اختصاصی از
یاری فایل مقاله درباره شیوه تولید آسیایی (مارکس) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحات:36
مقدمه:
مارکس و انگلس در « مانیفست» نوشتند:« تاریخ مدون بشرتاریخ مبارزة طبقاتی ست »[1]. متفکران و اندیشه مندان چپ این نظر را می پذیرند. بر این مبنا درک تاریخ، بدون بررسی مبارزة طبقاتی جاری در بطن جوامع بشری غیر ممکن است.
آن کس که نظر اول، یعنی اصل بودن مبارزه طبقاتی، را بپذیرد، این نکته بعدی را هم می پذیرد که راه رسیدن به درک مفید از تاریخ جوامع وارسیدن تقابل های طبقاتی در آن جوامع است. در خصوص مرحله بندی تکامل تاریخی اما اختلافات زیادی وجود دارد. اگر این اختلافات فقط در محدودة انتزاعی و تئوریک باقی بماند مسئله مهمی نخواهد بود ولی درک نادرست از تاریخ تحولات جامعه به طور اجتناب ناپذیری به درک نادرست از ترکیب طبقاتی منجر می شود و پی آمد این درک مغشوش می تواند مسئله آفرین باشد. در بین متفکران چپ اندیش در پیوند با مقوله مرحله بندی تکامل تاریخی دوجریان عمده وجود دارد: 1 - جریانی که به مفهوم تکامل تک خطی جوامع بشری باور دارد و براین گمان است که : « همه از مسیری عبور می کنند که در اصل یکسان است .... انکشاف جا معه با جایگزینی مراحل مختلف صورت می گیردکه بر اساس قوانین معینی تعریف شده است و بر این اساس از یک صورت بندی اقتصادی - اجتماعی به صورت بندی دیگر دگرسان می شود.»[2]
اگر از بینش تقدیر گرایانة مستتر در این عبارات چشم پوشی کنیم این « مسیر یکسان » که به اعتقاد حا میان این نگرش در عین حال « نظام طبیعی » تحولات تاریخی جوامع بشری هم هست به این صورت بیان می شود که جوامع :
« از جامعه اشتراکی اولیه به برده داری،از برده داری به فئودالیزم، از فئودالیزم به سرمایه داری و سرانجام از سرمایه داری به کمونیزم..» دگرسان می شوند[3].
2 - جریان دیگری هم هست که این « نظام طبیعی » را به رسمیت نمی شناسد و مدعی است که هرجامعه ای را باید بطور مشخص مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد تا بتوان رمز و راز تکامل تاریخی آن جامعه را باز شناخت.
عمده بررسی هائی که ازتاریخ ایران به عمل آمده است به طور کلی از سوی حامیان جریان اول نگاشته شده است و به همین دلیل در نهایت امر بین تکامل تاریخی ایران و دیگر جوامع جهان تفاوت چشمگیری نمی بیند. طرفداران این شیوة نگرش خیلی که محبت کنند تصویر مخدوشی از شیوة تولید آسیائی عرضه می کنند و پس آنگاه با اثبات نادرستی کاربرد آن تصویر خاص به ایران به بازگفتن همان داستان های چندبار گفته شده می پردازند . این که نکات مبهم تاریخ ما روشن نا شده با قی می ماند مسئله ای نیست که توجهی بر انگیزد. قصدم دربخش اول این رساله این است که با مروری مختصر در نوشته های مارکس و لنین نشان بدهم که مفهوم تکا مل تک خطی تاریخ به عنوان تنها تعبیر قا بل قبول از مرحله بندی تاریخ از جمله تحریفاتی است که ابتدا به وسیله لنین و سپس عمدتا بوسیله استالین و در زمان حاکمیت خونبار او فرموله شده است[4].
برای این منظور این بخش از این رساله را به سه قسمت تقسیم می کنم. در بخش اول به بررسی نظریات مارکس خواهم پرداخت. در فصل بعد نظریات لنین را مرور خواهم کرد. در قسمت پایانی بخش اول نیز به اختصار در بارة کنفرانس لنین گراد در 1931 سخن خواهم گفت. گفتن دارد که به دلیل عدم دسترسی به اسناد و مدارک این کنفرانس بررسی من ناکافی و ناکامل است و از آن گریزی هم نیست.
