما در نقل مطالب بیشتر از ترجمه استاد دکتر سید جعفر شهیدى استفاده کردهام .
تاریخ و عبرت در کلمات و سیره امام على(ع)
مقالهاى که پیش روى شما است، متضمن سیر اجمالى در کلمات مولاى متقیان و امیرمؤمنان، حضرت على ـ علیهالسلام ـ درباره تاریخ است. پژوهندهاى که با چنین قصدى در کلمات آن بزرگ نظر مىکند، به نکات بدیع بسیار برمىخورد که مىتوان آنها را گوهرهاى تذکر تاریخى دانست. مرد خدا در هرچه نظر مىکند و مىبیند، در آن جلوه خدا مىبیند و از حوادث روزگار درس عبرت مىآموزد؛ اما نه مرد خدا بودن یا مرد خدا شدن آسان است و نه بخت دیده عبرتبین، یار همه کس مىشود. ما چیزها را مىبینیم و مىپنداریم که چون چشم داریم مىبینیم و داشتن چشم براى دیدن و دیدار کافى است. درست است که ما با چشم مىبینیم و اگر چشم نداشتیم اشیاى دیدنى و محسوس را نمىدیدیم، اما دیدن چشم صرف یک امر مکانیکى و فیزیولوژیک نیست و اگر چنین بود بیننده با آن چیزى دریافت نمىکرد؛ یا همه بینندگان هرچه را مىدیدند یکسان درک مىکردند. اصلا دیدن و شنیدن را نحوه بستگى و تعلق ما و نظم سخن و عالمى که در آن بسر مىبریم، راه مىبرد. به سخن بلند مولاى موحدان بیندیشیم که فرمود: ما رأیت شیئا الا و رأیتالله قبله. آنکه پیش از دیدن با چشم تن، چشم دل باز نکرده است، چیزى نمىبیند و اگر ببیند امور پراکنده و آشفته و آشوب مىبیند. دیدن چشم را ادراکى مقدم بر آن راه مىبرد که ملاصدرا از آن به «ادراک بسیط» تعبیر کرده است. نظیر این ادراک در پدیدارشناسى معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است و در حقیقت با وجود و عدم این درک بسیط است که گروهى از مردمان، اهل ذکر مىشوند و مردمى دیگر در غفلت مىمانند یا غفلت و تذکر در اوقات و زمانهاى تاریخى یک قوم کمتر و بیشتر مىشود. اشخاص هم، چون به حوادث و پیشآمدها مىنگرند، آنها را یکسان درک نمىکنند؛ یعنى اگر دل عبرت بین نباشد، دیده نیز عبرت بین نمىشود.
هان اى دل عبرتبین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
.1 کیست که دل عبرت بین دارد؟
قبل از این که به این پرسش بپردازیم، باید تصریح شود که قرار نیست از فلسفه تاریخ حضرت على(ع) بحث شود و آن بزرگ در عداد فلاسفه تاریخ قرار گیرد؛ زیرا نکات نهجالبلاغه و به طور کلى کلمات علوى ـ و یا هر روایتى که از ائمه دین نقل شده است ـ سخن هدایت است، نه زبان عبارت ارباب علوم رسمى. نهجالبلاغه سراسر درس تذکر و عبرت است. هر درس تذکرى، فلسفه تاریخ نیست. قصد صاحب بزرگ آن نیز تدوین فلسفه تاریخ و هیچ علم خاص دیگر نبوده است. البته مولا فرموده است که «خبر گذشته و آینده و احکام ناظر بر روابط کنونى جامعهتان در قرآن موجود است» (1) . با وجود این، نه قرآن و نه نهجالبلاغه، کتاب فلسفه نیستند. حضرت على(ع) هم نخواسته است فلسفه تاریخ تدوین کند؛ بلکه او دل عبرتبین داشته و با مرگ که تقدیر همه آدمیان است، انس یافته و با این انس گذشته و گذشتگان را مىدیده و در موقع و مقام ولایت مقتداى اهل نظر و بصیرت و اعتبار شده است.
آنها که مىگویند علم با تجربه به دست مىآید، درست مىگویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشرى که حقیقت وجودش لوح پاک و عارى از هر نقش است، استوار کنند، راهشان به بنبست مىرسد. آدمى لوح پاک و نانوشته نیست و حتى اگر لوحى باشد که بر آن چیزى حک نشده باشد، آن لوح آمادگى و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه مىتواند در آن حک شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنى مىشود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمىبندد. حوادث تاریخ هم براى کسى تجربه مىشود که از پیش فهمى از تاریخ داشته باشد. این فهم، فهم هیچ حادثه مشخص و معینى نیست، بلکه درک بسیط و غیرحصولى این معانى است که: .1 ما اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد مىشکنیم باز آن را تجدید مىکنیم؛ .2 زندگى دنیوى زندگى با مرگ است و ما با مرگ زندگى مىکنیم؛ .3 ما وقتى با یاد مرگ تنها مىشویم، از حوادث تاریخ بهتر مىتوانیم درس بیاموزیم. ما در روز الست پیمان بستهایم که جز پروردگار حقیقى خود را نپرستیم، اما اینجا یعنى زمین جایگاه آزمایش و دار بلا و ابتلا است. چنانکه خداوند چون آدم را آفرید و به فرشتگان امر کرد که او را سجده کنند و شیطان با استکبار از اطاعت فرمان سرباز زد، آدم را در سرایى جاى داد که ابزار زندگیش را کامل و جایگاهش را ایمن ساخته بود و او را در خصوص ابلیس و دشمنى ریشهدارش هشدار داد؛ اما سرانجام ابلیس به دام فریبش آورد. یقین او را به شک و در نهایت نشاط وى را به دلهره و ترس بدل کرد و با فریبکارى ابلیس، آدم به دام پشیمانى فرو افتاد. با این همه خداوند سبحان در توبه را به روى آدم گشوده گذاشت. تا از آن تنگنا و بنبست گریزگاهى بیابد و راه نجاتى بجوید و کلمه رحمتش را به او آموخت و بازگشتش را به بهشت وعده فرمود . سپس او را به سراى گرفتارى و آزمون و دنیاى زاد و زایش فرود آورد و از آن وقت در حق او این سخن بلند درست آمد که: چکند کز پى دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد در پیام نخستین روز خلافت فرمود: «آن کس که با دیده عبرت به سرنوشت گذشتگان بنگرد، پرهیزگار مىشود و هرگز در پى بدى و ناسازگارى نمىرود .» (2) و در وصف و صفت دهر، مرگ را دخیل کرده است: الدهر یخلق الابدان و یحدد الآمال و یقرب المنیه و یباعد الامنیه من ظفر به نصب و من فاته تعب؛ «روزگار پوشاننده بدنها، محدودکننده آرمانها، نزدیک آورنده مرگها، و دورکننده آرزوها است. کامیابىهاى مادیش رنجآورند و ناکامىهایش خستگى زا.» (3) نیز از قومى و مردمى یاد مىکند که مرگ تن خود را بزرگ مىشمارند و خود بیش از هر چیز بزرگ شمار مرگ قلبهاى زنده خویشند (4) این مرگ، آگاهى مردى را که مىگفت: «پسر ابىطالب از مرگ بىپژمان است، بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است (5) » مستعد آشنایى با راههاى آسمان و آینده ساخته بود. این جان مستعد همزمان حضرت مصطفى (ص) و هم عهد نزول قرآن که از پیامبر درس آموخت، نه فقط آموزگار و مفسر قرآن، بلکه قرآن ناطق و متحقق شد. مولاى موحدان از قرآن آموخت که علم و عبرت و خشیت و حکمت ملازم و به هم بستهاند. در این گفته دقیق دقت فرمایید: «یقین را نیز چهار شعبه است: نگرشى به زیرکى، رسیدن به دقائق حکمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش اسلاف. آن کس که نگرش زیرکانهاش بود به دقایق حکمت دست یابد و آنکه به دقایق حکمت دست یابد، سیرت [عبرت] روزگار را بشناسد و آنکه سیرت روزگار را بشناسد، چنان است که با اسلاف بسته است.» (6) در نامه به امام