لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
مامون و امین و اختلافات میان آنها
اَمین، ابوموسىمحمد بن هارون(شوال 170 - محرم 198/آوریل 787- سپتامبر 813)، ششمین خلیفة عباسى. وی در محلة رصافه، در جانب شرقى بغداد، به دنیا آمد (خلیفه، 2/758؛ بسوی، 1/161؛ طبری، 8/233؛ قس: خطیب، 3/337). مادرش زبیده، نوادة منصور عباسى و همسر محبوب هارون الرشید بود (خلیفه، 2/740؛ ابن حبیب، 39؛ بلاذری، 3/276؛ طبری، 8/498). به همین سبب، وی یکى از معدود خلفایى شمرده شده که از جانب پدر و مادر، هاشمى نسب بوده است (نک: ابن اعثم، 8/309). این معنى یکى از عوامل مهمِ بروز رقابت میان امین و برادرش عبدالله مأمون گردید که حدود 6 ماه از او بزرگتر بود و مادری ایرانى داشت (نک: دنبالة مقاله). البته این مسأله از جنبة رقابت شخصى میان دو برادر درگذشته، و بخش اعظمى از آن به تضاد میان دو جریان عمده در دستگاه خلافت عباسى تبدیل شده بود. این کشاکشِ با سابقه، به حضور فعال و بسیار مؤثر عنصر ایرانى - به ویژه خراسانیان - در امور خلافت، و از سوی دیگر، به تلاش عنصر عربى برای کسب قدرت بیشتر، و کاستن از نیروی ایرانیان بازمىگشت که نهتنها در پای گرفتن خلافت عباسى سهم عمده داشتند، بلکه در دورة هارونالرشید گردانندگان اصلى دستگاه خلافت شمرده مىشدند. در اوج قدرت برمکیان، هارونالرشید که چند سالى از خلافت او مىگذشت، هنوز ولیعهد نداشت و همین موضوع موجب طمع برخى از اعضای خاندان عباسى برای کسب مقام خلافت پس از او شده بود (نک: طبری، 8/240). روایتهایى نشان مىدهد که فضل بن یحیى برمکى در رساندن امین به ولایتعهدی نقش بسیار مؤثری داشت؛ زیرا هارون سرپرستى و تربیت دو فرزندش امین و مأمون را به ترتیب به فضل و جعفر برمکى سپرده بود و فضل تداوم قدرت و نفوذ گستردة خویش را در خلافت امین مىدید (ابن خلکان، 4/28؛ برای تفصیل، نک: رفاعى، 1/191-192)، حتى وقتى عیسى بن جعفر، دایى امین، از فضل خواست برای ولایتعهدی امین کوشش کند، به او گفت: خلافت امین از آنِ توست (نک: طبری، همانجا). به هر حال، پیش از آنکه ولایت عهدی امین مسجل شود، فضل بن یحیى به خراسان رفت و با پرداخت اموال و بذل و بخششهای هنگفت زمینة این کار را آماده کرد (همانجا؛ نیز نک: جهشیاری، 148- 149)، زیرا برای خراسانیان، با وجود مأمون که هم بزرگتر و هم از جانب مادر ایرانى بود، پذیرش ولایتعهدی و سپس خلافت امین دشوار مىنمود. به هر حال، در حدود سال 175ق، محمد با لقب «امین» از سوی هارون به ولایتعهدی برگزیده شد (طبری، همانجا، قس: 8/275، که آغاز ولایتعهدی را شعبان 173 آورده است). هارون در حدود سال 183ق نیز فرزند دیگرش مأمون را به عنوان ولىعهد پس از امین معرفى کرد و ولایت سرزمینهای شرقى خلافت در ایران، از همدان تا اقصای خراسان بزرگ را بدو سپرد (یعقوبى، 2/415؛ طبری، 8/269، 275). گویا همزمان با ولایتعهدی مأمون، هارون پسر دیگرش قاسم را نیز پس از آن دو به ولایتعهدی برگزید و بدو لقب «مؤتمن» داد (همو، 8/276). در همان زمان، تقسیم ولایتعهدی میان 3 فرزند از سوی هارون، در ابیاتى از یک شاعر، به نشاندن «نهال دشمنى» میان آنها تعبیر