مجموعه داستانی آفتاب و مهتاب(این قسمت:یاد یار)
نصف شب
فضای خالی اردوگاه، بطوریکه دوربین دیوارها و پنجره آسایشگاه ها را با یک دور نشان می دهد. صدای جیرجیرکها ، دو سرباز بالای پشت بام نگهبانی می دهند و یک سرباز هم دیده می شود که در حیاط اردوگاه نگهبانی می دهد.
صبح همان شب
سربازهای عراقی به همراه یک افسر عراقی از درب بزرگ اردوگاه وارد شده، به محض وارد شدن ،یکی از سربازها سوت آمار را می زند.{تصویر به دهان سرباز در حالی که به سوت خود می دمد زوم می شود}یک سرباز جلوتر از همه راه می افتد و به ترتیب درب آسایشگاه ها را که هر کدام سه قفل دارند بازمی کند.
داخل آسایشگاهها
اسراء همه سرپا هستند و آماده بیرون آمدن از آسایشگاه.
بیرون آسایشگاه
اسرا یکی یکی از آسایشگاه بیرون می آیند و پنج نفر پنج نفر (خمسه خمسه)به ردیف می نشینند تا آمار گرفته شود.
فرمانده اردوگاه به همراه دیگر سربازها به طرف آسایشگاه می رود.
آسایشگاه شماره یک
اسراء نشسته اند دو سرباز در جلو، دو سرباز در عقب ایستاده اند. فرمانده عراقی به یکی از سربازهای همراه خود دستور شمارش می دهد.
سرباز عراقی
عشر-عشرین-ثلاثین-اربین-سبعه اربعین. با صدای بلند به فرمانده می گوید:
سرباز عراقی
سبعه و اربعین.
فرمانده روی پوشه ای که دارد می نویسد 47.بعد از شمارش بچه ها به ترتیب صف به آسایشگاه برمی گردند.6 تا آسایشگاه تمام می شود .سربازها دوباره وسط اردوگاه جمع می شوند. فرمانده عراقی سرسخن را بازمی کند(بامهربانی)و با لهجه عربی.
فرمانده: ها! چطوری حاجی یاسمنی
مسئول اردوگاه :شکر خدا؛خوبم
فرمانده عراقی:حاجی می خام یک حرفی بهت بزنم .(مکث)یک دو قدمی آهسته برمی دارد و با سبیلش بازی می کند و بعد ادامه می دهد.
فرمانده: می خوام بگم همانطور که می دانی همه ما یک روزی می آییم این دنیا و یک روز هم می رویم.
مسوول اردوگاه ناخوادآگاه جا می خورد و لب هایش را می گزد.
فرمانده ادامه می دهد:حاجی امروز رادیوی ایرانی شما خبر فوت رهبر ایران را اعلام کرد.
مسئول اردوگاه یک تلنگری می خورد و با زور خودش را نگه می دارد.
مسئول اردوگاه:نه این یک دروغ است.
فرمانده: شاید ما بعضی خبرهای دروغ را به شما بگوییم. اما این خبر ،خبری نیست که بخواهم به شما دروغ بگوییم .موضوع امنیت اردوگاه ست. دیر یا زود شما اصل خبر را خواهید شنید.امیدوارم بعد از سوت آزاد باش هر جور که خود صلاح می دانی خبر را به دیگر اسرا بدهید. فقط من از شما خواهش می کنم که شلوغ نکنید. در ضمن به شما اجازه داده می شود که چند روزی راحت باشید. منظور مرا که می فهمی؟در این موقعیت آرامش هم برای شما خوب است و هم برای ما. به سربازهایم نیز می گویم که کمتر بین بچه های شما بیاین.
شامل 15 صفحه word
دانلود تحقیق نصف شب