حسن(ع) نیز این نکته را دوباره مورد تأکید قرار داد و فرمود: «اگر من به اندازه تمامى نسلهاى گذشته عمر نکردهام، در کار و کردار آنان نظر کردهام و در اخبارشان اندیشیدهام و در آثارشان سیر کردهام؛ چنانکه گویى یکى از آنان شدهام.» (7) و در خطبه 16 فرمود: «... آنکه عبرتهاى روزگار او را آشکار شود و از آن پند پذیرد و از کیفرها که پیش چشم او است، عبرت گیرد، تقوا او را نگاه دارد.» (8) نیز در خطبه 361 با استناد به آیه مبارکه ان فى ذلک لعبرة لمن یخشى (نازعات، آیه 26) همه موجودات و حوادث را نشانه عبرت مىبیند و البته بزرگترین عبرتها در نظر او سرگذشت مردمى است که بستگى به دنیا آنها را مست غرور کرده است؛ یعنى از وضع خود غافلند و نمىدانند که فریفته دنیا شدهاند. حضرت مولا در شرح آیه ما غرک بربک الکریم، وضع ما را در دنیا این چنین وصف کرده است: راستش را مىخواهى دنیا هرگز تو را نفریفت؛ اما تو بودى که فریفته آن شدى. او اندرزهاى گرانبهایش را در دسترس تو گذاشت و از برابرى و انصاف آگاهت ساخت؛ ولى تو به آنها پشت پا زدى. دنیایى که پیوسته درد و ناراحتى تن و کم شدن نیرو و کاهش توانایى را به تو یادآورى مىکند، راستگوتر و وفادارتر و بالاتر از آن است که تو را بفریبد. یا این که فریفتهات سازد و بعد دچار رنج و شکنجهات کند. اگر با دنیا در خانههاى خالى و جامانده و دیار فراموششده و وامانده روبهرو شوى، هر آینه مىبینى که چون رفیقى شفیق و یارى دلسوز به تو یادآورىهاى درست و سودمند مىنماید و همیشه پندهاى رسا و گرانبها بر آنها مىافزاید. (9) نکات ظریفى در این کلمات درج است که آدمى را به حیرت و اعجاب وامىدارد. دنیا و زندگى و مرگ و تاریخ و حوادث در نگاه على ـ علیهالسلام ـ همان نیست که به نظر مردم معمولى مىآید؛ بلکه همه اینها در نظر آن بزرگ، آیینه حق است و اگر در آن حق را ببینند، آن شىء، حکم آموزگار پیدا مىکند. مفاهیمى مثل دنیا و زندگى بسته به اینکه در چه نسبتى وارد شوند، معناى متفاوت پیدا مىکنند؛ چنانکه به خود نظر کردن یا خودبینى، خوب و پسندیده نیست، اما گاهى باید فارغ از غم دنیا و بود و نبود آن در آیینه وجود خویش نظر کرد و در غم خویش بود. اگر از ما و به خصوص از کسانى که پرواى اخلاق دارند، بپرسند آیا غمخوار خویش باید بود یا غم دیگران باید خورد، دومى را سفارش مىکنند و مسلما در ساحت اخلاق، درست این است که به فکر دیگران باشیم؛ اما ساحتى مقدم بر این ساحت اخلاقى وجود دارد که اخلاق از آنجا مىروید؛ آنجا باید غمخوار خویش باشیم و با رجوع به آن ساحت است که حافظ گفته است:
پیوند عمر بسته به مویى است هوشدار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
در اینجا شاید شاعر نظر به احوالى داشته است که انعکاس آن در آغاز نامه امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن ـ علیهماالسلام ـ پیدا است. آنجا که فرمود: آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز مىدارد و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمىگذارد، جز که من هرچند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود را دارم. این غمخوارى رأى مرا بازگردانید و از پیروى خواهش نفسم بپیچانید و حقیقت کار را برایم آشکار نمود. (10) مىبینیم که نسبتى میان غمخوار خویش بودن ـ بهمعناى تذکر به حقیقت وجود آدمى ـ و ادبار دنیا و اقبال آخرت وجود دارد. راستى چگونه مردى که دنیا پیش چشم او از آب دهان بز بىمقدارتر بود، دنیا را ستایش مىکرد و سمت پندآموزى و راهنمایى به او نسبت مىداد. توجه کنیم که دنیاى بىمقدارتر از آب دهان بز و خوارتر از کفش کهنه، دنیاى غرور فریفتگان است و به همین جهت مىفرمود: «دنیاى شما پیش من... اما دنیایى که آفریده خدا است و گذرگاه و وطن آدمیان است، سراى خوبى است.» دنیا به خودى خود بد نیست، بلکه در نسبت با ما است که بد یا خوب مىشود. اگر در نسبتى که با آن داریم، حد و قدر آن را شناختیم، در آن صورت خانه ما و جایگاه آزمایش ما است؛ اما اگر اندیشه اخلاد الى الارض وجود ما را مسخر کرد، دنیا مایه تباهى و زیانکارى ما خواهد بود. ما به دنیا آمدهایم که از آن بیرون شویم . ما با یاد مرگ با دنیا نسبت درست برقرار مىکنیم. عبرت هم با شناخت این نسبت، یعنى شناخت دنیا و با یاد مرگ ممکن و میسر مىشود؛ اما مرگ چیزى نیست که به آسانى وصف شود و دلهاى مردمان آن را دریابد و بپذیرد.
در خطبه 113 به مخاطبان خود ـ که مردم سراسر تاریخند و نه صرف جمعى که در مجلس او حاضر بودهاند ـ تذکر مىدهد که یاد مرگ از دلهاى آنها رفته و جاى آن را آرزوهاى فریبنده گرفته است. به عبارت دیگر بستگى به این جهان، آن جهان را از یادها برده است.
در این جا این پرسش پیش مىآید که با مقدم داشتن آخرت بر دنیا، تاریخ چه اهمیتى مىتواند داشته باشد. اندیشه تاریخى که از قرن هیجدهم در اروپا پدید آمده و فلسفههاى تاریخ در زمینه آن روییده است، بیشتر جهانبین است و به آخرت ناظر نیست. اما این نظر تاریخى در اصل دینى است و شاید در عالم دنیادارى هم گویاى سپنجى بودن جهان و نه حکایت دوام و پایدارى آن باشد. در ادیان توحیدى که کتاب آسمانى و پیامبر دارند، این اصل جارى است که خداوند آدمیان را بدون راهنما نمىگذارد و در وقت مناسب پیامبران و سفیران خود را مىفرستد تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند. پیامبران چنانکه عارفان گفتهاند، هر کدام مظهر یک یا چند اسم از اسماى الهىاند و پیامبر خاتم مظهر جمیع اسماى الهى است و در هر عهد یا دورهاى، اسم یا اسمایى غالب و حاکم است. بنابراین قول هر عهدى صورت و حقیقت خاص دارد. علاوه بر این، دین وعده نجات مىدهد و معتقدان و مؤمنان، امید نجات و آمدن منجى دارند.
در تفکر دینى ما بشر فقیر و نیازمند است و خداوند هرگز او را به خود وانمىگذارد و این به خود وانگذاشتن، مستلزم جارى بودن حکمت الهى در تاریخ است. اینکه تاریخ بشر بر طبق حکمتى جریان دارد و اهل خشیت و حکمت، این حکمت را در مىیابند و از عبرتها درس مىآموزند، ریشه در تفکر دینى دارد.
.2 چرا و چه وقت پیامبران مبعوث مىشوند؟
گفتیم که تاریخ در تفکر دینى و در نظر ارباب معرفت، تاریخ پیامبران و رسولان الهى است و با حادثه سکنا گزیدن حضرت آدم در زمین آغاز مىشود و با آمدن منجى آخر زمان پایان مىیابد. اینکه کسانى این تلقى را نوعى یا صورتى از تاریخانگارى دانستهاند، درست نیست. البته تاریخانگارى برگرفته از نظر عهد عتیق و عهد جدید و قرآن مجید و کلمات اولیاى دین درباره تاریخ است؛ اما آن نگاه و نظر تاریخى دینى در فلسفه تاریخ و تاریخانگارى متأخر، از جوهر دینى و الهى خالى مىشود و وجهه بشرمدارى (اومانیسم) پیدا مىکند.