مارکس و جوامع آسیائی:
لازمة درک تطور بینش مارکس از شیوة تولید آسیائی درک درست از نظر مارکس در بارة تکامل تاریخی بطور کلی است. در طول شکل گیری این درک کلی است که وجود شیوه ای مجزا و متفاوت از فئودالیسم برای مارکس مطرح می شود. در فاز اولیه که سالهای قبل از نوشتن « مانیفست » را در بر می گیرد مارکس در حال تکمیل تئوری خویش در بارة صورت بندی اجتماعی است. در نوشته هایش در این دوره ، برای نمونه « ایدئولوژی آلمانی » ، « فقر فلسفه »، « مزد ، کار ، سرمایه » ، بطورکلی از سه دوره یا عصر طبقاتی صحبت می کند. بعنوان مثال از جامعه عهد عتیق ( Ancient Society ) سخن می گوید که در آن « برده همراه نیروی کارش خود را یک بار و برای همیشه می فروشد..... برده یک کالاست ولی نیروی کارش کالا نیست »[5] در دورة فئودالیسم ، سرف فقط « بخشی از نیروی کارش را می فروشد. این او نیست که ازمالک زمین مزد دریافت می کند ، بلکه این مالک زمین است که از سرف باج می گیرد »[6]. در عصر سرمایه داری اما ، «کارگر آزاد » « خودش را می فروشد ». او « نه به صاحبی تعلق دارد و نه بزمین وابسته است بلکه 8، 10 ، 12، 15 ساعت از زندگی یومیه اش را به آنکه طالب خریدن است می فروشد » . کارگر به این یا آن سرمایه دار منفرد تعلق ندارد ، بلکه متعلق به « طبقه سرمایه داران » است [7].
برای همین دوره هم شواهدی در دست است که شروع ارزیابی متفاوت مارکس را از تاریخ مشرق زمین نشان می دهد ولی این شواهد بیشتر حالت اشارات گذرا و غیر منظم را دارند و بیانگر یک بررسی سیستماتیک نیستند. برای نمونه در انتقادی که بر نظریه هگل در بارة دولت می نویسد متذکر می شود که در « استبداد اسیائی ، دولت سیاسی چیزی جز بولهوسی یک فرد نیست و دولت سیاسی مثل دولت مادی یک برده است » [8].
پس آنگاه در بارة نکات افتراق دولت آسیائی و دولت مدرن توضیح مختصری ارائه می دهد و می نویسد آنچه که دولت مدرن را از دولت آسیائی مجزا می کند این است که در دولت مدرن « وحدت اساسی بین دولت و مردم وجود دارد و این وحدت بر عکس آنچه که هگل می گوید نشانگر آن نیست که عناصر گوناگون اساس جامعه به صورت واقعیت ویژه ای توسعه یافته اند بلکه کل اساس جامعه در کنار زندگی واقعی مردم به واقعیت ویژه ای دگرسان شده است و در واقع دولت سیاسی ، اساس تشکیل دهندة کل دولت شده است »[9].
در اواخر دهه 1840 و در سالهای 1850 مارکس تئوری اش را تکمیل می کند. در این دوره آثار زیر قابل توجهند : « مقدمه ای بر انتقاد از اقتصاد سیاسی » ، « گروندریسه » ، مکاتباتش با انگلس و مقاله هایش در نشریة دیلی تریبون.
در نامه ای به انگلس ، مارکس می گوید که نبودن مالکیت خصوصی بر زمین « کلید واقعی بهشت شرق است » [10].
در جوابش انگلس می نویسد که نبودن مالکیت خصوصی بر زمین « در واقع کلید تمام شرق است » و سپس این پرسش اساسی را پیش می کشد که چگونه است که شرقی ها به مالکیت زمین « حتی به شکل فئودالی اش نرسیدند ؟ » [11].
در پاسخ به پرسشی که خود پیش کشیده است به چند عامل اشاره می کند ، به شرایط اقلیمی ، جنس خاک ، و بعلاوه وجود صحراهای گسترده و در چنین وضعیتی « آبیاری مصنوعی » شرط مقدماتی کشاورزی می شود[12].
از نظرگاه انگلس یک حکومت نمونه وار شرقی هیچ گاه بیشتر از سه شاخه نداشته است :
- ادارة مالیه ، ادارة غارت در داخل کشور.
- ادارة جنگ ، ادارة غارت در داخل و خارج کشور.
- ادارة اموال عمومی ، ادارة تدارک برای تولید و باز تولید[13].
در جای خود به این نکات باز خواهم گشت و اهمیت قابل توجه این ساختار را در بررسی ترکیب طبقاتی جامعه باز خواهیم شناخت.
در مقالة « مسائل هند » زمین داری هندی را کاریکاتوری از زمین سالاری انگلیسی برآورد می کند و آنها را در واقع « جمع کنندگان بومی مالیاتها » می خواند [14]. در بارة « رعیت » هم نکته سنجی جالبی دارد. رعیت را می توان معادل « یک دهقان عجیب و غریب فرانسوی » دانست که هیچ گونه حق دائمی به زمین ندارد و مقدار مالیات هم به صورت بخشی از کل تولید سرانه هر ساله تغییر می کند. البته همانند « سرف رعیت مجبور است کشت کند ولی از سوی دیگرآن امنیتی را که سرف داشت ، رعیت ندارد ». اوضاع در ایالت بنگال کمی پیچیده است ومخلوطی است از زمین داری انگلیسی ، دلالی ایرلندی و نظام اطریشی که زمین دار را به مالیات جمع کن تبدیل می کند و از طرف دیگر نظام آسیائی که « دولت را به صورت زمین دار واقعی در می آورد. » [15].