شد (همو، 8/277). در ذیحجة 186 هارون با فرزندانش به حج رفت و کوشید تا با عهدنامههایى که امین و مأمون هر دو نوشتند و جمعى بر آن عهدنامهها گواهى دادند و سپس در درون کعبه آویخته شد، از ایجاد اختلاف میان آنها مانع شود. در این دو عهدنامه، دو برادر با الفاظ روشن و بسیار مؤکد سوگند یاد کردند که به حریم یکدیگر، از حیث نواحى تحت تسلط و نیز اموال و برخى امور دیگر، تجاوز نکنند (همو، 8/275 بب؛ نیز نک: خلیفه، 2/733). با آنکه در این عهدنامهها، حدود اختیارات هر یک از برادران به دقت تعیین شده بود، اما در یکى از عهدنامهها شرطى آمده بود، مبنى بر اینکه در صورت نقض عهد از سوی امین، همة مسلمانان موظفند به پشتیبانى از مأمون برخیزند (طبری، 8/280؛ برای متن عهدنامهها، نک: ازرقى، 1/235 بب). در حدود سال 187ق، هارون برمکیان را فرو کوبید: جعفر به قتل رسید و فضل به زندان افتاد و خلیفه وزارت به فضل بن ربیع سپرد که در بر افکندن برمکیان نقش مؤثر داشت (ابن خلکان، 4/37؛ برای تفصیل، نک: ه د، برمکیان). اینکه در یک روایت آمده که هارون به ولایتعهدی مأمون تمایل داشت، ولى فضل بن ربیع رأی او را برگرداند (دینوری، 389-390)، به احتمال بسیار مربوط به دورة پس از سرکوب برمکیان است، زیرا فضل بن ربیع نیز دربارة امین همانگونه مىاندیشید که فضل ابن یحیى برمکى؛ و بعدها نیز بر امین تسلط بسیار یافت (نک: دنبالة مقاله). به هر حال، وجود دو ولیعهد اصلى برای جانشینى خلیفه، موجب دودستگى شد و هارون خود بر این موضوع وقوف داشت، چنانکه وقتى در حدود سال 192ق به سوی خراسان سفر کرد و بیمار بود، به یکى از نزدیکان خود گفت: هر یک از فرزندانم را بر من گماشتهای هست و نَفَسهای مرا شماره مىکنند (طبری، 8/339). حدس هارون بىجا نبود و به روایت طبری، امین که به هنگام اقامت پدرش در خراسان، در بغداد به سر مىبرد، کسى را گماشته بود تا آخرین اخبار را به او اطلاع دهد و همچنین با برخى رجال اطراف خلیفه، به ویژه فضل بن ربیع به طور پنهانى مکاتبه داشت (همو، 8/366؛ نیز نک: جهشیاری، 220). سرانجام، وقتى هارون درگذشت (جمادیالاول 193/مارس 809) امین به منبر رفت و ضمن اعلام مرگ هارون، فرمان عفو عمومى صادر کرد و همگان با او به عنوان خلیفة جدید بیعت کردند (طبری، 8/365؛ نیز نک: ابن حبیب، 39؛ دینوری، 392). سپس برای مأمون که این زمان در مرو، تختگاه خراسان، به سر مىبرد، نامهای نوشت و به او امر کرد تا از همگان برای خلیفة جدید و دو ولیعهد بعدی، مأمون و مؤتمن، بیعت بگیرد (طبری، 8/367- 368؛ نیز نک: دینوری، 392-393)؛ اما گفتهاند که حتى اندکى پیش از مرگ هارون، در خراسان تمایلاتى برای بیعت با مأمون به خلافت وجود داشته است (طبری، 8/370)، با اینهمه، مبارزه میان امین و مأمون برای کسب قدرت در آغاز علنى نبود، زیرا شکستن عهدنامة معهود ممکن بود برای هر یک از طرفین و هوادارانشان تبعات سنگینى به بار آورد. در دربار امین، فضل بن ربیع مىکوشید تا مأمون را که خلیفه با وجود او در سرزمینهای شرقى خلافت، به ویژه خراسان، قدرت کافى نداشت، از ولایتعهدی ساقط کند. مجموعة روایاتى که تصویری از شخصیت امین به دست مىدهد، این