اگر توجه داشتن به آغاز و انجام کار بشر و اقوالى مانند این که صلاح و فساد صرفا صفت اشخاص نیست، بلکه عارض زمانه و تاریخ نیز مىشود، یا هر کارى مرهون وقت خاصى است و امثال اینها، در ذیل مذهب اصالت تاریخ قرار مىگیرد، بیشتر دینداران باید مایل به مذهب اصالت تاریخ باشند؛ ولى اگر براى بیرون آمدن و رهایى از مذهب اصالت تاریخ نباید از آغاز و انجام سخن گفت و به هیچ نظم و پیوستگى و ربط در تاریخ قائل نبود، به نظر مىرسد که اعتقاد به تاریخانگارى بهتر از انکار آن است. ولى اینجا مقام رد و اثبات تاریخانگارى نیست، بلکه مىخواهیم نسبت میان انسان و تاریخ را در کلمات و اشارات حضرت على ـ علیهالسلام ـ درک کنیم. اینکه آیا بحث از آغاز و پایان تاریخ، نوعى تاریخانگارى است، باید در جاى خود بحث شود. اکنون سخن این است که ما حقیقت خود را در آغاز تاریخ و هنگام آمدن آدم ابوالبشر به زمین مىبینیم و مولاى متقیان چه خوب این آغاز را تقریر فرموده و شرح داده است: چگونه شیطان، آدم ابوالبشر را فریفته تا یقین را به گمان بفروخته و آتش دودلى بر و بار عزم او را سوخته و شادمانى داده و بیم خریده، فریب خورده و پشیمانى کشیده تا خداوند در توبه به روى او گشوده و کلمه رحمت بر زبان او نهاده و بدو وعده بازگشت به جنت داده و او را درین سرا که خانه رنج و امتحان است، فرود آورده است. (11) تاریخ با عهد پدید مىآید و به یک معنا عهد همان تاریخ است. کسى که عهد مىبندد، ممکن است عهد خود را بشکند. آدمى در روز الست عهد کرده است که پروردگار خود را بپرستد، اما بشر اهل غفلت و فراموشى است و چه بسا در گردش زمان عهد را از یاد مىبرد. به این جهت ارسال رسولان ضرورت پیدا مىکند: خداوند سبحان از فرزندان او (آدم) پیامبرانى برگزید و این هنگامى بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند . حق او را نشناختند و برابر او خدایانى ساختند.... پس هرچند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آورند. (12) تاریخ در حقیقت تاریخ غفلت و تذکر است؛ اما تذکر به عهد قدیم، صرف تکرار تاریخ و اعمال و سخنان گذشتگان نیست. افلاکى از قول شمس تبریزى نکتهاى آورده است که وضع غفلت را به خوبى روشن مىکند: «تا کى... با عصاى دیگران راه روید؟ این سخنان که مىگویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردى نشسته بودند و معانى مىگفتند و چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو.» (13) وقتى بنا به گفته مولاى متقیان: «روزگارى خواهد آمد که اسلام را از حقیقت آن بردارند، همچون ظرفى که واژگونش کنند و آن را از آنچه در آن دارد تهى سازند» کسانى باید پیدا شوند که عهد گذشته را به یاد آورند و تجدید کنند. حضرت مولى الموحدین در تفسیر آیه ان فى ذلک لایات و ان کنا لمبتلین (مؤمنون، آیه 30) دنیا را دار بلا و ابتلا و آزمایش خوانده است. ما همواره در معرض آزمایشیم و در موقعیت خاص قرار داریم و باید پاسخگوى عمل خود باشیم و این یکى از صورتهاى تاریخى بودن وجود آدمى است. ما فارغ از زمان و تاریخ نیستیم و اینکه فرمود: الدهر یومان یوم لک و یوم علیک نیز بر همین معنا دلالت دارد. دهر نسبت به ما على السواء نیست و ما بیرون از آن قرار نداریم. زمانه یا با ما است و یا بر ما است. به عبارت دیگر، گاهى زمانه به ما رو مىکند و گاهى پشت، و پیدا است که مردمان در ایامى که زمانه به آنان رو مىکند، خشنود مىشوند و در زمانه ادبار ناراضى و خشمگینند . آنها با خشنودى و سخط خود به تاریخ بستگى پیدا مىکنند؛ چنان که وقتى کسى کارى مىکند و دیگران به آن رضا مىدهند، آنها همه مسئول آن کارند. علاوه بر این مردمان را خشنودى و ناخشنودى به هم مىپیوندد؛ چنان که ناقه ثمود را یک تن پى کرد، اما چون همه به آن رضا دادند، خداوند همه ایشان را عذاب کرد. در قرآن کریم نیز فاعل فعل جمع است و پشیمانى نیز به جمع نسبت داده شده است. مردمان با موافقت و
مقدمه :
منظور از نوشتن این تحقیق بررسی تاریخ هنر فلز کاری دوره ساسانی که حدود 4 قرن [624 ـ424] ادامه داشته می باشد .
با توجه به مبحث درس باستان شناسی ساسانی و علاقه دانشجویان به آن خواسته ایم تنها گوشه ای از فرهنگ و تمدن غنی ایران زمین را بر طبق اسناد و مدارک معتبر ارائه دهیم .
بر خلاف آنچه برخی می پندارند که این هنر و تمدن غنی تنها ریشه در دورۀ قبل این سلسله یعنی عصر طلایی هخامنشی دارد باید بگویم پس سلسله هخامنشی با آن جلال و اقتدار که تخت جمشید نمونه بارز و پا برجای آن می باشد ریشه در چه تمدن و چه زمانی داشته باشد ؟ پس تنها با بیان همین مطلب می توان این گفته را نقض کرد و بگویم تمدن و فرهنگ ایران در تمام زمینه ها بالاخص هنر بسیار کهن بوده است .
هنر فلز کاری نیز از این قاعده مستثنی نبوده و می توان اینگونه بیان کرد که چه کسی با دیدن بشقاب ها و جامهای سیمین و ندرتاً ذرین این دوره به تعقل و حیرت دچار نمی گردد .
آنچه مسلم است از هنرهای رایج ساسانی هنر فلز کاری بخصوص نقره کاری آن بوده است که تنها می توان گفت این دوره بر خلاف هخامنشی بندرت فلز کاری استفاده کرده اند و برای ساخت این ظروف زیبای نقره ای از روشهای چکش کاری ، ریختگی آستردار استفاده شده و تنوع این ظروف را در انواع مختلف می بینیم .
در نهایت جا دارد تا از کمکهای استادان گرامی و خانم فخار ، آقای مافی و آقای رزاقی فارغ التحصیل رشته باستان شناسی تشکر و تقدیر کرده که در این تحقیق این حقیر را یاری نموده اند .
فهرست مطالب :
موضوع صفحه
فهرست مطالب
مقدمه
هنر فلز کاری در عصر ساسانی
مشخصات هنری ظروف نقره ساسانی
ظروف نقره اولیه
پراکندگی ظروف نقره ساسانی
ظروف و جامهای تقلبی ساسانی
جام های سیمین ساسانی با تصویر مدالیوان
رفرنس مطالب درج شده
فهرست منابع و مأخذ
هنر فلز کاری در عصر ساسانی :
آثار هنری بدست آمده از این دوران خود دلیل محکم بر اقتدار و شکوه این سلسله بوده می تواند صحۀ قوی بر آن بگذارد مهارتهای خاص هنرمندان این دوران براحتی با در نظر گرفتن هنرهای مختلف که از جمله نقوش برجسته ، مجسمه سازی ، گچبری ، سفال ، شیشه بری ، نساجی ، پارچه بافی و ... قابل تشخیص برای عموم می باشد .
تنوع هنر و آثار هنری گوناگون در این دوره بسیار غنی است که از جمله می توان به هنر فلز کاری اشاره نمود که از این حرفه و هنر آثار قابل توجه و منحصر به فردی بدست آمده و در ویترینهای حوزه های مختلف دنیا خود نمایی می کنند که در نوع خود بی نظیر بوده اند .
ظروف زرین و سیمین که در آن تصاویر زیبایی در قسمت مرکزی آن نقش شده از جمله بشقاب نقره ای که شباهت زیادی به جام های لبه تخت شراب دارند که در آن صحنه های شکار ، تاجگذاری شاهان ، مراسم تشریفات مذهبی ، مجالس ضیافت ، خنیاگران و رامشگران و اعطای منصب را در خود جای داده است . اما متأسفانه به علت در دست نداشتن اسناد و مدارک کافی از کارگاه های نقره کاران دورۀ ساسانی و طرز کار آنها اطلاعات دقیق تری را نمی توانیم بیان کنیم تنها بیانات ما بر مبنای آثار مشکوفه از سایتهای مختلف باستانی می باشد . 1
از آنجا که تمام آثار فلزی ما از دورۀ ساسانی تنها در حفاریهای علمی بدست نیامده و مقدار کثیر آن از حفاریهای قاچاق بوده لذا دلیل و مشکل اصلی ما برای تارخ گذاری ظروف است ؛ و نیز مشخص نبودن محل دقیق کشف این آثار بی نظیر می باشد . با توجه به سابقه کهن ایران ، سرزمین بزرگان پارسی با آن آثار عظیم و حیرت آوری چون تخت جمشید متأسفانه تا سال 1316 که اولین ظروف نقره ای ساسانی وارد موزۀ لنینگراد گشت هیچ نقره ای در ایران کشف و ضبط نشده است . 2
اما بطور کلی می توان این گونه دسته بندی کرد که نقره کاران ساسانی از 3 طریق زیر به ساخت ظروف نقره ای خود می پرداختند :
1 ـ ساخت اشیاء نقره با چکش کاری بر ورقۀ سرد نقره
2 ـ هنر فلز کاری ریختگی در اشیاء سیمین
3 ـ ساخت ظروف آستر دار از صفحات نقره
در روش اول شمش یا ورقه مسطح و سرد نقره را با چکش کاری و با به کار بردن قالبهای محدب یا انواع دیگر قالبها و سایر ابزار فلزکاری به شکل مطلوبی که مورد توجه شان بود در می آوردند .
روش دوم ابتداً مدل و قالب شکل ظرف یا شی را از موم ساخته و تمام یا بخشی از تزئینات لازم را بروی آن کنده کاری و یا حکاکی می کردند پس قالب را در محفظه ای مملو از خاک رس بسیار نرم قرار می دادند و نقرۀ مذاب در آن می ریختند حرارت فلز مذاب موم را ذوب کرده و شی سیمین بعد انجماد می شد .
روش سوم برای ساختن ظروف نقره آستردار و تخته فلز نقره را یکی ساده و دیگری کنده کاری و تزئین شده بود روی هم قرار می دادند و لبۀ آنها را با لحیم یا بدون لحیم کاری یا چکش کاری به هم وصل می کردند تشخیص ظروف آستردار امروزه با رادیوگرامی به آسانی امکان پذیر است . 3
ظروف ساخته شده شامل کاسه و پیاله ، بشقاب ، تنگ ، گلدان ، مجسمه جانوران ، سرهای جانوران و پرندگان و سایر لوازم تزئینی نیز از ورقه نقره ساخته شده و پس از پرداخت با ورقۀ نازکی از طلا تمام ظرف یا نقوش برجسته آن زراندود می شود .