در همین سالهاست که برای یک نشریة امریکائی ، یعنی دیلی تریبیون مقاله می نویسد. این مقاله ها این فرصت را در اختیار مارکس می گذارد تا مدل تکامل تاریخی اش را در خصوص جوامع آسیائی تکمیل کند. برای مثال در دومقالة « حاکمیت بریتانیا بر هندوستان »و «نتایج آتی حاکمیت بریتانیا بر هندوستان »روشن می شود که از دیدگاه مارکس مسیر تکا ملی شرق با غرب یک سان نیست . در مقالة اول ضمن بهره گیری از نکاتی که انگلس در نامة 6 ژوئن 1856 خود به او نوشته بوددر پیوند با این سه شاخة حکومت آسیائی نکته سنجی های ارزنده ای دارد.
« ضرورت حیاتی صرفه جوئی و مصرف اشتراکی آب» در جوامع شرقی ، برای مثال در هندوستان که صحراهای وسیع و لم یزرع دارد و به علاوه وجود « تمدن نازل و سرزمین وسیع » باعث شد که یک « عملکرد اقتصادی » بر حکومت های آسیائی تحمیل شود. این واقعیت که آبیاری مصنوعی « اساس کشاورزی اسکان یافتة شرق را تشکیل می دهد » در عین حال به مقدار زیادی توضیح دهندة این واقعیت مکرر تاریخی هم هست که « یک جنگ مخرب می تواند سرزمینی را برای قرن ها عاری از سکنه کرده .... و تمام تمدن آنر ا از بین ببرد ». به نظر مارکس انگلیسی ها وقتی بر هندوستان مسلط شدند، ادارة « غارت در داخل » و « غارت در داخل و خارج » را در کف کفایت خویش گرفتند ولی « ادارة کارهای عمومی را کاملا نادیده گرفتند » . نتیجه این مسئولیت گریزی تاریخی انهدام کشاورزی هندوستان بود که نمی توانست هم چون کشاورزی انگلستان یا دیگر جوامع اروپائی بر اساس اصول رقابت اداره شود. [16]
برای انهدام ساختار آسیائی هندوستان ، انهدام کشاورزی به تنهائی کافی نبود. آنچه که این فرایند را تکمیل کرد ، انهدام صنایع خانگی هندوستان بود که به نوبه زمینه ساز انهدام « جماعات روستائی » شد. [17]
در مقالة « نتایج آتی حاکمیت بریتانیا بر هندوستان » برای استعمار انگلستان نقش دوگانه قائل می شود. تا آنجا که حاکمیت بریتانیا به انهدام نظام آسیائی منجر می شود، نقش مخرب ولی در عین حال معتقد است که تا آنجا که این حاکمیت به شکل گیری اساس مادی جامعه ای شبیه به آنچه که در جوامع اروپائی وجود داشت ، کمک می کند نقش آن را باید سازنده ارزیابی کرد. جامعة هندی را « تغییر ناپذیر » می خواند و در عین حال می کوشد تفاوت های این جامعه را با یک جامعة نمونه وار غربی نشان بدهد. از نظر او « زمین داری » (Zemindaree ) و « رعیت واری » ( Ryotwaree ) شکل های مشخصی از مالکیت خصوصی هستند که بوسیله انگلیسی ها وارد جامعة هندوستان شده است و این چیزی است که در « یک جامعة آسیائی وجود ندارد » [18].
قبل از ادامه بحث به دو نکته باید توجه کنیم .
اولا ، مارکس هما نند شماری دیگر از متفکران غربی در این بخش گرفتار « اروپا زدگی » است و همة معیارهای یک جامعة نمونه وار اروپائی را بر جوامع آسیائی تحمیل می کند. ثانیا ، به همین خاطر ولی به گمان من به نادرست، عده ای از محققان با نادیده گرفتن گوهر سخن مارکس، او را به دفاع از سلطه اروپا متهم کرده اند.
از دیگر خصوصیات جوامعی که بنا به نظر مارکس شیوة تولید آسیائی داشته اند وجود جوامع خودکفای روستائی است. از جمله پی آمدهای وجود چنین جوامع خودکفائی فقدان راه و امکانات ارتباطی دیگر است و این کمبود مبادله فرآورده ها را دشوار می سازد و به نوبه توسعه تقسیم اجتماعی کار را کند می کند. بنظر مارکس « واحدهای خودکفای پرت افتاده از هم » که باعث کندی مبادله می شوند به پرت افتادگی بیشتر این جوامع منجر می شود. سلطه بریتانیا بر هندوستان این واحد های خودکفا را در هم شکسته است و گسترش شبکه های راه آهن به نیازی که پدید آمده است پاسخ خواهد داد. در همین مقاله وقتی به تقسیم کار در اقتصاد هندوستان اشاره می کند آن را « تقسیم موروثی کار » می خواند که منتج از نظام کاست است و براین باور است که پدیدار شدن « صنایع مدرن » این نوع تقسیم کار را از میان خواهد برد. [19]
به مقالات مارکس در بارة هندوستان اشاره کردیم و گوشه هائی از نظریات مارکس را در بارة جوامع شرقی باز شناختیم. در همان سالها «گروندریسه» ( دست نوشته ها ) کامل ترین بررسی را از آنچه که مارکس شیوة تولید آسیائی می خواند به دست می دهد. این نوشته مارکس شناخته تر از آن است که من به بازنگری مختصر آن در اینجا بپردازم . کوششم این خواهد بود که با بررسی نوشته های دیگر مارکس که در این خصوص کمتر شناخته شده اند دنباله مطلب را بگیرم.