موضوع را که او در واقع در تصمیمگیریهای خود سخت تحت تأثیر اطرافیانش، به ویژه فضل بن ربیع و على بن عیسى بن ماهان، بوده است، تأیید مىکند (نک: یعقوبى، 2/436؛ جهشیاری، 237؛ ابن اعثم، 8/288، 295؛ نیز نک: طبری، 8/374). به هر حال امین در آغاز خلافتش، حکام شماری از مناطق مهم را تغییر داد (یعقوبى، 2/434- 435) و فضل بن ربیع را به وزارت برگزید (ابن قتیبه، 384). اما چون با وجود مأمون استقلال خود را در خطر مىدید و از سوی اطرافیان نیز تحریک مىشد، مىکوشید به نحوی با انتساب پیمانشکنى به مأمون کار را به طور علنى بر او یکسره کند. از آن سوی مأمون نیز، به مشورت و هدایت فضل بن سهل کوشید با ایجاد فضایى مشابه با دورة مبارزه با خلافت اموی - که خاطرة آن در اذهان مردم خراسان هنوز زنده بود - به مقصود برسد. اینکه در خراسان مأمون را «خواهرزادة» خود و «پسر عموی پیامبرمان» مىخواندند، نشان دهندة امتیاز او نزد مردم این ناحیه است (طبری، 8/372؛ نیز نک: زرینکوب، 214؛ فروخ، 2/36). امین طى نامهای به مأمون که آن را با هدایایى ارزشمند نیز همراه کرده بود، وی را به بغداد دعوت کرد، اما مأمون این دعوت را نپذیرفت (طبری، 8/400- 405؛ نیز نک: یعقوبى، 2/436) و امین نیز در مقابل، گروهى مسلح را به سوی همدان و ری گسیل کرد تا راه ارتباطى مأمون را با دیگر جاها مسدود کنند (طبری، 8/405). ظاهراً در همین ایام، میان امین و مأمون مکاتبات نه چندان دوستانهای نیز جریان داشته است (همو، 8/379-380) و گفتهاند وقتى پاسخى درشت از مأمون به امین رسید، امین از شدت خشم دستور داد از دعا برای مأمون به عنوان ولىعهد در منابر رسمى خودداری کنند (همو، 8/381). از آن سوی فضل بن سهل از جانب مأمون بر تقویت مرز ری از حیث استحکامات و نیز تأمین آزوقة کافى همت گماشت و سپس طاهر بن حسین بن مصعب را با لشکری گران به آن ناحیه گسیل کرد (همو، 8/387). امین نیز عصمة بن حماد را با گروهى به همدان فرستاد و به او درخصوص استقرار در نواحى جبل دستورهایى داد (همانجا). گفتهاند در همین ایام، امین از سوی فضل بن ربیع و على بن عیسى بن ماهان برای خلع مأمون و ستاندن بیعت برای فرزند خردسالش موسى تشویق مىشد، تا آنکه سرانجام در ربیع الاول 194 موسى را به ولایتعهدی خود برگزید (همانجا). بدینگونه، مبارزة امین و مأمون آشکار شد. مأمون و فضل بن سهل که در دربار امین جاسوسان متعدد داشتند، و حتى یکى از این جاسوسان از مشاوران فضل بن ربیع بود (همو، 8/385-386)، کوشش مىکردند نظریات خود را به امین و اطرافیان او القا کنند؛ چنانکه این مسأله در گزینش على بن عیسى بن ماهان برای نبرد با قوای مأمون مؤثر افتاد: طبق یک روایت، فضل بن سهل به یکى از همان جاسوسان خود که فضل بن ربیع در امور با او مشورت مىکرد، نوشت که کوشش کند تا سپهسالاری امین به على بن عیسى سپرده شود (همو، 8/399). این على بن عیسى مدتى در زمان هارون ولایت خراسان داشت و بیدادها و غارتها کرده بود و بر اثر شکایتهای پى در پى مردم عزل شد (همو، 8/286؛ نیز نک: ه د، ابن ماهان). بنابراین، فضل بن سهل مىدانست که حضور على بن عیسى در کنار امین، در پیوستن مردم به جانب