با بررسی این آثار و مشاهدۀ دقیق آن ثروت ساسانی بطور کامل مشهود و تائید می گردد . یکی از ظریفترین نمونه های بدست آمده در بین این صدها نمونه اشیاء گرانبها جامی است نقره ای با قسمتهای طلاکاری شده که در موزه هنر متروپولتین در نیویورک می باشد . این جام نقش پیروز شاه را که سوار بر اسبی در حال شکار دو آهوی نر و یا میش کوهی است را نشان می دهد و در جای دیگر این تصویر دوباره تکرار کرده که این حیوانات را پس از دوخته شدن با با تیرهای شاه و زیر سم های اسب نشان داده که بی جان افتاده اند .4
در سالهای اخیر شناخت بیشتری از شکل فیزیکی ، تزئینات ، چگونگی تولید ظروف و فلز ، نوع مواد معدنی و حتی محل استخراج مواد کیفیت نقره و دادوستد در دوره ساسانیان بدست آمده است . گاهی کتیبه های کوتاهی بروی این ظروف دیده می شود مثلاً نام ظرف و نام صاحب آن ذکر شده است .
ظروف نقره ای ساسانی اشکال متنوعی دارند اندرازه های ظرف های همسان از هماهنگی برخوردار است ممکن است شکل ظرف تا حدودی بیانگر تاریخ آن باشد مثلاً جام های نیم کروی در سده های 3 و 4 و پارچ ها و جا عودیها که کروی نیستند در سده های 4 و 5 ظروف بیضی در سده های 6 و 7 بیشتر ساخته می شده است .
از نقره گاهی ظروف خاصی مثل ریتون یا پیکره تمام گرد حیوانی یا سر حیوانی ساخته می شود . هر گروه تزئین مخصوص بخود داشته اند . 5
در دوران با شکوه ساسانی ظروف از دو جنبه فرم کلی ظرف و ایجاد نقش بروی آن قابل بررسی و تحقیق بوده است .
نقوش نقش شده بروی ظروف ساسانی با هنرهای دیگر مثل نقوش برجسته ها ، مجسمه سازی و ... نقش مشترک داشتند قلم زنی بروی این آثار و ظروف زیبا بسیار با اهمیت بوده و موضوعات متنوعی را روی این ظروف که شامل جام ها ، بشقاب ، کاسه ، پیاله ، فنجان ، پارچه های دار ، ... بوده را می بینیم . 6
مؤثرترین و زیباترین قطعات را از نظر تکنیک در قرن 3 و 4 به وجود آمده را می بینیم .
با توجه به برخی نظریه ها که بیان شده این ظروف را می توانیم از روی تاج پادشاهان تاریخ ساخت آن یقین کنیم .
دکتر پرودنس هارپر از موزه هنر متروپولتین چندین سال در مورد این موضوع تحقیق و کار کرده دشواری کار در آن است که معدودی از ظروف در بازارها که خرید و فروش می شود بسیار استادانه جعل شده و خود باعث اشتباه می گردد و مشکل دیگر اینکه ساخت ظروف نقره ساسانی پس از سقوط این دودمان نیز ادامه یافته است .
دکتر هارپر توانسته این ظروف را به سه دستۀ اولیه ، میانی ، واپسین تقسیم کند .
گروه اول معمولاً با نیم تنه واحدی در مرکز که داخل یک حلقه قرار گرفته تزئین شده است . این مجسمه معمولاً یک اشراف زاده مهم که به همراه او یک شخص دیگری که ظاهراً کسی است ظروف به دستور او ساخته شده بود را نشان می دهد .
یک نمونه اخیر از این دست یک فنجان نقره است که در گرجستان یافت شد و با چهارنیم تنه که بهرام دوم و اعضای خانواده اش را نشان می دهد تزئین شده است ؛ گرچه بنظر دکتر هارپر در دوران پادشاهی شاپور دوم حمایت اختصاصی منع شد و دولت اعضای تولید نقره را در دست گرفته بود .
نمونه های متداول این ظروف نقره ای آنهایی است که با نقش شاه در حال شکار تزئین شده است نکته جالب آن که ترکیب فلز این ظروف چندان فرقی با هم ندارد در حالی که ترکیب فلز گروه های قبلی در هر ظرف فرق می کند .
دسته سوم ظروف دکتر هارپر را نقره های اواخر دورۀ ساسانی و اوایل دوره اسلامی تشکیل می دهد که در این زمان نقشمایه ها تا حدودی قرار دادی شده و تحول داخلی آن اندک است قراینی در مورد تقلید از طرحهای قدیمی تر و گوش سپردن به شکوه گذشته با توصیف کارهای بزرگ پادشاهان قدیم به چشم می خورد به همین علت یک نوع تاج نمی تواند کمک مطمئنی به تاریخ گذاری دقیق کند .7
در سده های 18 و 19 و آغاز سدۀ 20 تعداد زیادی ظروف نقره ای منسوب به ساسانی در آسیای مرکزی شامل دریای مازندران ، کوه های اورال ، قفقاز ، اوکراین روسیه کشف گردید که تا مدتها تحقیق دربارۀ آن در انحصار دانشمندان روسی بوده است .8
به اعتقاد زاره این قبیل جام ها منقوش را در کارخانه های پادشاهی ساخته و به حاضران در شکار و یا نقره ای است که رد کتابخانه ملی پاریس معنبوط است .
بررسیهای مایر شیمیدان موزۀ متروپولتین دربارۀ کارهای مختلف نقره ای ساسانی موجود در موزه های شوروی ، اروپایی ، آمریکایی نکته هایی را به ما درباره تکنیکهای تولید آموخته است این فنون طبق تحقیقات بسیار متفاوت و پیچیده اند .
همین امر بیانگر آن است که نقره کاران برای کارهای دربار و وسایل درباری از یک منبع واحد استفاده می کردند ولی در کارهایی که از درجه پایین تری برخورد دارند نقره های معادن مختلف را مورد استفاده قرار می داده اند .9
مشکلات هنری ظروف نقره ساسانی :
الف . در طراحی این ظروف قصد فلزکاران ساسانی تزئین آنها به اقتضای وضع بوده و به علت تکلف در آراستن صحنه ها که لازمۀ این گونه نقوش است از مدار طبیعی دور شده اند . نقره کاران ساسانی جز در موارد استثنائی فاقد ظرافت است به ویژه کناره های لبه ظروف از ظرافت هنری بهره ای ندارد ولی در هیچ یک از اعصار هنری ایران موضوع هنر بدین پایه از تجلی ، قدرت ، سرعت ، تحرک ، تصمیم نرسیده است . هنرمندان ساسانی هیجان و تسلط نیرو و قاطعیت را که از ویژگیهای این دوره بوده یا هنرهای تزئینی خود تلفیق کرده در صحنه های هنری آثاری بی نظیر را به وجود آورده اند که ویژه این دوره شناخته می شود .
ب . شاه در صحنه ها مانند صحنۀ حجاریهای دوران باستان بزرگ تر ، باشکوه تر از دیگران در میان مجلس نقش شده است .
ج . قرینه سازی که از مشخصات و ابداعات هنرمندان ساسانی است بخصوص برای بزرگداشت شاه در صحنه و در بیشتر آثار هنری این عصر به چشم می خورد .
د . نقوش برجسته ساسانی به ویژه در ظروف نقره مانند نقوش دورۀ هخامنشی ، حاکی آرامش و وقار و سکون آثار هنرمندان این دوره نشان دهندۀ عظمت و شکوه مقام شاه است . در ارائه نقوش البسه و تزئینات داخلی و رعایت سایر مشخصات تزئینی در مقام قیاس هنر هخامنشی برتری خود را نسبت به هنر ساسانی حفظ کرده است .
ح . هنرمندان ساسانی با ترسیم صحنه های شکار جانوران مانند شیر ، گراز ، ببر فضای تنگ و فشرده که شاه تاج شاهی بر سر و جامۀ مخمل مزین به جواهرات بر تن و سلاح زرین در دست دارد و حیوانات را پیاده یا سواره تعقیب و به آنها حمله کرده است . دلیری و دلاوری شاهان این سلسله را به بیننده القا و قدرت شاه را تجسم کرده اند .10
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 16 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
مقدمه
شیوه های معیشت و تولید و فعالیت های انسانی منبعث از آن در فضا نمی باشد ساخت شهر بازتاب اوضاع و احوال اجتماعی - فرهنگی و سیاسی اقتصادی حاکم فضاست که در یک مقطع زمانی – مکانی خاص رخ داده و در بستر زمان تحول یافته است . مکان به عنوان عنصر ثابت و تابع متغیرهای زمان جامعه اقتصاد فرهنگ و سیاست را در خود متبلور کرده است.
پژوهشها نشان می دهند که حاصل و برآیند این عوامل است که در مکانی مشخص به فضا معنا بخشیده و آن را به نماد و بیان نمادین تبدیل کرده اند برآیند این عوامل شکل را ساخته و شکلهای متفاوت – بنا به محتوای خویش – بافت کالبدی و شالوده فضایی شهر یا کانون زیستی را پی افکنده اند.