در مرحله سوم ، یعنی از دهه 1850 تا مرگ در 1883مارکس نه تنها به این نگرش وفادار می ماند بلکه در نوشته های متعددی جنبه های گوناگون این تفاوت هارا بررسی می کند. ابتدا در این جا باید چند سئوال را مطرح کرد که برای روشن شدن مطلب مهم و اساسی اند:
1- چه پیش آمد که مارکس به پذیرش شیوة تولید آسیائی به عنوان شیوة تولیدی مجزا از فئودالیسم رسید؟ آیا آن گونه که گودز در مباحثات لنین گراد مطرح کردنباید به « مفهوم » چسبید و نتیجه گرفت که « شیوةتولید آسیائی چیزی جز فئودالیسم نیست » ؟
2- آیا او نظرش را بعد ها تغییر نداد ؟
3 - آیا پیش کشیدن چیزی به عنوان « شیوة تولید آسیائی » یک اشتباه لپی و یا لغزش قلم از سوی مارکس نبود ؟ مارکس هم مانند هر انسان دیگری می تواند اشتباه کرده باشد. از آن گذشته مارکس در بارة شیوة تولید آسیائی مطالب چندان زیادی ننوشته است .
4- آیا نظر مارکس در بارة شیوة تولید آسیائی با استناد به مدارک جمع آوری شده بوسیله محققین در دورةپس از مرگ مارکس نادرست اعلام نشده است ؟
پاسخ مفصل به این پرسش ها از حوصله این نوشته فرا می گذرد. به اختصار ولی می توان گفت : در خصوص سئوال اول باید گفت که در آن دوره ای که « ایدئولوژی آلمانی» و یا «مزد، کار ، سرمایه» را می نوشت هنوز تئوری خود را تکمیل نکرده بود و بعلاوه از جوامع شرقی اطلاعات زیادی نداشت. شواهدی در دست است که نشان می دهد که در آن سالها مارکس و انگلس برای درک بهتر جوامع شرقی به مطالعات گسترده ای دست زدند. انگلس حتی برای استفاده از منابع ایرانی در بارةتاریخ به آموزش زبان فارسی دست زد و حتی در نامه ای به مارکس از لذتی که از خواندن « حافظ شوریده حال » به زبان اصلی می برد سخن گفت [20]. در این تردیدی نیست که مارکس و انگلس برای درک بهتر از توسعه سرمایه داری در غرب به شرق و مسائل مربوط به شرق علاقه مند شده بودند. در توضیح این علاقمندی به دلایل زیر می توان اشاره کرد:
1- جنگ تریاک ( 1842-1840)، انقلاب تای پینگ (1864-1851) در چین و « قیام سپوی » در هندوستان ( 1858-1857) اهمیت این جوامع را در توسعه سرمایه داری به ویژه در اروپا بیش از پیش عیان نمود.
2- بحران های ادواری سرمایه داری در اروپا ، به ویژه در اواخر دهة 1840 و اهمیتی که غارت مستعمرات در تخفیف این بحرانها داشت موجب شد که توجه مارکس و انگلس بیش از همیشه به بررسی هندوستان ، چین ، ایران ، ترکیه جلب شود.
3- بررسی جوامع شرقی نه یک کنجکاوی تئوریک بلکه کوششی صادقانه برای تدوین استراتژی انقلابی برای این جوامع بود. از دیدگاه مارکس جز با بررسی خصوصیات و ویژگی های این جوامع تدوین این استراتژی ممکن نبود. بررسی نوشته های مارکس به وضوح نشان می دهد که از دیدگاه او بر خلاف تحریفاتی که پس ازمرگ او بوسیله لنین و استالین شده است شیوة تولید آسیائی همان فئودالیسم نیست .
در باره سئوال دوم ، نوشته های مارکس تا زمان مرگ و به ویژه تحقیقاتی که در طول سالهای 1881-1879 به عمل آورده نشان می دهد که نه تنها به مفهوم شیوة تولید آسیائی وفادار ماند بلکه برای درک بهتر آن جنبه های گوناگون این شیوة تولیدی را ، نه بطور منظم و سیستماتیک ، بررسی کرده است. بررسی مارکس از نوشته های کوالفسکی ،مورگان ، هنری مین و جان فیر دراین راستا قابل توجهند.