مأمون تأثیری بسزا خواهد کرد. پیش از آنکه کار به جنگ بکشد، در جمادی الا¸خر 195/فوریة 811 امین خانواده و بستگان و اطرافیان خود را گرد آورد و در خطبهای، مأمون را پیمان شکن خواند و اعلام کرد که وی خود را امام نامیده، و نام خلیفه را از سکه و طراز افکنده است (همو، 8/390). پیش از این مجلس، در ربیعالا¸خر 195، امین، على بن عیسى بن ماهان را بر ناحیة جبال ولایت داد و لشکری گران با اموالى هنگفت در اختیار او نهاد (همو، 8/389-390). على بن عیسى از پیروزی در این جنگ چندان مطمئن بود که زبیده برای به بند کشیدن مأمون، زنجیری سیمین به او داده بود (همو، 8/406). از توصیههای زبیده، هنگام حرکت على بن عیسى به شرق - که گفت به وقت دستگیری مأمون جایگاه برادر خلیفه را رعایت کند - پیداست که در میان نزدیکان امین تصور دقیق و درستى از وضعیت مأمون وجود نداشته است (همو، 8/405-406). با اینهمه، ظاهراً بجز فضل بن ربیع و على بن عیسى، بیشتر بزرگان و فرماندهان اطراف امین، او را از خلع مأمون و جنگ با او باز مىداشتند (همو، 8/399-400). على بن عیسى در شعبان 195 به ری رسید. وی که نیروی نظامى خود را برای پیشبرد جنگ کافى مىدید، بر آن شد تا نظر ملوک محلّى طبرستان و جبال را جلب کند که به نفع مأمون وارد جنگ نشوند (همو، 8/408). با آنکه لشکریان على بن عیسى بر سپاهیان طاهر بن حسین فرمانده سپاه مأمون فزونى چشمگیری داشتند، اما خراسانیان در پیکاری که در حوالى ری درگرفت، بر نیروی خلیفه برتری یافتند و على ابن عیسى کشته شد و شکست در لشکر خلیفه افتاد (یعقوبى، 2/437؛ طبری، 8/411؛ جهشیاری، 340). پس از آن مأمون خلع امین را اعلام کرد و در تمام مناطق خراسان با او به خلافت بیعت شد (طبری، همانجا). خبر این شکست در دربار امین شایعاتى ایجاد کرد، اما امین باز هم با بذل مال، بزرگان دربار را خاموش کرد (همو، 8/412). سپس عبدالرحمان بن جبله را برای نبرد با طاهر به ناحیة همدان فرستاد، اما این بار نیز سپاه امین به سختى شکست خورد (یعقوبى، 2/438؛ طبری، 8/412-414) و طاهر بن حسین، عمال خلیفه را از قزوین و دیگر نواحى جبال گریزاند (همو، 8/415-416). امین بار دیگر احمد بن مزید را به مقابله با طاهر فرستاد و با آنکه پیشتر سپاهیان او دوبار شکست خورده بودند، به احمد بن مزید سفارش کرد، در صورت دستیابى به مأمون با او به درستى رفتار کند (همو، 8/416)، آنگاه عبدالله بن حمید بن قحطبه را نیز با لشکری گران با احمد بن مزید همراه کرد (همو، 8/423). دو لشکر در نزدیکى خانقین آمادة جنگ شدند، اما طاهر بن حسین با هوشمندی، در سپاه خلیفه تفرقه افکند، چندان که به جای جنگ با سپاه طاهر، میان خود به زد و خورد مشغول شدند (همانجا). در این هنگام کار ولایات گوناگون در عراق و شام و حجاز هم به پریشانى افتاده بود؛ چنانکه وقتى امین از شامیان یاری خواست، آنان خود بر سر مسائل قبیلهای و جز آن به نزاع مشغول بودند (همو، 8/425-427). در رجب 196/آوریل 812 در مرکز خلافت پریشانى اوضاع بدانجا رسید که حسین فرزند على بن عیسى اختیار بغداد را در دست گرفت و حتى امین در یکى از قصرهای خود، مدتى محبوس شد، اما سرانجام