این عوامل که به گونه ای زنجیره ای به یکدیگر وابسته اند و از زمانی که بشر یکجا نشین شد دولت را سامان داد و شهر را بنا کرد تا به امروز نقشی تعیین کننده در تعریف آن داشته اند این عوامل را میتوان به گونه ای کلی و عمده در سه گروه زیر مطرح کرد:
اول: مسائل جهان بینی یا چگونگی نحوه نگرش به جهان این عامل، دین ،مذهب ، مسلک، فرق متفاوت اجتماعی و مذهبی مراد از این عامل هر آن چیزی است که معنای فرهنگی و یا اجتما عی و روابط ناشی از آن را سبب می شود مطالعاتی متعدد در مقیاس جهانی نشان از تاثیر قطعی این عامل در تکوین شهر و کانون زیستی دارد.
دوم : عامل اقتصادی یا چگونگی تعریف مادی جهان بر چگونگی تولید و توزیع ثروت ،حرکت (گردش کالا) ،نحوه تولید ،توزیع و مصرف محصولات و رابطه آن با ساخت کالبدی نظر دارد مقصود از این عامل آنی است که معنای روابط و ارتباطات اقتصادی را دارد.
در گذشته اهمییت دارد «غارت – دفاع » در مقیاس جهانی به طور عام و در مقیاس کشور به گونه ای خاص نقش بازی کرده و تاثیری سرنوشت ساز بر اوج و حضیض شهر داشته است . می توان پدیده غارت- دفاع را پدیده ای دانست که تاریخ شهر را تبیین کرده است.
سوم: عامل محیط یا اقلیم ، یا چگونگی تعریف زیست – محیطی جهان این عامل ،آب و هوا همواری و ناهمواری و به طور کلی عناصر محیط زیست طبیعی را شامل می شود.
تاثیر آن بر شکل گیری کالبدی و تظاهرات فضایی کانون زیستی وشهر است .
فصل یکم
شهر نشینی، شهر گرایی و «شهر سازی»،
قبل از اسلام
مدخل
افول تمدن بین النهرین که در پی ستیز شهر – دولتهای مستقر در آن خطه رخ میدهد از سویی و رشد شتابان یکجا نشینی آریاییهایی که در دشتهای وسیع و مرتفع سلسله جبال زاگرس سکنی گرفته بودند از سوی دیگر سبب گردید تا مراودات و ارتباطات بسیاری با شهر – دولتهای بین النهرین بر قرار گردد ، ارتباط همه جانبه ، همه سویه و جامع بین جوامعی هنوز مدنی نشده به جوامعی که سالها از مدنیت آنها می گذرد . در این آمد و شد اطلاعاتی است که جوامع مستقر در ارتفاعات مظاهر تمدن دشت نشینان را دریافته و تمدن خویش را با مایه گرفتن از آن پایه می نهند ، به آن قوت می بخشند و سپس تمدن پیشین را مغلوب و مقهور خویش می سازند .
در این دوران ما با دو گونه عمده شهر نشینی و یک گونه شهر نشینی و شهر گرایی گذرا بین این دو شیوه عمده مواجه هستیم
اول –شیوه پارسی : این شیوه از قرن نهم ق.م با ساختن اولین «شار» مادی الهام گرفته از« شهر –تپه» های بین النهرین (زیگورات) شروع شده و با شکوفایی شارهای پارسی در شوش ،استخر ،پاسارگاد و....... به اوج خود میرسد . تخت جمشید نمونه والایی از تغییر مفاهیم و معانی است که از تمدن های بین النهرین کسب شده است.
دوم-شیوه یا میان شیوه پارسی – هلنی : جانشینان اسکندر نوعی دیگر از روابط میان انسان و استقرار انسانی را مطرح می کنند گونه ای که هم بنیانهای شهر – دولت یونانی را در خود دارد . هم مفاهیم شهر – قدرت های ایرانی را .
سوم- شیوه پارتی : مقاومت در مقابل مفاهیم مادی و معنوی شهر – دولتهای پایه گذاری شده توسط سرداران یونانی و ستیز برای استیلای مفاهیم و معانی زیست و تولید بومی ،سه شیوه فوق در پنج مقطع تاریخی (نظام های حکومتی متفاوت ) به کار گرفته می شوند و سه مرحله متفاوت در شهر گرایی و شهر نشینی دوران باستان را شامل میگردند :
اول : مرحله شکل گیری و پیداش پدیده شهر رشد آن در دوران ماد و بالندگی آن در دوره هخامنشنی ( استقرار قطعی شیوه پارسی)
دوم : مرحله پیدایش «نو شهرها » و تجربه سازماندهی شبکه شهری در سازمان
فضایی کشور :
سوم: مرحله پیدایش نو شهر های سوق الجیشی و تعمیم مفهوم شهر به منطقه ای بس فراتر از محدوده ها ی کالبدی بلا فصل آن:
تشکیل دولت ماد ودر ورای طبقات و اقوام قرار گرفتن آن سبب می گردد تا دولت هم مفهومی آسمانی یابد و هم مفهومی زمینی . دولت هم مظهر آسمان و قوامین آنست و هم مظهر تنظیم و تنسیق ارتباطات و روابط زمینی است چنین دولتی نه بر تقسیم کار اجتماعی بین جوامع سه گانه تحت فرمان خود بلکه بر وحدت اجتماعی کار بین آنها پای می فشرد .
آنچه در دوران ماد رخ می دهد نه شهر نشینی و نه یکجا نشینی است چون یکجانشینی قبلاً رخ داده است و گواه بر آن موجودیت جامعه روستایی است و اینکه شهر نه به عنوان تشکیل یک جامعه کاملاً مشخص بلکه مکان جمع شدن سه جامعه رو ستایی ، ایلی و شهری است.
شار مادی در این مرحله عبارت است از قلعه ای محکم و قوی بر فراز تپه یا نقطه سوق الجیشی خاص که در دامنه و در پس دیوارهایش نقاط زیستی کوچک و بزرگ پراکنده اند . در این شار مفهوم بازار هنوز در مرحله جنینی قرار دارد . آنچه مورد برنامه ریزی و طراحی دقیق قرار می گیرد قلعه و تقسیمات داخلی آنست.
شار نظامی- کشاورزی دوران ماد جای خود را به شار نظامی- بازرگانی پارسی در سر حدات و شار بازرگانی – کشاورزی سرزمین های میانی می دهد .
شار پارسی علاوه بر آنکه محل استقرار و تمرکز قدرت مذهبی و حکو متی است مرکز اقتصادی و بازرگانی نیز می گردد. بازار در شهر تولد می یابد.
شار پارسی مسوول مستقیم امنیت منطقه تحت نفوذ خویش است همان گونه که مسئول جمع آوری مالیات و در مواقع لزوم سرباز و نیروی انتظامی منطقه خویش نیز می باشد شار پارسی اولین قدم در مفهوم منطقه ای شدن را برداشته است .
«شهر – معبد» ،«شهر- قدرت» و« شهر- بازار » مفاهیمی هستند که شار پارسی با خود حمل می کند و با استقرار در نقاط سوق الجیشی بسیار با اهمیت به مقوله زیست- محیطی نیز جواب می دهد .
جامعه دودمانی هخامنشی بسرعت جای خود را به جامعه دولت سالار می دهد. دولت با قرار گیری در راس هرم قدرت سازمان اجتماعی را بر مبنای طبقات مشخص زیر سازمان می دهد:
1- اشرافیت دودمانی:
2- مغان و رو حانیون
3- اشرافیت دهقانی
4- بازرگانان و پیشه وران
دوم :مرحله پیداش «نو – شهرها»و تجربه سازماندهی
فرو پاشی دولت هخامنشی سبب می گردد تا جوامع شهری و روستایی دچار نابسامانیهای فراوان گردند . ورود و رسوخ روابط اجتماعی- فرهنگی یونانی نشأت گرفته از جامعه اشرافی برده دار متکی بر تقسیم کار اجتماعی سبب دگرگونی و آشفتگی روابط اجتماعی – فرهنگی منبعث از جامعه سالار متکی بر وحدت اجتماعی کار می گردد.
تلاقی دو فلسفه یکی متکی بر فرهنگ و سلطه روابط فرهنگی و دیگری متکی بر مدنیت و سلطه روابط مادی ، سبب می گردد تا مفهومی جدید از «شهر » پیدا شود شهری که هم بتواند هاله ای از «شهر – دولت» هلنی باشد و هم سایه ای از «شهر-قدرت» پارسی.
شهر پارسی – هلنی در مکانی استقرار می یافته است که :
یکم: در جوار و یا در نزدیکی راههای ارتباطی و جاده های اصلی قرار داشته باشد.
دوم: در کنار قلعه نظامی و یا شهر قدیمی مستقر در منطقه ای مملو از روستاهای پیرامونی باشد .
سوم: از دیدگاه سوق الجیشی قابل تأمین باشد
بنا بر این« شهر پارسی – هلنی » در بدو تولد خویش شهری نظامی است . شهری است که بر مبنای شهر – دولت یونانی شکل می گیرد. خود مختاری که کم و بیش از طرف دولت سلوکی پذیرفته می شوذ با این استثنا که در حقوق بین شهر و دولت ،کلام نهایی از آن دولت سلوکی است .