شماری از مخالفین داستان لغزش قلم و اشتباه لپی مارکس را مطرح کرده اند ، یعنی مارکس سهوا به جای فئودالیسم از نظام آسیائی سخن گفته است . اگر در نظر داشته باشیم که درکمتر نوشته ایست که مارکس از اختلاف بین این دو ، یعنی فئودالیسم و نظام آسیائی ، سخن نگفته باشد انگاه چنین ایرادی به راستی مضحک و خنده دار می شود. حتی یولک در کنفرانس لنین گراد تا به آنجا پیش رفت که در توجیه استهزائی چنین ناهنجار بر مارکس ، تئوری شیوة تولید آسیائی را « تئوری بورژوائی » خواند و مدافعان این نظریه هم « حاملان نفوذ خارجی » شدند. در هر بحث و مباحثه ای وقتی کار یکی از طرفین به برچسب زنی و انگ می رسد بی گفتگو باید نتیجه گرفت که کفگیر استدلال به راستی به ته دیگ رسیده است . یعنی حرف و سخنی برای گفتن نیست ودر عین حال، چنین شیوه ای نشانه حاکمیت تفکری یکه سالار نیز هست. و اما، در مورد این مباحثات، تاریخ نشان داده است که « برندگان » کنفرانس لنین گراد در طول آن کنفرانس به واقع، تاریخ را به محاکمه کشیده بودند.
در رابطه با سئوال آخرتا به آنجا که نویسنده با خبر است اسناد و مدارک جمع آوری شده پس از مرگ مارکس براین دلالت داشته است که همان گونه که مارکس معتقد بود تکامل تاریخی جوامع شرقی از همان الگوی تکامل جوامع غربی تبعیت نکرده است. نویسندگانی که چه در زمینة نظری ( برای نمونه هندس - هرست ) و چه در زمینه های بررسی تاریخی ( برای مثال جین چزنو در بارة ویتنام » که با نفی شیوة تولید آسیائی آغاز کرده بودند در برخورد به واقعیت ها به انتقاد از خویش رسیدند.
بعضی از نویسندگان به ویژه کسانی که از دیدگاه های استالین طرفداری می کردند به این دلیل شیوة تولید آسیائی را رد می کردند که مارکس بطور سیستما تیک و منظم راجع به آن مطلب ننوشته و مکانیسم های تحول آن را مشخص نکرده است. برای نمونه گودز از این دیدگاه به شیوة تولید آسیائی انتقاد می کند. این واقعیت به خودی خود درست است که مارکس نوشتة مجزائی در بارةاین شیوة تولیدی ندارد ولی برخوردی از این خطا آمیزتر و مخرب تر قابل تصورنیست . نه تنها این مدعیان « سرمایه » را با « انجیل » ویا « تورات » عوضی گرفته اند بلکه باید از این پژوهشگران ومحققان پرسید که اگر این شیوة بررسی و استدلال درست باشد مگر مارکس جزئیات نظام برده داری و یا فئودالیسم را شکافته است ؟ مگر راجع به جزئیات و یا مکانیسم های جامعه سوسیالیستی و یا کمونیستی وارد جزئیات شد ؟ اگر بتوان جهان بینی مارکسی را تا به این حد تنزل داد غیر از نظام سرمایه داری چه باقی می ماند ؟ واقعیت این است که مارکس تنها در بارة نظام سرمایه داری تجزیه و تحلیل مفصل و جامعی به دست داده است. آنچه که باید بشود اینکه با بهره برداری از ابزاری که در اختیار داریم باید بدون پیشداوری و قشریت به بررسی نظام های پیشا سرمایه داری و فراسرمایه داری همت گمارد تا بتوانیم چگونگی تحولات آنها را باز بشناسیم .
در بالاگفتیم که در سرتاسر عمر خویش و در تمام نوشته هائی که در دست داریم، مارکس به تفاوت بین الگوی تحول تاریخی غرب و شرق اعتقاد داشت. این نکته در عمده ترین کتاب مارکس، « سرمایه» نمود بسیار برجسته ای یافته است.
در جلد اول «سرمایه» که در زمان حیاتش چاپ شد مشاهده می کنیم که در بخش مربوط به نقش کالا در جوامع سرمایه داری،کشورهای آسیائی از کشورهائی که دارای نظام فئودالی هستند، متفاوت ارزیابی شده اند. برای نمونه، مارکس بر این عقیده است که در شیوة تولید آسیائی و دیگر شیوه های عهد عتیق، تبدیل محصول به کالا وبه تعاقب آن تبدیل بشر به تولید کننده کالا نقش فرعی بازی می کند ولی هر قدر که این جوامع « به فروپاشی خود نزدیکتر می شوند، اهمیت این نقش افزایش می یابد»[21].