هواداران او این فتنه را خاموش کردند (خلیفه، 2/756؛ یعقوبى، 2/440؛ طبری، 8/429-430؛ ابن اعثم، 8/300). مقارن همین ایام، فضل بن ربیع که پیروزی امین را بعید مىدید، پنهان شد (جهشیاری، 247؛ ابن قتیبه، 485؛ ابن خلکان، 4/39) و شهرها و مناطق مختلف عراق و حجاز و یمن (طبری، 8/428-429، 435-436، 439-441؛ نیز نک: خلیفه، همانجا) امین را خلع، و با مأمون بیعت کردند یا تسلیم قوای او شدند. از آن سوی، طاهر بن حسین به اهواز آمد، عامل امین را به قتل رساند و عوامل خود را به مناطق پیوسته به اهواز مانند یمامه و بحرین و عمان گسیل کرد (طبری، 8/435). سپاهیانى که امین پیاپى به نواحى عراق مىفرستاد تا در برابر پیشروی قوای طاهر بن حسین و فرمانده دیگر قوای خراسان، یعنى هرثمة بن اعین، بایستند، یکى پس از دیگری شکست مىخوردند (همو، 8/438، 441). واپسین امید امین که برای ایجاد اختلاف در سپاه طاهر، عدهای از سران سپاه را به بخشش مال فریفته بود، به پایمردی و کوشش طاهر از میان رفت (همو، 8/442-443). در 197ق/813م قوای طرفدار مأمون سرانجام بغداد را در محاصره گرفتند، در حالى که امین همچنان مىکوشید با بذل و بخشش کسانى را به سوی خود جلب کند (همو، 8/445-446). پیش از اقدام نظامى، طاهر توانسته بود با عدهای از هاشمیان و بزرگان شهر مکاتبه کند (همو، 8/456). با جلوگیری از رسیدن آزوقه به شهر، جمع یاران باقىماندة امین پراکنده شدند (همو، 8/460-467). امین که شکست خود را قطعى دید، نابودی هر دو طرف منازعه را از خداوند خواستار شد (همو، 8/470). سرانجام، طاهر بن حسین از جانب شرقى وارد بغداد شد (یعقوبى، 2/441؛ نیز نک: طبری، 8/474) و اقامتگاه امین را در محاصره گرفت (همو، 8/475-476؛ نیز نک: مسعودی، 3/401). در این میان کسانى به امین اشاره کردند که با عدهای از سواران باقى مانده به سوی جزیره و شام بگریزد و امین پذیرفت، اما چون خبر به طاهر رسید، آن کسان را تهدید کرد و امین به ناچار از این کار چشم پوشید (طبری، 8/478-479). در این میان طاهر و هرثمه برای دستیابى بر امین رقابتى داشتند و کسانى به امین پیشنهاد کردند تا برای آنکه جان به در بَرَد، خود را به هرثمه تسلیم کند (همو، 8/481). به هر حال این تدبیر نیز سودی نبخشید و سرانجام، گروهى از سپاهیان طاهر بن حسین - که گویا ایرانى بودند، زیرا به فارسى سخن مىگفتند - به واپسین جایى که امین پناه برده بود، یورش آوردند و سر از بدنش جدا ساختند (همو، 8/485-487؛ قس: ابن قتیبه، 385، که مىگوید او را به نزد طاهر آوردند و سپس کشته شد؛ برای تاریخ مرگ او، قس: یعقوبى، 2/442؛ طبری، 8/498). سر امین را بر باب الانبار بغداد آویختند و خلقى کثیر برای تماشای آن گرد آمدند و سپس آن را برای مأمون فرستادند (یعقوبى، 2/441؛ طبری، 8/488؛ ابن اعثم، 8/308). امین را به زیبارویى (ثعالبى، 188) و بلاغت و سخنوری ستودهاند (ابوحیان، 2(2)/562) و استادانى چون احمر (ه م) و کسایى (د 189ق) را از مؤدَّبان وی برشمردهاند (زبیدی، 134؛ یغموری، 283؛ ابن خلکان، 3/464). از میان 3 فرزند وی، موسى - که امین او را به ولایتعهدی
مقاله در مورد مامون و امین و اختلافات میان آنها