سوم: مرحله تعمیم شهر گرایی و شهر نشینی و تجربه ساماندهی سرزمین
شار پارتی در دولت اشکانی
جامعه ایلی همراه با جامعه رو ستایی و بخشی از جامعه شهری –بخشی که نه به منزله شهروند بلکه به عنوان «خارجی » تلقی می شد – موفق می گردند تا دولت اشکانی را بر پهنه وسیعی از ایران آن روز گاران مستقر سازند. هماهنگی و همنوایی سه جامعه تحت سلطه این دولت سبب می گردد تا دولت قدرتمند اشکانی نزدیک به شش قرن اقتدار خود را بر سرزمین بگستراند ، بازرگانی را رونق بخشد ، روابط کالایی و پولی راغ ارتقا بخشد و از آن ره به شهر نشینی و شهر گرایی شتاب دهد.
بازگشت به مفاهیم سرزمینی – بخصوص شیوه پارسی – در ابعاد زیست و تولید و به روز کردن آنها سبب میگردد تا دولت اشکانی شکلی کاملاً متفاوت از نحوه استقرار و زیست را سازمان دهد
شار پارتی در دولت اشکانی محل استقرار طبقه اجتماعی می گردد . طبقاتی که بخوبی نشانگر دگر گونیهای تاریخی هستند که از دولت هخامنشی تا دولت اشکانی رخ داده است بدیند قرار:
1-اشرافیت دود مانی
2- دیوانسالاران و نظامیان
3- مغان و رو حانیون
4- اشرافیت دهقانی
5-با زر گانان و پیشه وران
دولت اشکانی با تخریب سازمان کالبدی دولت سلوکی ،مظهر آن یعنی «شهر پارسی – هلنی » را نیز دگرگون می کند و با ادغام این شهر با محیط اطرافش نظم اندامواره و خود انگیخته محیطی را بر نظم منطقی و برنامه ای آن تحمیل می نماید و بدین ترتیب شهر قدیمی را سازمان جدید مستحیل می کند .
ساز ماندهی کالبدی – فضایی درون شار کم و بیش همانی است که در شار پارسی وجود می داشت ،بدین معنی که :
1- دژ حکومتی
2- شار میانی
3- شار بیرونی
ب :بالندگی مفهوم شار و سازمان یافتگی کامل آن
شار پارتی در دولت ساسانی (قرن سوم تا هفتم میلادی)
ظهور دولت ساسانی در واقع اولین حرکت جامعه شهری برای رسیدن به قدرت است . تا قل از این ، حکومت همیشه از آن جامعه ایلی بود که با جنگ و ستیزه های خود دولتهای پیشین را از آن خود کرده بود .
ولی نطفه اصلی این دولت در «شهر» بسته شد و نظریه پرداز اصلی آن در فضای جامعه شهری پرورش یافته بود . به همین دلیل است که شهر پایه نهادهای اجتماعی- اقتصادی ، فرهنگی – سیاسی و بازرگانی – اداری دولت ساسانی می گردد.
ایجاد طبقات منظم اجتماعی و جایدهی سه جامعه ایلی ،دهقانی و شهری تحت سلطه در این طبقات اجتماعی به دولت متمرکز و قاهر ساسانی امکان میدهد تا به نوعی «نظام کاستی» در سازمان اجتماعی دست یابد و بدین ترتیب از آمیختن طبقات و دخول افراد از طبقه ای به طبقه دیگر جلوگیری کند.شهر مکان اصلی استقرار طبقات برتر اجتماعی است . این طبقات عبارتند از:
1- مو بدان و مغان
2- جنگاوران و سپاهیان
3- دبیران و پز شکان
4- دهقانان
دردولت ساسانی است که تعابیر و تفاسیر جدیدی از نحوه استقرار حکومت زیستی در پهنه سرزمین تحت سلطه آن رخ می دهد . ساتراپ ها یا سرزمین های منطقه پهناور در اختیار فرماندارانی قرار می گیرد که به نمایندگی از دولت ساسانی بر آنها حکم می رانند.
مالکیت عمومی از آن دولت ساسانی می گردد که می تواند در مواردی به مالکیت جمعی ایلی بدل گردد ویا به مالکیت خصوصی روستا یی و یا شهری ،دو زیر مجموعه ای که هر آن می توانند از سوی مجموعه بالاتر (مالکیت عمومی ) نفی می گردند .
در سازمان فضایی جدید کشور ،دفاع از کشور به شهر هائی که کاملاً از دیدگاه نظامی تجهیز یافته اند ،شهرهای سرزمین های میانی ،نقش حفاظت و حراست از شبکه های آمد و شد جاده ای را بر عهده می گیرند و شهرهای سرزمین های درونی عملاً به کار تولید می پردازند . هر سه گروه از این شهرها عملاً همان مفهوم کهن شار را معنا می بخشند .
شار ساسانی چون شار پارسی در دولت هخامنشی ، بر مبنای باورهای دینی و متأثر از مقوله جهان بینی ساخته می شود . شهر معمولاً به حصاری ختم می گردد که چهار دروازه به چهار سوی عالم داشته باشد که خود یاد آور جهات اربعه و عناصر اربعه نیزمی باشد.
این توصیف از چهره کالبدی و سازمان فضائی شار ساسانی نشان میدهد این مورد نیز دولت ساسانی خود را به ساخت و ساز کهن دولت هخامنشی رجوع است و یا به هنگام کردن شار پارسی این دوران .شار خود را شکل بخشیده است . این شار از دیدگاه ریخت شهرهای مرکب از فضاهای زیر است :
1- دژ حکومتی
2- شار میانی
3- شار بیرونی
4- بازار
5- میدان
شهر نشینی و شهر گرایی «شهرسازی» در دروان اسلامی
شهر دوران اسلامی مفاهیم دیگری را در خود دارد : این شهر چون شار دوران ساسانی [هر-قدرت] نیست ، مکانی نیست که بیانگر حکومت قاهرة مرکزی باشد . در این شهراز زندگی شهر دولتهای یونانیو رمی خبری نیست . شهر دوران اسلامی ، چون شهر قرون وسطایی نسبت به منطقة پیرالمونش امتیازات خاصی را ندارد . چون شهر از قوانین مدونجهان بینی اسلامی تبعیت می کند و در این قوانین امتیازات استثنائی برای مردمان وجود ندارد . شهروند شهردوران اسلامی چون روستایی و یا ایلیاتی معتقد به جهان بینی اسلامی ، فقط و فقط فرمانبردار احکام اسلامی ، امام ، خلیفه ویا نماسندگان آنهاهستند ، بنابراین شهر دارای زندکی مستقل و خاص با مقررات و امتیازات متفاوت نیست و بدین قرار تفاوتی بی شهر و ده جز تفاوتهای کالبدی ناشی از جمعیت ، استقرار دیوانها ، جامع و ...وجود ندارد .
وجود شهر برای دولت اسلامی به عنوان یک ضرورت تلقی می گردد .در شهر است که وظایف و آرمانهای دولت اسلامی تبلور می یابد ، در شهر است که امکان تحقق فرامین و اجرای سمقررات صدره از سوی دولت اسلامی فراهم می آید . بنابرایم جامعة شهری در دولت اسلامی نقشی به مراتب فراتر را از همسانهای خود در دولتهای کهن به عهده می گیرد.
عوامل مشخصه در شهر در دورة اسلامی
الف : مسجد
با توجه به اینکه دولت اسلامی در شهر تولد می یابد و با توجه یه اینکه تشیل ایندولت برای اویلن با در [مسجد] صورت می گیرد ، بابراین وجود مسجد جامع به یکی ازمشخصات اصلی شهر دورة اسلامی تبدیل می گردد .
ب – بازار
استقرار دولت اسلامی و تسلط آن بر کشورهایی با قوانین و مقررات تجاری بس گسترده ، سبب می گردد تا دولت از سوئی از همةاین مقررات و قوانین بهره برد و از سوی دیگر آنرا با موازین شرعی هماهنگ کند .
ج- محله
به هنگام تشکیل امپراطوری تمرکز و سپسغیر متمرکز اسلاکی، رجوع به سازمان اجتماعی کهن شهری در سرزمینهای مفتوحه بسرعت نجام می پذیرد. گواینکه دیگراز تشکیل محلات برحسب نظام کاستی یا شروندی خاص خبرینیست ولی در مقابل با ایجاد محلاتی بر حسب قوم و قبیله ، نژاد مذهب ، زبان ، فرقه و ... مواجه هتسیم .
شهرنشینی ، شهر گرایی و [شهرسازی ] در دوران متقدم اسلامی
شهر در دولت اسلامی مقامی خاص دارد ودر تمامی دوران اسلامی صرفنظر از مکان و یا زمان پرداختن به شهر ، سازمان دادن آن و یا پایه نهادن آن از مشغولیات ذهنی ، آرمانیو قدرت نمائی دولت اسلامی در آغاز و دول اسلای در روزگاران بعدی بوده است و در دوران متقدم و در سرزمینهای پهناور امپراطوری نو بنیاد اسلامی سیاست شهر سازی خاصی تدوین گردید ه به طور عمده و رسمی دو گونه شهر را مد نظر قرار می داد :
اول : شهرهای قدیمی که دروازه های خود را – چه به زور یا به رضا – بر روی دولت اسلامی گشودند.