اختلاف فقط به تولید کالا خلاصه نمی شود. در همان فصل، آنهائی را که معتقد بودند « اشکال ابتدائی مالکیت اشتراکی« صرفا به شکل اسلاو و یا منحصرا روسی نمودار می شود به سخره گرفته می افزاید:
« این شکل بدول که وجودش را در بین رومن ها، تیوتن ها و سلتها می توانیم اثبات کنیم،امروز نمونه های فراوانی از آن را، اگرچه فروریخته ومنهدم، در هندوستان می شود ملاحظه کردو مطالعه عمیق تری از مالکیت اشتراکی آسیائی و مخصوصا مالکیت اشتراکی در هندوستان نشان می دهدکه چگونه از اشکال متفاوت مالکیت اشتراکی بدوی، اشکا مختلف فروپاشی آنها توسعه یافته است»[22].
اشکال گوناگون مالکیت اشتراکی را از دید مارکس به صورت زیر می توان ارائه نمود.
مالکیت اشتراکی آلمانی فرد Ü زمین Ü جماعت
مالکیت اشتراکی کلاسیک جماعت Ü فرد Ü زمین
مالکیت اشتراکی آسیائی فرد Ü جماعت Ü زمین
تفاوت این اشکال در این است که در حالیکه در اشکال آلمانی و کلاسیک، فرد مستقیما با زمین [ ابزار عمدةتولید ] در ارتباط قرار می گیرد، درشکل آسیائی این ارتباط مستقیم وجود ندارد. فرد موقعی می تواند به زمین حق تصرف داشته باشد که ابتدا به عضویت جماعت در آمده باشد. عمده تر ین دلیل مارکس در توجیه این ارتباط غیر مستقیم این است که آماده کردن زمین برای بهره برداری بدون کار جمعی ممکن نیست و به ویژه در عصر و دوره ای که نیروهای مولده نیز تکامل نایافته اند، زمینه های عینی برای ارتباط مستقیم بین فرد و زمین وجود نخواهد داشت. به یاد داشته باشیم که :
« شرط عینی و اساسی کار، بصورت محصول کار ظاهر نمی شود. بلکه به صورت طبیعت وجود دارد. از یک سو بشر وجود دارد و از سوی دیگر، زمین به عنوان شرط عینی برای بازتولید بشر»[23]. پس تا به همین جا روشن شد که در جوامعی چون ایران که شرایط اقلیمی نامساعدی دارند، از همان آغاز بر سر راه پیدایش مالکیت خصوصی عوامل تولید موانعی بروز می کند. بعلاوه، ضرورت این که یک فرد، باید برای بهره مندی از زمین عضو جماعتی باشد، در عرصة فرهنگی باعث پدیدار شدن فرهنگ قبیله ای می گردد. در فصل « تقسیم کار ومانوفاکتور» مارکس از این تفاوت ها روشن تر سخن می گوید. در مانوفاکتور کشورهای آسیائی ( برای نمونه در هند) محصولات بدون « سرمایه، ماشین، تقسیم کار» تولید می شوند در حالیکه در مانوفاکتور اروپائی وجود این عوامل، یعنی سرمایه ، ماشین و تقسیم کار، باعث تسهیل کار مانوفاکتور شده است.[24]
در شرایطی که سرمایه و ماشین در کار نباشد، مهارتی که نشان داده می شود، « عمدتا موروثی است که از نسلی به نسل دیگر و از پدر به پسر منتقل شده است. در یک مانوفاکتور آسیائی، مهارت موجود شبیه مهارتی است که عنکبوت در تنیدن تار دارد» البته به یادآوری می ارزد که کار یک بافنده هندی در این نوع مانوفاکتور ها به مراتب پیچیده تر از کاریست که در مانوفاکتور انجام می گیرد[25].
در این جا تقسیم کاری وجود ندارد چون بافنده، فقط بافنده نیست بلکه باید، هوای کارهای دیگر را نیز داشته باشد. در بخش مربوط به « تقسیم کار در مانوفاکتور و تقسیم کار در جامعه» این نقاط افتراق روشن تر بیان می شوند. لازمة پیدا شدن تقسیم کار در جامعه، جدائی شهر و روستاست که مبادله فرآورده ها را ضروری می سازد و این مبادله، در مسیر تحول و تکاملی خویش باعث پیدایش تقسیم کار بیشتر در جامعه می شود. بعلاوه نظر به اینکه تولید وجریان کالاها پیش شرط عمده و ضروری پدیدار شدن مناسبات سرمایه سالارانه است، برای پیدایش تقسیم کار در مانوفاکتور لازم است که تقسیم کار در جامعه به درجه معینی از تکامل رسیده باشد. به عبارت دیگر، بر این نکته انگشت می گذاردکه اگر در شیوة تولید سرمایه سالارانه بی بندوباری در تقسیم کار در جامعه و استبداد تقسیم کار در مانوفاکتور لازم و ملزوم یکدیگرند، در جوامع اولیه و آسیائی که جدائی حرفه ها بطور خودبخودی صورت گرفته، سپس مشخص تر گردیده وسرانجام با بهره گیری از قانون دائمی شده است ما با وضع جالبی روبرو هستیم. از یک سو،« سازمان کار در اجتماع» طبق نقشه پذیرفته شده ومبتنی بر حکمی از بالا صورت گرفته است در حالیکه از سوی دیگر، « تقسیم کاری در کارگاه وجود ندارد، و اگر هم به مقدار ناچیزی باشد، بسیار پراکنده و یا تصادفا شکل گرفته و متحول شده است»[26].
پس آنگاه به وارسیدن مختصات جوامع اولیه می پردازدکه در هندوستان « بعضی از آنها هنوز به حیات خود ادامه می دهند» و خصلت های عمده شان را بر می شمرد. و اما این خصلت ها کدامند؟
- مالکیت اشتراکی زمین
- وحدت کشاورزی و صنایع دستی
- تقسیم کار ثابت.[27]
دو خصلت اول، مشخص و معلوم هستند پس رویشان معطل نمی شویم. ولی منظور مارکس از « تقسیم کار ثاتب » چیست؟ در ادامه همین مباحث، مقصود مارکس از تقسیم کار ثابت نیز روشن می شود. وقتی نیازی پیش بیاید، یک جماعت روستائی جدید بر اساس همین مختصات « مثل یک طرح یا الگوی از پیش ساخته و پرداخته » تشکیل می شود که « همة نیازهای خود را خویش تولید می نماید». در این چنین جماعتی، بخش عمدة محصولات به صورت کالا در نمی آید، یعنی در بازار مبادله نمی شود. به گفتة مارکس، « تولید در چنین جماعتی مستقل از تقسیم کار ناشی از مبادله کالاها در کل جامعه است» و به همین دلیل، فقط مازاد محصول است که به صورت کالا در می آید، آنهم « موقعی که مازاد به دست دولت رسیده باشد» که از زمان های بسیار دور، بخشی از تولیدات را به صورت جنس به عنوان مالیات زمین دریافت می کرده است [28].
در مبحث « تعاون» نیز برشمردن نقاط افتراق بین جوامع آسیائی و غیر آسیائی ادامه می یابد. تعاون سرمایه داری در پروسه کار آغاز می شود یعنی کارگران بطور مجزا و نه همه با هم با سرمایه دار وارد مبادله می شوند، [ مبادله نیروی کار با مزد ] ولی تعاون بین آنها در پروسه کار شکل می گیرد. ولی از سوی دیگر، در پروسه کار کارگران دیگر متعلق به خویش نیستند و در سرمایه مستحیل شده اند. تاثیر همکاری ساده را در آثار غول پیکری که از تمدن های باستانی به جا مانده است مشاهده می کنیم. ولی در این جوامع این تعاون، از یک سو بر اساس مالکیت عمومی عوامل تولید استوار است و از سوی دیگر، با وابستگی فرد به جماعت، خصلت بندی می شود. به نظرمارکس، این وابستگی به حدی است که همان قدر که « یک زنبور می تواند از کندو جدا شود»، فرد نیز می تواند از این جماعت فاصله بگیرد». اهمیت وابستگی فرد به جماعت در چیست؟ چرا مارکس این همه بر این نکته تاکید می کند؟ به استنباط من، منظور مارکس این است که این عدم آزادی فرد موجب کندشدن قراروئی مناسبات براساس مالکیت خصوصی [ ودر پیشرفته ترین حالت، سرمایه سالارانه] در چنین جوامعی خواهد شد چون پیش گزارة تعاون سرمایه سالارانه « وجود کارگر مزدبگیر و آزاد است که نیروی کار خود را برای فروش به سرمایه عرضه می کند»[29].
البته اگر این تنها مورد اختلاف می بود،شاید چندان اهمیت نداشت. ولی در تعاون ساده از نوع آنچه که در جوامع شرقی وجود داشت با مازااد تولید چه می کنند؟ پس از پرداخت هزینه های بوروکراسی، کارمندان، تاسیسات نظامی« اگر مازادی باقی بماند، آن را صرف ساختن بناهای حیرت انگیز با عمومی می کنند». ساختن این بناها فقط با مازاد تولیدات زمین امکان ناپذیر است، بلکه کنترل و اتوریته دولت های شرقی « بر نیروی کار جمعیت شاغل در خارج از کشاورزی » نیز لازم است. ابزار کنترل دولت شرقی، کنترل دولت بر مازاد مواد کشاورزی و مواد غذائی است.
کنترل دولت بر مازاد تولید کشاورزی، کنترل دولت بر بخش غیر کشاورزی را تضمین می کند چون آنها که در خارج از کشاورزی در یک پادشاهی آسیائی شاغلند، « چیزی غیر از توان بدنی خویش» در این راه صرف نمی کردند ولی « توان آنها در شماره آنهاست» و قدرت « هدایت این توده انبوه » است که به « پیدایش قصرها، زیارت گاه ها و اهرامی» که حتی اکنون نیز مورد حیرت ماست، منجر شده است. برای مثال، دره های حاصلخیز نیل، برای جمیعت روزافزون غیر کشاورزی غدا تولید می کرد، و مازادی که عمدتا در دست شاهان و روحانیون بود، با استفاده از این شماره روزافزون صنعت گران غیر کشاورزی امکان دادکه این همه ابنیه حیرت انگیز که سرتاسر مصر را پوشانده است ساخته شود. قدرتی که توانسته است این ابزار و نیروهای عظیم را هدایت کند، قادر شده است که این همه ابنیه و آثار حیرت انگیز بجا بگذارد. تعاون ساده آسیائی پیش شرط دیگری نیز لازم دارد. اگر قرار است که این ابنیه و آثار حیرت انگیز ساخته شوند، پس تمرکز وسیله زیست این کارگران در دست یک تن و یا معدود اشخاص، لازم است تا بوجود آوردن این آثار امکان پذیر شود. مارکس به طعنه ولی دست به مقایسه درخشانی می زند و اضافه می کندکه « در جامعه مدرن، قدرت شاهان آسیائی ومصری به سرمایه داران منتقل شده است.»[30].
در این جا مارکس عمدتا به بررسی دووجه از مسئله پرداخته است. ابتدا، رابطه تولید کنندة مستقیم با شرایط عمدةتولید و در دوران پیشا سرمایه سالاری، با زمین، و درثانی، نحوة اخذ مازاد از تولید کنندة مستقیم. هرآن کس که با نظام فکری مارکس آشنا باشد می داند که در این نظام، این دو پایه هائی هستند که بر آن اساس، تفکیک تاریخ به اعصار گوناگون صورت می گیرد. به این ترتیب، اشارات مارکس به این تفاوتها، نه تصادفی و نه ناشی از بی اطلاعی،بلکه دقیقا به منظور مطرح کردن این تفاوت ها در الگوی تکامل تاریخی جوامع گوناگون است. نکته جالب این که برخلاف آنچه که مخالفین شیوة تولید آسیائی به مارکس نسبت داده اند، نظام فکری او با تکامل تک خطی جهانشمول، یعنی آنچه که از 1931 به این سوتا زمان فروپاشی شوروی به عنوان دیدگاه « مارکسیستی » از تاریخ عرضه می شد، در تضاد وتناقض قرار می گیرد. گذشته از آنچه که تا کنون گفته ایم بد نیست اشاره کنم که وقتی در زمان حیات خود او، میخائیلوفسکی کوشید تا الگوی تکامل تاریخی اروپا را برای بررسی تحولات تاریخی روسیه بکار ببرد، مارکس نوشت:
« او [ میخائیلوفسکی] اصرار دارد طرح تاریخی من ازتکوین سرمایه سالاری در اروپای غربی را به صورت یک تئوری فلسفی - تاریخی از مسیر عمومی تکامل دگرسان کند. مسیر عمومی تکاملی که همة جوامع باید تقدیرا و بی توجه به موقعیت های تاریخی خود طی کنند برای این که در نهایت به آن نظام اقتصادی برسندکه علاوه بر حداکثر کردن افزایش بازدهی کار اجتماعی باعث توسعه و تکامل کامل بشر هم بشود. اما از جناب ایشان پوزش می طلبم ( واقعا افتخار بزرگی نصیب من نموده و در عین حال به من افترای عظیمی روا داشته است»[31]
و اما از طرح تاریخی تکامل سرمایه سالاری در اروپا، چه نتایجی می توان گرفت؟ تنها نتیجه ای که «از طرح تاریخی من می توان گرفت» مارکس ادامه می دهد، این که اگر روسیه بخواهد، نه این که حتما بایستی بخواهد، متعاقب کشورهای سرمایه سالاری اروپای غربی به صورت یک جامعه سرمایه سالاری در بیاید، « این امر امکان پذیرنخواهد بود مگر این که بخش عمده ای از دهقانان به صورت پرولتاریا در بیایند».[32]
این نکته نیز کلی تر از آن است که بتواند برای اثبات جهان شمولی تکامل تک خطی مورد استفاده قرار بگیرد. و اما، در بارة جوامع روستائی، این جماعت های روستائی در یک جامعة آسیائی، در همه جا یک سان نیستند و حتی در مثال مشخص هندوستان، مارکس به این تفاوت ها توجه می کند.
در ساده ترین شکل جماعت، زمین بطور اشتراکی کشت می شودو محصول بین اعضای جماعت تقسیم می شود. در عین حال، وحدت صنعت و کشاورزی خود را به این صورت نشان می دهد که هر خانواده دوک نخریسی و بافندگی خویش را داراست که بص
دانلود با لینک مستقیم
مقاله درباره شیوه تولید آسیایی (مارکس)