دوم : شهرهای نو بناد ، این گروه از شهرها عمدتاٌ پایگاههای نظامی هستند که دولت اسلامی برا حفظ ارتباط سپاهیان خود با مبدأ حرکت آْنها بر پا می کند . این گونه شهرها ، گاه برای رونق اندافتن شهرهای قدیمی نیز ساخته می شد .
ساخت و سازمان شهراز قرن یکم هجری تا قرن چهارم هجری (1تا11میلادی )
شکل گیری دولت اسلامی ، بازسازی مفاهیم کهن
این دولت با در دست گرفتن همةعوامل تولید ، در هرسه بخشکشاورزی صنعت و بازرگانی ، عملاٌهمان نقشی رادارا می شودکه دولتهای کهن ایرانی به مدت نزدیک 15 قرن آن رار سازمان داده و ایفاکرده بوند . با تفسیر شریعت اسلامی ، دولت عباسی در ورای طبقات اجتماعی قرار گرفته و با استقرار دیوانهای متعد که عمدتاٌ از دیوانهای عهد ساسانی تقلید شده بودند ، مالکیت عالیه دیوانی را بر همة ابزار و عناصر تولید می گستراند . امری که قبلاٌ به صورت مالکیت پادشاهی ، مالکیت پرستشگاهی ، مالکیت دولتی، مالکیت جمعی شهر و یا روستا وجود می داشت .
ایجاد دیوان وزارت و نقش فاقئه ایکه وزیر به عنوان عامل سیاسی بر سرزمینهای تابعه بر عهده می گیرد ، باز خوانی و باز تولید همان نقش در روزگاران پیشین است .
دولتی اینچنین دیوانی و جامعه ای اینچنین تابع دیوانسالاری ، بازتاب خویش را در مکان استقرار اصلیدیوانها یعنی ، شهر ، بازمی یابند . شهر بار دیگر منطقة تحت نفوذ خویش را تعریف می کند و خود نیز از آن تعریف می یابد .
برای شهری اینچنین ، لاجرم الگوئی باید . بغداد پی افکنده می شود به شکل دایره در کنارة دجله ، چهار دروازه با شکوه و بزرگ که به چهار راه اصلی کاروان باز می شدند ... و به میدان بزرگ شهر می رسیدند که در میانة آن کاخ خلیفه و مسجد جامع بنا گشته بود... و در پیرامون آنها هیچ بنائیجز ساختمانهای نگهبانی قرار نداشت ... در اطراف میدان خانه هایامرا و نزدیکان خلیفه ودیوانها قرار نداشت ... میان دروازه های بزرگ کوی و دروازه های دیگر قرار داشت .
تولد مفهوم جدیدی از شار ، تولد سبک خرسان در زمینه های هنری و ادبی
تشکیل دولت سامانی در ماوراءالنهر و خراسان بزرگ در قرن دوم هجری قمری (قرن نهم میلادی ) را شاید بتوان به اعتباری اولین دولت ایرانی بعد از حملة مسلمانان به ایران دانست .
حکومت نسبتاٌ پایدار و طولانی این دولت سبب می گردد تا نهضتی اغاز شود که بدرستی از سوی بسیاری از محققین به عنوان تجدید حیات علمی و ادبی ایران دورة اسلامی نامگذاری شده است .
دولت سامانی با بازسازی نوسازی سازمانهای کهن ، عملاٌ به شروع نهضت دیوانی کمک می کند . نقش وزیر در دولت سامانی مشخصاٌ همانی است که در دوران پیش از اسلام وجود می داشت امیر و سلطان سامانی در ورای طبقات اجتماعی است . سلطنت او هم آسمانی است – به نمایندگی از خلیفه در رأس امور مذهبی است – و هم زمینی است چون بر امور عرفی حاکم است .
امنیتی که دروة سامانیان احساس می شد و ازبین رفتن حملة اقوام کافر بیابانگرد ، موجب رش و رونق مداوم اطراف شهر در خرسان و ماوراءالنهر گردید .
شهر چون الگوی کهن خویش به دیوارهایش محدود نشده و منطقه ای بش گسترده را در خود می گیرد ، هم شهر اصلیرا در بر نی گیرد و هم روستای نزدیک آن را ، پیرامون باروی سمرقند 12 فرسنگ است و 12 دروازه دارد .
دیوارهای جسیمکه ر اطراف شهر – در معنای گسترده آن – کشیده شده به شهروندان اجازه می دهد که فعالیتهای کشاورزی را حتی در درون شهر نیز رونق بخشند، همان گونه که روستاییان را مجازمی داردکه در فعالیتهای صنعتی و صنایع دستی نقش عمده ای بازی کنند.
ساخت و بافت بار از قزن چهارم تا قرن هفتم هجری قمری (11تا14میلادی)
گذار از شار آزاداندیش دوران دیالمه به شار قدرمتند و قاهر دوران سلجوقی وخوارزمشاهی
قرن چهارم هـ.ق.(11میلادی) مترادف است با اوج دگرگونیها و تجدید حیات علمی و ادبی در ایران ، دستیابی بهاین قله باعث پیدایش تفکری مبتنیبر استقلال سیاسی – مذهبی از دولت مرکزی بغداد می گردد .
قدرت رسیدندولت بوییان با آرمانهای مذهبی – بومی ، تحئلی کلیدر تمامی زینه های هنری ادبی ، سیاسی – اقتصادی ، اجتماعی – فرهنگی وکالبدی – فضائی را نشان دارد . بازگشت و ابداع مجدد مراسم کهن ایرانیدر چار چوب نظریه ای مذهب شیعه – در تقابل با نظریه های حاکم و غالب در دولت عباسی – تحولی کلی در همة زمینه ها اجتماعی ، اقتصادی را به وجود می آورد .
با مراجعه به دستاوردهای دولت سامانی در زمینه دگرگونی مفهوم شار ، بقایای نظام کهن دژی ، شارستانی در خطة میانی ، جنوبی و جنوب غربی ایران از میان برداشته می شود . انقلاب فرهنگی در اوج خود به انقلاب شهری منجر می شده و شهر با مراجعه به مفاهیم اولیه شهر اسلامی، مکانیمتعلق به تمامی اقشار و طبقات اجتماعی می گردد . آزاداندیشی دولت بوییان سبب مب گردد تا آموزش نقش عمده ای یابد و مدرسه به عنوان یکی از عناصر پایه ای شهر و شاردر این دوران خودنمائی کند .
از دیگر دستاوردهایاین قرن ، شکوفائیانجمن های صنفیاست ، نقشی که این انجن ها در تقابل و یا توافق بادولتها بازی می کنند ، سبب می گردد که در اوج شکوفائی تجدیدحیات علمیوادبی کشور ، یعنی در قرن چهارم هجری قمری آ این انجمن ها گسترش یافته و سازماندهی گردند . دولت علاوه بر آنکه بر همة ابزار و وسایل تولید مالکیت دارد ، خود به سازماندهی صنوف نیز می پردازد.
انجمن های صنفی در سار دورة اسلامی و در قرن چهارم هجریبه گونه ای سازمان داده شده اند که تحت سلطه و سیطره شدید سازمانهایغیر صنفی و به عبارتی مشخص تر دولت قرار داشتند .
نظارت شدید دولت بر امور صناف ه به معنای تقابل دولت و اصناف است ، بلکه بدانعلت است که دولت و بازار در هم تنیده اند و غیر قابل تفکیک هستند . و این تأکیدی کامل بر وحدت اجتماعی مار و مانعی عمدهبر سر راه تشکیل طبقات اجتماعی به معای قرون وسطایی در اروپا .
بر خلاف قرون وسطا در اروپا انجمن های صنفی فقط صنعتگران و بازرگانان را شامل می گردد ، در شار دوره اسلامی از همان آغاز تشکیل ، این انجمن ها مة حرف و پیشه ها را شامل می گردند ، منابع بیشماری به جا ماندهاز این روزگاران ، مثلثهای بسیاری ازصنوف حتی صنف رقاصان ، گدایان و ... را به دست می دهند .
مبانی شهرسازی در این دوره همانی است ه در ماوراءالنهر و در دولت سامانی تعریف گردیده و با مفاهیم نظریه ای دولت بوییان وفق داده شده است ، بکارگیری این مفاهیم وآن مبانی در خطة مرکزی ، غربی و جنوب غربی کشور سبب شده است تا از ین دوره – قرن چهارم هجری 0 به عنوان مرجع شهر سازی و تفکر شهری کشور یاد شود .
ساخت و سازمان شهر از قرن هفتم تا قرن یازدهم هجری قمری (4 تا 17میلادی )
فروپاشی سازمان شهری و ابداع مجدد مفهوم
سازمان شهری گسترده وکارا بر مبنا وحدت اجتماعی کار در تمامی ابعاد آن و حمابت وسیع وگسترده دولت ساز چنین سازمانی به عنوان ستنظیم کننده امر و آبادانی از دیگر سوی ، چنان مراحلیاز تحول را پیداکنند که خطوط آن علی رغم حماه ویرانگر مغولتا این روزکاران باقیماند . یورش مغول در قرن هفتم هجریقمری (سیزدهم – چهاردهم میلادی ) نقطه پایانی بر این تحولاست .مغول بنیانهای سازمان شهری کشور را از هم می گسلد و شهر گرایی را نزدیک به یک قرن بی معنا می سازد .
روشهای سازمان یافته و نظریه پردازی شده زمین داری و اقطاع به تبع قوانین مغولی و[یاسا] از میان برداشته می شوند .نظ بدوی ، نظم برتر را در هم می کوبد ، بیگاریهای وسیع در مقیاس روستا و شهر ، و مالیاتهای سنگین بر کسب و پیشه وران شهری از یکسو وعاملین تولید صنعتی از دیگر سوی ، سبب می گردد تا توان تولیدی سرزمینهای مفتوحه از میان برداشته شود .
نسل کشی وسیع در همة سطوح ، سبب می گردد تا صاحبان کلام و اندیشه در همة رده ها از میان برداشته شوند و با آنان ، دفتر حدود چهارصد ساله نهضت ادبی ، علمی ، هنری ، فنی و ... یاران دوران اسلامی بسته گردد . بذر برداسته شده از این نهضت را مغولان خود ، نا آگاه در هجومهایشان به اروپا حواهند برد و خمیر مایه [رنسانس] را فراهمخواهند آورد .
نبود پایه های عمیق جهان بینی، فلسفی و عقیدتی سبب می گردد که آثاراجتماعی و فرهنگی هجوم مغول بر فلات ایرن بسیار ناچیز باشد. ایلخانیان مغول با تسلیم به جهان بینی اسلامی در هر منطقه ای بز سرزمینهای مفتوحه به تمدن و فرهنگ آن منطقه گردن می نهند واینچنین است که ایلخانیان مغول در فلات ایران ، رنگ و بوی تمدن ایران دوره اسلامی را به خود گرفته و سعی بر آن می کنند تا خود بر آن بیفزایند.
نیود دولت متمرکز ، حضورقوانین مغولی ، علی رغم تلاشهای بسیار برای تعدیل آنها ، و ایلغارها و ست ورزیهای ایلخانیان مغول ، منحر بدان می گردند تا بسیاری از مردمانگرداگردشهرهایی جمع شوند که خان مغول در آنجا استقرار و مقام گزیده است . هم از این روست که در طول حکومت خانها و ایلخانیان مغول و حتی پس از آن در زمان گورمانیان ، نه با یک شبه شهری بلکه با تک شهرهای متمرکز مواجه می گردیم . تبریز اولین نمونه از این دسته شهرهاست .
درک تاریخ گذشته و تلاش دولتهای در امر عمران آبادانی، خانمغول بر آن می دارد تا او نیز تبریز را سامان دهد .
نبود دولت مقتدر با مفهومی که در دوران قبل از حملة مغول وجودمی داشت ، سبب مب گردد تا حکومتهای محلی بزرگ و یا کوچکی شکل گیرند که همیشه از مفهوم دولت به معنای دقیق کلمه تهی بودند . بدین ترتنیب به مدت طولانی مفهوم شبکه شهری بی معنا می گردد .
حکومت آلمظفر در کرمان ، شیراز و یزد و ... همه و همه سبب گردیده اند تا شهرگرایی و شهرنشینی رشد آرام و مجدد خودرار شروع کند و سبک آذری در هنر و ادبیات و معماری جای خود را بازیابد و امر تولید ، توزیع و مبادله رونقی مجدد یابند. ولی این تلاشها هیچ گاه وفق نگردید که سازمان تولیدی کشور را به قبل از حمله مقول برسانند .
حملة مقول و تقابل آن با دول اسلامی در ستیز با اروپای برخاسته از دوران فدودالیزم به [شهر – جمهوری] و [شهر- دولتهای] قدرتمد اروپا در این دوران امکان می دهد تا اولین نائیها و برداشتهای خود را با شرق از طریق گسیل سیاحان و مأموران حکومتی به انجام رسانند . تعاریف نخستین سیاحان اروپائیاز سرزمینهای بازدید شده ، بخوبینشانگر حضیضو فروپاشی تمدن شهری و سازمان تولیدی در این سرزمینهاست .
با وجود اینکه از دیدگاه معماری وهنری شاهکارهای بی بدیلی در این دوران خلقشده اند و گوا اینکه الگوهای کهن شهر سازی مورد بازنگری و ابداع مجدد واقع شده اند و نشان از حفظ و نگداریو زنده بودن سنتهای شهرنشینی و شهرسازی دارند ، ولی بدانعلت کهاین گونه ها در پهنه ای وسیع در مقیاس کشور مورد استفاده واقع نشده اند و بدان علت که مواردی بیش نیستند ، نمی توان از زندگی شهری در معنای گسترة آن صحبت داشت . ولی این را نیز نبایداز یاد برد که شهر کماکان به عنوان مرکزیت منطقه تابعة خویش ، مفهوم منطقه ای خویش را حفظ می کند و هر کجا که صحبت از حکومتهای محلی است ، بلافاصله شهری که حکومت در آن مستقر است رخساره می نماید و به عنوان سمبل و نماد معنامی یابد .
سه قرن ایلغار و ویرانی موفق نمی گردد مفهوم وحدت اجتماعی کار در هم شکندو از آن ره شکل گیری طبقات اجتماعی را به مفهوم اروپایی آن فراهم آ ورد .
علی رغم تشکیل حکومتهای محلی که بنا سنت تاریخی داعی ملی و سراسری بودن را نیز دارند مانند حکومت افشاریه و حکومت زندیه و علیرغم قدرتمندی این حکومتها ، هیچ یک موفق نمی گردند تا به مفهوم دولتدر معنای تاریخی آن واقعیت مادی بخشند .
فروپاشی مفهوم دولت به معنای فروپاشی سازمان تولید و از آن ره دگرگونی قطعی در شیوه های زیست وتولید است . تأسیسات زیر ساختی ، شبکه های آبرسانی و آبیاری ، جاده ها ، کاروانسراها و ... دچار آسیبهای جدی گردیده و مبادله وبازرگانی به یک کلام امرتجارت دچار انحطاط می گردد .
شهر به معنای تبلورکالبدی – فضایی دولت قاهر مرکزی و نماد و نماینده مادی جهان بینی این دولت ، دورة انحطاط تاریخی خود را باردیگر آغاز می کند . شهر که در دولت صفوی با شهرهای نوخاسته اروپائی و شهر کهن دولت عثمانی، پهلو به پهلو میزند درست در زمانی این انحطاط تاریخی را آغاز می کند ، که شهر اروپائی دورة رنسانس را پست سرگذاشته و میرود که بستر لازم را برای تجلی انقلاب صنعتی فراهم آورد . شار قدرتمند ایرانی زمانی از رشد باز می ماند و فرودی سهمگین را آغاز میکند ، که شهر روپایی جهش تاریخی خود را آغاز کرده است . آن فرود واین اوج به هیچ تردیدی تبلور کالبدی – فضائی ، فوپاشی و اعتلای روشهای زیست وتولید ، در اینجا و آنجا هستند .
بر عکس آنچه در قرون وسطیو سپس در دوره رنسانسدر اروپا رخ می دهد ، در ایران شار از مردمان تهی می گردد و موج عظیم مردمان برای یافتن و مأمن و پناه به مناطق تحت سلطة خان نظامی گسیل می گردند . کوچک شدن شهرهایبزرگ آن روزگاران ، چون اصفهان و شیراز ، تبریز وکرمان و ... نشان از این پریشان حالی عنصر شهرنشین دارد . همان گونه کهمؤلف تاریخ زندیه نیر بدرستی بر این امر گواهی می دهد : «قرن دوازدهم هجری در ایران قرن اغتشاش و هرج و مرج ، قرن سیزدهم هجی یکیپس از دیگری بر این کشور (خطه ای از کشور) حکومت کردند ، مردم شهر غالباٌ به امر داد و ستد وکسب و تجارت می پرداختند بقدری معدود و در عین حال آرام وصلح طلب بودند که در قرن دوازدهم هجری ، یعنی قرن حکومت قبایل و قرنیکه جنگ و قتل و غارت مایه مباهات بود ، صفت شهری یا «میرزا» مانند یک اصطلاح خفت آور استعمال می شد .
ساخت و سازمان شهر و تحول آن در دولت قاجار 1296-1165 هجری شمسی (1917-1789) میلادی
دگرگونی در مفهوم دولت ، دگرگونی در مفهوم شار
1226-1165 هـ . ش (1786 . م) ، یاران وارد دوره ای جدید از تاریخ جهانی می گردد ، دوره ای که طلیعة آن انقلاب 1789 فرانسه می باشد ، شهر اروپایی با این انقلاب مهر و نشان خود را بر همة تحولات بعد از خود می زند . انقلاب صنعتی را در خود می پروراند و از این ره سلطة خویش ر نه فقط بر محیط پیرامونی خویش بلکه تا افقهای دوردست می گستراند .
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 49 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید