واژه " بنا نهادن" به معنای بن بخشیدن ، پی نهادن و آفرینش دوباره بر اساس طرح واندیشه از قبل تعیین شده است. واژه آرشه تخنائومه یونانی که لاتینی شده آن آرشیتکت است خود ترکیب جالب توجهی از دو واژه " آرشه" ، به معنای بُن و منشا (وهمچنین پی افکندن بر اساس مبنا و اصلی مشخص و معلوم) و کلمه " تخنه " به معنی هنر می باشد.
تخنه ، ریشه ای هند و اروپایی دارد و از فعل " تیکتو" و" تخنائومه " به معنی آفرینش ِساختمند و ماهرانه است. هرچه بیشتر به وارسی واژه آرشی تکتونیکی یا آرشیتکت بپردازیم بیشتر به جامعیت معماری و پیوند های عمیق و نا گسستنی آن با هنر پی خواهیم برد: معماری با معنای آفریدن (وطبعا هنر) ، ساختن و پروردن خویشاونداست.
مارتین هیدگر [1]با تکیه بر همین معنای کهن هلنی ِ" پوئزی " poesy، واژه هنر را از جنس آفریدن ، فراآوردن ، فرآوردن ، فروردن و پروردن دانسته و گفته است که معماری از سنخ هنرهایی است که استعداد پروردن (نیروی آفرینشگری) انسان در آن به اوج جامعیت خود می رسد [2]. براین اساس می توان گفت که معماری ، بیشتر از هر هنری با فرهنگ انسانی مرتبط بوده و خواهدبود.
درتمدن اسلامی ما نیز واژه " بیت "علاوه بر اینکه به معنای شعراست به معنای برجهای فلکی نیز می باشد؛این همه مبین این حقیقت است که معماری از جامع ترین استعدادهای انسان در حسن ترکیب بخشی است.
مصالح مادی، ضرورتهای مرتبط با حیات انسانی وتدبیرهای هنری فنی، سه مولفه مهمی است که در کیفیت ایجاد ، آرایش و تشکل انداموار معماری سهم تعیین کننده دارد ؛ و " فضا "، "حجم " و"ایستایی " از عناصر بنیادین آن به شمار می رود.
معماری ؛ اجتماعیترین هنربشری است. به غیر از دوران گردآوری خوراک، حضور فضا، بنا و شهر از گذشته تا امروز و در آینده، لحظهای از زندگی روزمره آدمیان غایب نبوده و نخواهد بود. بشر، نیازمند فضایی است که او را در مقابل تأثیرات محیط محافظت نماید. این نیاز از ابتدای زندگی تا به امروز تغییر چندانی نداشته است. این فضای محافظ یا همان فضای معماری، مرکزی است که بر مبنای آن تمامی ارتباطات فضایی شکل می یابند و سنجیده میشوند. فضای معماری به بیانی ، مکان یا ظرفی است که در آن بخشی از فعالیتهای مربوط به زندگی بشر صورت میپذیرد. بنابراین فضای معماری با زندگی رابطهای ناگسستنی دارد. انسان ازهمان دمی که از رحم مادر جدا میشود، در فضایی جدید قرار می گیرد که همان فضای معماری است. انسان در فضای معماری زندگی میکند، به فضا فکر میکند و فضا را خلق مینماید. معماری هنر به نظم درآوردن فضاست وانسان تازمانی که افعال خود را منظم نکند و به زندگی خود نوعی سازمان نبخشد نمیتواند فضا را به نظم درآورد.
رابطه انسان با فضای معماری رابطهای روزمره است که بخش مهمی از زندگی او را در بر میگیرد. این رابطه پیچیدهتر از رابطه انسان با فضای هنری نقاشی و مجسمه سازی است، زیرا وی این فضا را از درون نیز تجربه میکند. از این رو بعد از قرنها، هنوز مسأله اصلی معماری، فضا ، زندگی و شیوه ارتباط بین این دو است. فضای معماری که اصلیترین وجه معماری است، از طریق اصلیترین جنبه زندگی یعنی " خلاقیت " ایجاد می شود. با اینکه فضای معماری به فضای زندگی انسانها مربوط است، ولی این ارتباط از قالب خاصی نتیجه نمیشود. فضای زندگی به صورت الگویی از پیش تعیین شده، در جهان ایدهآلها وجود ندارد، بلکه باید ایجاد شود و معمار مسؤول ایجاد آن است.
روح انسان تجربه هبوط و استقرار و سکونت را بیش از هر هنر دیگری در معماری احساس کرده است. این معماری است که در طول تاریخ همچون نمادی مادرانه انسان را در بر گرفته است و بنابراین با معنوی ترین عر صه های وجود بشر پیوند و قرابتی تمام عیار داشته است. همین جنبه های معنوی وشهودی معماری است که آن را با مدنیت انسان مرتبط و همداستان کرده است.
به نظر می رسد معماری در تعین بخشیدن جامع به روحیات مردم یک عصرو بیان نسبت انسان با عالم درون و بیرونش (هرچند نمادین و انتزاعی) تواناتر از هنرهای دیگر بوده و همچون آینه ای علاوه بر تجلی دادن نیازهای معنوی و مادی انسانها ، کیفیت و کمیت زیست آنها را با زبانی خاص نمایانده است.
شایدبارزترین جلوه معمارانه بشر، خانه وخانه سازی باشد: انسان پس از این که از غارها بیرون آمد و به زراعتگری پرداخت و از شکارچی سرگردان به کشاورزِمستقر تبدیل شد، به ایجاد خانه اندیشید. خانه برای آدمیان درطول عصرها و نسلهای متمادی، همیشه دربردارنده مفاهیمی بس والا و برین بوده است.
امامهمترازخانه متعارف ومعمول برای انسان، " خانه اعتقادات جمعی" وی بوده است که درقالب معابد ومساجد درطول تاریخ هنرخودنمایی می کند: همان خانه ای که بافطرت انسان تکلم می کند وخاطرات ازلی اش رابه اومتذکرمی شود. برای همین است که معماری درادیان همیشه جایگاه ارزشمندی داشته است. ازآنجاکه دین برآن است تامؤمنان وگروندگان خودرابه عبادتگری فراخواندوعبادت راازاساسی ترین ابعادوجودی هرانسانی تلقی می کند ساختن معابد به نحوی که متناسب بادرونمایه های آن دین باشد بسیاربااهمیت تلقی شده است. این مهم دردین اسلام بسیاربااهمیت ترشمارده شده است.
معماری اسلامی به حکم آن که ازهمه تجربه های معماری دینی پیش ازخودحداکثربهره ممکن رااندوخت وحقیقت دینی رادرکامل ترین گونه ممکن اعلام داشت شاخص ترین جلوه معماری دینی به شمارمی رود. ماهیت این معماری سازگارباماهیت دین اسلام وعناصرساختاری وتزیینی آن پیوسته ازارزشهای مستتردرنهاداسلام پیروی کرده است.
نکته در خوراهمیت اینکه معمار متدین مسلمان ، نه تنها فهم ِ والایی ازنیات توحیدی خود داشت بلکه درک ژرفی هم از سرشت مصالحی که با آن کار می کرد داشت.او با سنگ چون سنگ و با آجر چون آجر رفتار می کرد؛ واین ناشی ازادراک حِکمی اوازهستی و بی شک متاثرازمعرفت دینی اوست. او نه تنها با به کاربستن فنونی که سنگ را سبک ودر حال پرواز به سمت بالانشان دهد ، بلکه با استفاده از نقوش هندسی و اسلیمی ؛ نقوشی که سبب می شود تا اجسام مادی ، ضمن حفظ سرشت خود ،در برابر نمونه های مثالی شان جلا نیزیابند ، به ماده شرافت و شأن می بخشد.
نقشهای ِاسلیمی این مجال را بدست می دهند تا به قلب ماده سرایت و رسوخ کنند ، تیرگی را ازآن بزدایند وآن را در برابرانوار الهی چشم نواز سازند. اسلیمی ها به گونه های مختلف ، فضای خالی را در هنر اسلامی رقم می زنند و اشیای مادی را از آن سنگینی ِنفس گیرشان آزاد می سازند و به روح مخاطب فرصت و فراست و رخصت پرواز می بخشند. توسعه و تکرار موسیقیایی این نقوش است که از ثابت ماندن نگاه در یک نقطه جلوگیری می کنند و به نگاه و نظر ، مجال حرکت می دهند.
معماری اسلامی ، فراتراز صرف ِتجربه ای زیباشناختی یا فضایی است ؛ این معماری جلوه ای نمادین از حقیقتی والاتراست.
دین اسلام در همه وجوه انسان جاری و ساری است ؛ در این دین هیچ چیز نیست که متأثر از امر مقدس نباشد. فقط سلسله مراتبی از " وجود" درکاراست که ریشه در توحید الهی دارد.
این توحید ِنهفته در متن هستی ، بیش از همه در هنرهای جهان اسلام مشهود است ؛ هنرهایی که در آن هیچ تمایزی میان هنرهای ظریف و صنایع کاربردی وجود ندارد؛ تکنیک و زیبایی وجوه مکمل خلاقیت هنری است.
به طورکلی درادیان ، هنر، از صنعتگری و کار صنعتگر از بقیه وجوه زندگی ، مخصوصاً زندگی اعتقادی او جدانیست. اعتقادات ِهنرمنددرهمه اندام وجوارح حیات او جریان دارد ومایه نشاط واسباب شعف مدام اوست.هنرمنددراین ساحت به حضورهماره دربرابرذات باریتعالی اعتقادی راسخ داردواوراازرگ ِگردن به خویشتن نزدیکترمی بیندومی داند [3]. این جنبه خاص بیش از همه در رابطه میان برادرمآبی های اصناف صنعتی دیده می شود ؛ در اینجا روند ِرازآشنایی و مهارت و ظرافت ِ کاری که در هر مرحله از شاگردی صورت می گیرد با تهذیب تدریجی در سلوک روحانی مطابقت دارد.
مؤمنان ومتفکران مسیحی [4] هم آثار هنری را تجسم لاهوت درناسوت می دانستند وبراساس این باور ، هنر را ، ودیعه ای مقدس معرفی می کردند و برای آن منزلتی خاص قایل بودند؛ آنان تصویرهایی را که هنرمندان بر اساس روایات و قصص انجیل پدید می آوردند محق ِاحترام می دانستند. هنرومعماری بیزانس [5] هم، زاده ایمان مسیحی هنرمندان و خواست ِارباب کلیسا بود واین مهم درتار و پود آثار هنری ومعماری آن تنیده و بافته شده بود ؛ مثلا:
معماری بیزانس بر زمینه ای صلیبی شکل وبا هندسه ای مایه و پایه گرفته از محتوای فراخوان کشیشان و راهبان ، کلیساهای عظیمی را به وجود آورد. معماران بیزانس حتی گاه با جرح و تعدیل معابد یونانی - رومی به ایجاد کلیسا می پرداختند تاآن راهرچه بیشتربه نظام اعتقادی خودنزدیک سازند [6].
معماری اسلامی علاوه براین که همسایه جغرافیایی هنر و معماری بیزانس (که بر عنصر تزیین ، بخصوص موزاییک و وفاداری به مضامین دینی علاقه مند بود) بود در همسایگی ِ تاریخی معماری ایرانی هم قرارداشت : آثار معماری باقیمانده از عصر هخامنشی نشان می دهد که ایران، عرصه رویارویی فرهنگها،وبه دنبال آن هنر ایرانی محل جلوه گری هنرهای مختلف اساطیری آن روزگاران بوده است [7]؛ همان حقیقتی که در دوران ما قبل یونانی شرق برای هند و چین و ژاپن محقق شده بوددرایران و مصر و بین النهرین به صورت دیگر به روی آدمی گشوده شد ؛ صور منقوش رازآمیزی که مبین نوعی تفکر تنزیهی بود. در ایران باستان ، صورتها و چهره های طبیعی نیز در هاله ای از صور خیالی و مثالی قرار دارند و این تا به حدی است که می بینیم برخی از مرغان واسطه زمین و آسمان محسوب می شوند.
در حجاریهای تخت جمشید ، آنجا که تصاویر انسانی بر دل سنگ حک شده است نیز نوعی آرامش اثیری به چشم می رسد. چهره ها تماماً سنخ هستند و بیانگر فرد مشخص و معلومی نمی باشند و جملگی از خصوصیات نسبتا یگانه ای برخوردارند [8]. معماری ایران باستان بر پایه یزدان شناسی ، جهان شناسی و انسان شناسی خاص زرتشتی جلوه گر بود:
مثلا آتشکده ها بر اساس اشکال چهار گوش که دو قطرش مرکزی را می سازد که جایگاه جاویدانان و محل آفرینش فرشتگان وماوای اهورامزدا ست بنا می شود. جلوه چنین تفکری را در معماری چهارتاقی پارتی و ساسانی می بینیم : گنبدی بر چهار پایه [9]که بر فراز آتشگاهها ساخته می شد [10]. گنبد یا آسمانه همانطور که از نامش بر می آید، شباهتی رمزی با آسمان و عرش دارد. گنبد مظهر آسمان و فضای مکعبی شکل ِزیرین آن مظهر زمین و ماده ، و قوس مقرنس کاری شده آن همچون حلقه واسط زمین و آسمان تلقی می گردد.
آینه کاری وبهره گیری ازموزاییکها ویارنگ درخشنده طلایی وفیروزه ای برای گنبدها وتزیین نقوش ومقرنس ها، همه وهمه بیانی ازقاعده جلوه گری نوراست ؛ کاری که همچون کیمیاگری کردن است که معماردرآن سنگ رامانند نورجلوه گرمی سازدوازدل تاریک وسردش، درخشش وتلولورامی رویاند. پس همان طورکه عالم ، تجلی نورخداونداست ، ظهورجهان نیزجزظهورنوراونیست:
به این ترتیب دربروزمعماری اسلامی ، پیروی معماران از" مکتب قرآنی " ، " خوی نبوی " رابروشنی درمی یابیم . اما تنهااین دوعامل علت قامت افراشتن معماری اسلامی نیست بلکه باید " استعداد ایرانی " راهم به آن افزود. زیرا اعراب جاهلی دارای معماری خاصی نبودند. آنهااز آنجا که حسب شرایط خاص اقلیم ، اقوامی غیر یکجانشین بودند و استقراری قطعی نداشتند بیش و پیش از آنکه دلبسته مکان باشند ،وابسته به زمان بودند وچندان در مکان خاصی دیرپایی نداشتند. دلبستگی فراوان ایشان به ضرباهنگ (rhythm) بیش از هر عنصر دیگری بود و لذا مؤانست بیشتری با شعر و موسیقی داشتند. تاآنجا که برخی از اندیشمندان در این خصوص نوشته اند که "تازیان همه هنرشان در شعر خلاصه می شود " [11]؛ واین خود به مرور زمان بدل به ضرب المثل شده است که در میان اعراب اگر کسی شاعر باشد معجزه نیست بلکه معجزه آن است که شاعر نباشد. " نزار قبانی" می نویسد:
" عرب ، شعر را تنفس می کند. موی خود را با آن شانه می زند و لباسی از شعر به تن می پوشد. در میان اعراب همه نوزادان وقتی به دنیا می آیند در شیرشان چربی شعر است [12]" .
اعراب ، جز شعر (وآنهم نوعأ با محوریت زن وغلبه موضوعی عناصر نازل) بهره چندانی از هنر و بخصوص معماری نداشتند و لذا در تکوین و غنای هنر و معماری اسلامی نقش زیادی ایفا نکردند.
معماری اسلامی از شاخصترین و برجسته ترین عناصر فرهنگهای مختلف بهره برد ؛ " میراث آنها را گردآوری کرد، امابه گزینش دست یازیده و عناصری را که برگزیده و نگه داشته بخوبی در خود تحلیل برده ، مهر و نشان خود را بر آنها زده و چنان پیچ و تابشان داده است که دیگرآنهارا نمی توان باز شناخت. صدسالی این هنر راکفایت کرده است تا با آثاری که می آفریند خود را چنان به کرسی بنشاند که نتوان آثار آن را به هنرهای کهنی نسبت داد که از ثمره کار آنها توانگر شده است. [13]"
معماری اسلامی ؛افاضه صورت وحدانی نوینی است بر ماده ای که خود از هنر بیزانس ، ایران ، هند، و.. گرفته شده است.دراین نوع از معماری چهارنوع مفهوم و نظام فکری به نحو شگفت انگیزی دریکدیگرتنیده شده اند:
صمیمیت ، زیبایی ،آسایش و استعلا [14]
به دلیل عدم گرایش هنراسلامی به شمایل گرایی ، بیشتر آن بخش از عناصر هنری و معماری اقوام و ملل مختلف مورد استفاده قرار گرفت که جنبه تجریدی داشت ؛ مانند نگاره های متقارن و نقوش اسلیمی و مواردی از این دست که ماده آنها از حجاریهای دوره ساسانی است. " عدم گرایش به شمایل نگاری از کیفیت آن نمی کاهد، درست برعکس، در اینجا با طرد هر صورتی که ذهن را به شیی خاصی در خارج از خود متمرکز و محدود، و نفس را به یک صورت منفرد متوجه کند ، فضای خاصی را می آفریند. عمل تزیین با صور انتزاعی ، به واسطه وزن وآهنگ ناگسسته ودر هم تنیدگی بی پایان آن برغنای کیفی این فضا می آفریند. "
- وحدت درکثرت
" معنای وحدت در کثرت ، به هیچ رو ، تکرار ، همشکلی و یکپارچگی نیست. بلکه همکاری و هماهنگی اجزاء در رسیدن به یک هدف واحد است ... این اصل زیر بنای همه اصول دیگر می باشد. نکته مهمی که در بیان این اصل باید بدان توجه داشت این است که " وحدت " تنها یک مفهوم است و نمی تواند به عنوان یک اصل از آن نام برده شود. ... اصول باید بتوانند میان چند مفهوم رابطه برقرار کنند و یا رابطه چند مفهوم را تبیین کنند. ... این اصل در معماری و هنرهای وابسته به آن به شیوه های گوناگونی متجلی شده است. ...ترجمان اصل وحدت در کالبد و فضاهای معماری به یاری اصول زیر بررسی می شود:
الف ـ تأکید بر کانون و مرکزیت فضایی ـ کالبدی با گرایش به الگوهای ساماندهی مرکزی.
ب ـ تأکید بر جفت سازی یا تقارن و محوربندی فضایی ـ کالبدی.
پ ـ جای گیری فضاهای اصلی ساختمان روی محورهای اصلی آن.
ت ـ جای گیری فضاهای فرعی و ارتباطی ساختمان روی محورهای فرعی.
ث ـ جای گیری فضاهای میانجی و میاندر در دو سوی محورهای اصلی.
ج ـ تأکید بر مرکزیت در آرایه سازی ها و نگاره های اسلیمی.
همه اصول یاد شده به گونه ای در پدید آمدن اصل حرکت از کثرت به وحدت مؤثر هستند. این اصول گاه از سوی برخی به گونه ای پراکنده و بی ارتباط با هم عنوان می شوند. ولی به گمان ما همه آنها بسیار به هم وابسته و در ارتباط با هم هستند و باید گفت وجوه متعدد یک پدیده هستند
جهان بینی اسلامی ، جامع ترین و زیباترین نگاه را به هستی دارد:
توحید در اسلام امری تغییر ناپذیر است ومسلمانان ، همواره جهان را صاحب یک خالق می دانند. آنها معتقدند که مشیت حضرت سبحان بود که همه موجودات را به عرصه وجود آورد و سرانجام نیز همه چیز در نهایت هدفمندی به سوی او باز می گردند [15]. به همین دلیل است که بینش توحیدی معمار بر همه تدابیر و تحرکات ذوقی او چیرگی دارد.
وحدت ، رمز هستی و رمز وجود است و قانون ِمحوری هستی به حساب می آید ؛ در پرتو چنین بینشی است که همه صورتها دارای مرکزی معین است ؛ تا آنجا که اگراین مرکز یا محور از مجموعه بنا گرفته شود کل نظام آن فرومی ریزد ، سامان بنا مخدوش می شود و اجزا ، آشفته ، بی هویت و موهوم می گردند. پس بی سبب نیست که حیاط ، همیشه در مرکز بنا قرار می گیرد ، کوشک در میان باغ خود نمایی می کند ، ایوان در میان نما ،" گنبد خانه " دروسط حجم [16]، حوض در مرکز حیاط و فواره در میان حوض جای می گیرد. همه چیز از یک نقطه آغاز می شود وبه سوی همان نقطه میل می کند. این اعتقاد " از اویی " و " به سوی اویی" که برخاسته از متن قرآن مجید است (انا لله و انا الیه راجعون) و کوشندگی باطنی انسان به جانب مبدا آفرینش و اشتیاق وافرش به سرور دیدار ، در همه تدابیر و تحرکات معمارمسلمان پیوسته حضور دارد.
در معماری اسلامی ، سیر هنراز باب وجه الرب است ونه وجه النفس. هم از این روست که نام و امضاء معمار در کار نیست و هرچه هست مستغرق در یاد محبوب ازل است.
" در این وادی خاطر معمار مومن مسلمان ، حقانی و حواس ظاهر و قوای باطنی اش ، جمله محو خداوند است ؛ بر کل نیروهای وجودی اش نوری حکمفرما است که پیوسته او را به اطاعت از خداوند یگانه جمیل دعوت می کند. او با شوق لقای الهی به سوی علو وجود خودش متصل و به جهان حقیقت وارد می شود [17]. آنچه معمار در این وادی انجام می دهد بنوعی اظهار بندگی و گونه ای نیایش است [18]. آنان هرگز بدون وضو دست به کار نمی شدند و حتی گاه با لباس احرام ودر حال نوعی بی خبری نسبت به جهان مادی ناپایدار ، هدیه خود را به درگه حضرت دوست تقدیم می کردند.
تعالیم اسلام برکل شئون وصورهنری رایج درتمدن اسلامی تاثیرنهاده است وصورتی وحدانی به این هنرداده است. بنابراین همه جلوه های هنری درتمدن اسلامی به نوعی مُهرمِهراسلام دارند . همچنان که اشتراک دردین باعث شده تااختلافات وتعلقات نژادی وسنن باستانی اقوام مختلف درذیل علایق وتعلقات دینی ومعنوی قرارگیردوهمه رنگ دینی رابپذیرند، وجودزبان دینی مشترک هم به این مهم نیرو می داده است.
- سودمندی اجتماعی
نه تنهامعماری که همه گونه های مختلف هنردینی وبه خصوص هنراسلامی ذاتی درون گرایانه دارند.این درون گرایی به معنی آن نیست که انسان بایدازهمه تنعم های دنیایی دست بکشدوبه رهبانیتی جدای ازجامعه روی آورد.ازقضااسلام عقیده داردکه یدالله مع الجماعه واین نکته درخورتوجهی درتحلیل محتوای هنراسلامی است.
معماری اسلامی براین اساس کوششی است در برآورده سازی نیازهای دنیوی و متداول و حوایج اخروی ولذا به هر دو وجه وجودی مسلمان توجه دارد.
اگرچه مسجد ، در نگرش نخستین محل عبادت است؛ اما مکانی برای بحث و فحص در علوم مختلف و جایگاه رفع مشکلات و حل گرفتاریها نیز به شمار می رود. در تاریخ تمدن اسلام ، مدارس و مساجد دو مکان جدا از یکدیگر نیستند و عبادت و دانش در محلی واحد صورت می پذیرد و هرگز دیده نشده است که حرکتی اسلامی و فریادی حق طلبانه از مسجد آغاز نشده باشد و یا به نحوی از انحاء با آن پیوستگی نداشته باشد.
مسجد درهمه شعبه های حیات اجتماعی واعتقادی مسلمانان حضوری جدی داردوبه مفهوم راستین کلمه دارای سودمندی های مختلف است. مهمتراز این همه ایجادکننده وحدت اجتماعی وتعامل فکری می باشد.
- تدبیرهای تزیینی خاص
تزیین درهنردینی به معنی مغفول نهادن معنا وپوشاندن حقیقت نیست [19] . هنرمندان این وادی پیوسته درتکاپوی آن بوده اندتاازراه تزیین وجوه ناپیدای پیام رادرخاطره مخاطب بیدارسازند. آنان دراین راه به طورپیوسته دراندیشه خلق گونه های مختلف وبکرتزیینی بوده اند. معمار مسلمان در روزگاران گذشته هرپدیده زیبایى را که در اطراف خویش مى دید - اگر آن را درخورعظمت و جلال ِ حقیقت دینی مى یافت - سعى مى کرد تا به هنگام فرصت براى آن جایى در مسجد باز کند. هنرمندان و معماران مسلمان به تزیین از دیدگاه اعتقادی خود می نگریستند و آن را در خدمت آفرینش فضای مورد نظر خود به کار می بردند.
به طورکلی هنرمند مسلمان درتزیینات ، کمترازسنگهای قیمتی وفلزاتی چون طلاونقره استفاده می کند واین امربه نظرمی رسد که برتراویده ازاعتقادراسخ اونسبت به پرهیزازتجمل دنیوی باشد. برای همین است که درتمدن اسلامی ، سفالینه های لعابداردرخشان جایگزین ظرف های زرین وسیمین ادوارگذشته می شود.
تزیین در اینجا پوشاننده حقیقت و ترفندی برای زیبا نمایی و قلبِ جوهر (ذات) نیست ؛ بنابراین با تزیینات دنیایی که نوعأ به منظور استتار باطن معیوب و اغوای مخاطبان به کار بسته می شودتفاوتهای اساسی دارد. تزیین در اینجا هماهنگ سازی مصالح با فرم کلی می باشد و همچنین ایجاد " طراوت " و " درخشش" در بنا. در تزیینات اسلامی ، فریب تصویری و یا تفاخر هنرمند وابهت آفرینی های کاذب مد نظر نیست ؛ بلکه قصد آن است تا افزون برفخامت ، سکون وسروری که لازمه عبادتگری است پدید آید و جوهره اعتقادی بنا بروزی دو چندان یابد.
محراب ، جایی است که مسلمان درآنجا به حرب بانفس اماره خودمی پردازد به همین منظورباید درایجادانواع مهارت های خلاقه وذوقی درآن کوشید؛ وصدالبته هنرمندان ومعماران ما چنین می کردند.
- اعطای وجه تزیینی به عناصر ساختمانی
از جمله ویژگیها و خصایص قابل تحسین معماران مسلمان یکی هم این بوده است که تعداد قابل توجهی از اجزایی را که در اصل مورد استفاده ساختمانی بوده به عناصر تزیینی نیز تبدیل می کردهاند و بدین سان از یک عنصر، کاربریهای مختلفی اخذ می کردند. این مهم از توانِ کشف رابطه ای و نگرش شناور معمار بر می آمده که به دنبال یافتن مصارف نوین از مواد و عناصر متداول بوده است. مانند: وجه تزیینی بخشیدن به سر ستون ها ، پایه ستون ها (بقعه خواجه ابونصر پارسا ، بلخ) و ستونهای چند وجهی ایجاد کردن در برخی بناها (ورودی گنبد غفاریه در مراغه) .
- توجه به جنبه های معنوی رنگ
رنگ ، مهمترین و پرمحتواترین بُعد هنرهای اسلامی است: در فرهنگ اسلامی ما رنگ و زینگی های رنگی (لون ها) [20] برای کسانی که نعمتها و آیات خداوند را یادآورمیشوند و به آنها می اندیشند نشانه هایی از وجود ذات باریتعالی هستند:
وَمَا ذَرَأَ لَکُمْ فِی الأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ [21]
(و [همچنین] آنچه را در زمین به رنگهاى گوناگون براى شما پدید آورد [مسخر شما ساخت] بىتردید در این [امور] براى مردمى که پند مىگیرند نشانهاى است ).
درآیات دیگری ، رنگارنگی آفرینشهای الهی نشانه هایی برای کسانی است که آگاهند ، دانایند و دانشمند. یادآور شدن نعمتهای الهی و اندیشیدن، نخستین گامهای آگاهی و دانش است. نیز رنگ در کلام الهی مفهوم غیر مادی دارد:
وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ [22]
(و از نشانههاى [قدرت] او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست قطعا در این [امر نیز] براى دانشوران نشانههایى است).
خداوند رنگ را استعاره ای برای حکومت جهانی اسلام برگزیده است. بنابراین اثری که در هماهنگی رنگی ساخته شود اثری است گویای توحید و یگانگی. مسلم است که در این وادی ، هنرمندان مسلمان ما در مقام یک رنگ شناس علمی یا عملی ظاهر نمی شدند بلکه آنها با رنگها الفت خاصی داشتند و بیشتر رنگهایی را به فضای قدسی اثر خود دعوت می کردند که ارتباط و انطباق بیشتری با روح توحیدی معماری اسلامی داشته باشند.
در این میان آبی و سبز بیش از رنگهای دیگر در منظر پسند ایشان قرار داشت. زیرا آبی رنگی است آرام و درونگرا. بیننده را به سوی خود می کشد و در درونِ آرامش خود غرقه می سازد. آبی ، رنگی است فضایی و خداوند آن را برای تسکین و آرامش ناراحتیها و تقلیل ناگواریها و فرو نشاندن خستگی ها و نابسامانی های زندگی روزمره ، بر فراز " کره خاکی " آفریده است. آبی ، چشم را به خود متوجه می سازد و موجب تقویت آن می گردد؛ و چنین است که آسمان آبی برفراز زمین ، چشم " آبیبین " را تقویت می کند و در اندیشه او رسوخ مینماید.
حضرت امام جعفر صادق به یکی از یارانش می فرماید:
ای مفضل ، در رنگ آسمان تفکر کن که خداوند آن را به این رنگ آفریده است برای آنکه موافقترین رنگها برای چشم بشر است و نظر به آن دیده را قوی می سازد. آبی ، حرکتِ دورانی درونگرا دارد و به همین دلیل در میان شکلهای هندسی با دایره موافق و هماهنگ است. هر چه قدر زرد ، محرک و تبذیر کننده نیروهای بصری است و در حالتهای ویژه ، محرک خوی نفسانی است ، آبی ، بر خلاف ، آرام کننده هر گونه تحریک و ذخیره کننده نیروهاست. متمرکز شدن در آبی ، سبب تمرکز اندیشه می گردد.
سبز نیز رنگی است میانه و معتدل. سبز ، رنگ تعقل ، تفکر ، متانت و آرامش خردمندانه است. نه آنچنان چون آبی، سرد و آرامنده است و نه آنچنان هیجان آفرین و محرک که انسان را از تعادل بیرون کشاند. قرآن مجید ، رنگ سبز را رنگ بهشتی می داند و این مطلب از آیات مختلف قرآن که بهشت و فردوس را " وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ [23] " به عنوان باغهایی - که زیردرختان آنها جویها روان است - نامیده و توصیف کرده است می توان دریافت. زیرا ویژگی باغ و جنت، درختان فراوان و جویبارهای آن است. بهشت ، پوشیده از درختان میوه است و درختان میوه عموماً سبزند و انعکاس این سبزینگی در آبهای شفاف و زلال و روان در زیر آنها دو برابر می شود. انسان ، اغلب برای رفع خستگی و اندوه خود به سبزه زارها و باغها پناه می برد تا در چنین فضاهایی آرامش و نیروی فرسوده شده یا از دست رفته اش را دوباره بازیابد. سیادتی که رنگ سبزبرای انسان داشته است راشایدبتوان ازاین رهگذرتوجیه کرد.
هنراسلامی ، همواره ازالگوی اساسی بهشت پیروی کرده است؛ بهشت دارای دوویژگی توامان است: طراوت ودرخشش. هنرمندان مسلمان – بخصوص درمعماری مساجد ومشاهد متبرکه به صداهتمام بلیغ – کوشیده اند تاتدابیرخودرامتمرکزبراین دوعنصراساسی سازند. این است که آنچه آفریده اند آرامش وشکوهمندی رابه صورت همزمان باخودبه همراه دارد. [24]
- ملازمت پیوسته با خوشنویسی
خط در معماری اسلامی ، از اجزا جدا ناشدنی آن به شمار می رود و همواره نقش و سهم با اهمیتی را درمجموعه بنا دارد. مهمترین دلیلی که می توان بر اسرار معماران مسلمان در خصوص استفاده شایسته از خط اقامه کرد ، پاسداشت حرمت قرآن کریم است:
کلام الهی باید با بهترین صوت ممکن و به گونه ای حزین خوانده شود و به زیباترین گونه ممکن نوشته شود تا اولاً از حرمت آن صیانت شود و ثانیاً معانی متعالی آن هر چه جذاب تر و قدرتمندانه تر تجلی یابد.
خط و کتیبه های خطی که غالباً در بردارنده آیات کتاب خدا و یا احادیث و روایاتند ، روح خاصی را در بنا به جریان می افکند و جلوه عبادی و قدسی ویژه ای را به بنا می بخشد و طهارت معنوی شگفتی را به آن اعطا می کند. خط بر قامت بنا ، ردای عبادت می افکند و با نشستن در اطراف گنبدها و منارهها ، بنای مورد نظر را در عمل عبادت غرقه می سازد.
آنچه مسلم است هنرخوشنویسی در غیرهمنشینی و مؤانست با قرآن هرگز نمی توانست به چنین رشد اعجاب انگیزی واصل شود. قرآن همواره قلم و نوشتن را ارج نهاده است. حروف قرآن برای خوشنویسان متعبد الهام بخش بوده و باعث شده است تا برای حروف کلمات آسمانی بطونی قایل شوند و برای کتابت قرآن ، ابداعاتی در شیوه نگاشتن پدید آورند به نحوی که در شأن این کتاب جاویدان باشد.
هنر خوشنویسی ، مجموعه ای از نمادهای ویژه خود را همچون اعتدال ، توازن ، تناسب ، حسن ترکیب و هماهنگی سلیقه و ذوق دارد. این هنر شریف بر اساس اصول و قواعدی همچون زیبایی سیمای حروف ، کشیدگی های معتدل ، نظم و ترتیب دلپذیر ، قرینه سازی موزون و لطف مجاورت حروف و کلمات ، در هیأت هنری مستقل و به عنوان همراه و همدوش همیشگی در کنارمعماری اسلامی ظاهر شد.
در بناهای اسلامی ، نوعاً از خط کوفی ، خط بنایی (که خود نوعی کوفی تلقی می شود) و ثلث استفاده می گردد:
خط کوفی ، خطی راست گوشه و مستقیم است که در امتداد تکاملی خود باعناصر مدور تزیینی پیوند می خورد و در همه حال صلابت و متانت خویش را حفظ می کند (برج مقبره ، گنبد کاووس) . خط بنایی ، مستغرق در هندسه می شود تا از این رهگذر ، قابلیت استفاده در سطوح مختلف بنا را پیدا کند و در ریتم زیبای آجر کاریهای " خفته راسته " یا " جناغی" چهره بنماید. این خط با ظرافتهای بصری خود در اواخر قرن هشتم و نهم چنان در بناهای خراسان و ماوراء النهر حضوری همه جانبه پیدا کرد که نوعاً معماران لزومی بر استفاده از صورتهای مستظرفه دیگر ندیدند.(سمرقند ، شاه زند ، مقبره قاضی زاده رومی). خط ثلث ، در حدود قرن ششم ، با گرایشهای قدرتمندانه خود پا به عرصه معماری اسلامی گذاشت تا به اشتیاق معماران در بهره گیری ازاشکال زنده تر و چشم نوازتر پاسخ بدهد؛ به همین منظور می توان گفت که خط ثلث (پیش از آن که از روی بناها به روی کاغذ بنشیند) جایگاه بصری خود را در میان کاشیکاریهای معرق می یابد و با رنگ سفید بر زمینه لاجوردی قرارمی گیرد و درمجاورت و مؤانست با اسلیمی های فیروزه ای تشخص پیدا می کند.
به همان مقدار که ثلث درهمراهی با کتیبه ها توانمندیش را اثبات می کند ، نستعلیق این عروس خطوط اسلامی (که در کف با کفایت نام آورانی چون سلطانعلی مشهدی و میر عماد به گوهری شاهوار بدل می شود) نمی تواند (در بناها چندان جلوه گری کند) به نظر می رسد که کوفی ، بنایی و ثلث توان آن را داشته اند تا به قدر کفایت ، حوایج ابداعی طراحان نواندیش را برآورند ، آن سان که دیگر ایشان نیازی به استفاده از خطوط دیگر نداشته باشند. نستعلیق؛ همواره نیاز بروز وجد باطنی هنرمندان مسلمان رابه بهترین صورت ممکن برآورده است. همان شوری که دربحرهزج مسدس نهفته است وهمان نغمه مقتدرانه ای که دردستگاه ماهوربه گوش ِجان انسان می رسد، درهندسه پنهان این خط دیده می شود.
- هندسه خاص و خالص
معماری اسلامی از جنبه " تنزیهی " برخوردار است: با این تنزیه و عدم تفرد و تمرکز معنوی در وجود واحد ، بنای پدید آمده با " اسقاط افاضات و تعلقات " ، صورتی شاخص و درخشان پیدا میکند ؛ هر چند که معماربه اصل بدیهی ِمراتب توجه دارد.
در کلیساهای بزرگ ، شبستان دراز و مستطیل شکل ، راهی است که انسان را از عالم خارج به سکوی مخصوص عبادت در کلیسا هدایت می کند و گنبدهای مسیحی یا به آسمان صعود می کنند یا به سکوی عبادت در کلیسا نزول می نمایند و کل معماری یک کلیسا برای مؤمن مسیحی ، حاکی از این معناست که حضور ربانی از اجرای مراسم عشا ربانی در سکوی عبادت- تنها - فیض می یابد ، درست به مانند نوری که در میان تاریکی می تابد. بر خلاف کلیسا که همه چیز در سکوی عبادت متمرکز است هیچ فضایی از مسجد بر فضای دیگر برتری ندارد و مؤمن می تواند حضور خداوند و الطاف او را در همه جا شهود کند.
از آنجا که نگاه معمار به هستی ، نگاهی سخیف و پَست و شکسته و آشفته نیست ، لذا هرگز حیاط ها ، صحن ها ، اتاق ها ، شبستان ها ، ایوان ها ، مناره ها ، گنبدها ، فضاهای باز ، فضاهای بسته و حتی باغچه ها را در اشکال شکسته و گسسته و غیر هندسی مشاهده نمی کنیم. درمعماری اسلامی توجه مدام به استفاده از اشکال کامل و گزینش هندسه ای متعالی ، بنا را به مرتبه ای شفاف و بلورمآبانه ارتقا می دهد ، به آن سان که به نظر می رسد همه چیز همچون جواهری در اوج استادی تراشیده و صیقل داده شده و حشو و زواید از قاموسش دور گشته و تناسب دراجراواجزا جلوه ای خاص یافته است. رعایت تناسب در معماری اسلامی تنها مشاهده اندازه ها و کار بستن آن نیست، بلکه وجود نسبتی مشخص میان اجزا است بدان سان که پسندیده ، تعالی بخش و نمادین تلقی می گردد.
- جهت مداری
جهت برای معمار مسلمان پرمعنی و انگیزه ساز است: حکیمان اسلامی اصلاً شیی بی جهت را موهوم دانسته اند و به آن وقعی نمی گذاردند: فرد مسلمان به هنگام نماز در هر کجا که باشد به سمت قبله - کعبه - نماز برپای می دارد و می دانیم که اگر جهت نماز گزار درست نباشد کل نماز او باطل خواهد بود. همچنین در زیارت مشاهد ائمه اطهار علیهم السلام این مهم به نیکی جلوه گر است.
در فلسفه اسلامی بر چهار جهت اصلی تاکید بسیار شده است. که این خود در معماری منجر به ایستایی و اعتدال در فضا می گردد. در مسجد امام اصفهان ، معمار ، فضایی سرشار از آرامش و توازن پدید آورده است. او در عین این که با چرخشی لطیف ، مجموعه بنا را در سمت قبله همچون انسانی که با تمام وجود به جانب پروردگارش به نماز ایستاده قرار داده ، اما در اولین نگاهها به نظر چنان نمی آید که مسجد به جهت خاصی متمایل است. کل بنا در ورودی به سوی مقدس ترین جهت قبله می چرخد اما این چرخش مانع شکسته شدن فضاهای کامل درونی و فروپاشی توازن و بی جهتی فضاهای مسجد است.
- تقارن
اگر چه تقارن و کارآییهای آن با معماری اسلامی آغاز نمی شود و پیش از آن - خاصه در معماری ساسانی - در مناطقی چون بین النهرین مصر و یونان رواج داشته ، اما معمار مسلمان آن را به منظور تسری تکامل در اشیا و اجسام ، اعطای زیبایی شگفت انگیز و شگرف ماورا الطبیعی و تداوم خوش آهنگ انگاره ها در ذهن بیننده ، به گونه ای بسیار پرورده تر و استادانه تر از گذشتگان به کار میگیرد. هر نقش ساده ای که بر دیواری می نشیند ، هر جزء و هر رکن خود را ملزم به رعایت تقارن می بیند. این مهم سبب شده است که معمار همواره از عدد فرد بهره می گیرد. برای همین است که خانه ها ، چه بسیار به سه دری ، پنج دری ، و هفت دری بر می خوریم و هر عنصری تقارنهای خود را با شکوه بی بدیلی در مجاورت و مشابهت خود ایجاد می کند.
- تقابلِ متضاد در فضای بیرون و درون
محی الدین ابن عربی ،عبارت (بیرون ودرون) ظاهروباطن راباتمسک به اصطلاحات کیمیاگرانه والبته درمعنای تاویلی آن برماآسان می کند:
" خشت نقره ،نبوت است ،که ظاهراوست ،وخشت زر،ولایت ،که باطن اوست [25]"
می دانیم که درحکمت معنوی ما،کیمیا همان کاری راانجام می دهد که ولایت. بنابراین دوحرکتی که دایره تاویل باآن بازوبسته می شود عبارت است ازخاتمه دایره نبوت وشروع دایره ولایت ؛ وچنان که حکمتِ امام شناسی شیعی مقررمی دارد، دایره نبوت به حضرت خاتم الانبیا(ص) ختم می شودودایره ولایت بامولای متقیان حضرت علی (ع) آغازمی گردد. به تعبیراهل باطن ، منزلت حضرت رسول تالیف کتاب وآوردن شریعت است بدون اینکه تاویل آن رابرذمه داشته باشدو ومنزلت وصی رسول (ص) تاویل کتاب وشریعت است بدون این که تنزیل آن برعهده حضرتش باشد.
معماری اسلامی میان بیرون و درون بنا تفاوتی آشکار قایل می شود؛ اگرچه این دوبه مانند دین وولایت یا به مانند شریعت وحقیقت عمل می کنند ودراصل ازهم مفارقتی ندارند. این حالت در مساجد که جلوههای تمام عیار معماری اسلامی هستند به منتها درجه خود می رسد ، به این معنی که آدمی با سیر میان داخل و خارج ، در واقع سیر میان خلوت و جلوت ، باطن و ظاهر و همچنین وحدت و کثرت میکند. هر فضای داخل محل آرمیدن روح و سکنی گزیدن جان و هر فضای خارجی ، جلوتگاه و عرصه ظاهر است. البته تقابلی که درمعماری اسلامی برشمردیم ازنوع تضایف است نه ازنوع تناقض. یعنی اگرچه بیرون ودرون قابل جمع نیستند ولی مفهومأ به یکدیگرنیازمندند.
معماری اسلامی که نقطه مقابل معماری دنیوی و مادی محض قرار دارد هرگز همه امور را صرف ظاهر به پایان نمی رساند و از سیر و سلوک ( گردش و روش اعتقادی) در باطن تخلف نمی کند.
- خدابنیادی و دعوت دینی
معماری اسلامی نتیجه تاریخی تقرب معمار مسلمان به آن حقیقت ِمحض فراگیری است که حُکمش بر اشیا و اشخاص و امور جاری است. منشاء معماری اسلامی ، انسانیت ِخداباورانه انسان است؛ انسانی که دارای روحی مجرد است ؛ روحی که ازاحکام ِماده جداست.هر چیز که به مرتبه تجرد واصل شود ، خلاق است و بهره مند ازتوان آفرینش و ساختن. آن هنگام که روح به درجه تجرد برسداولاً به مرتبه علم می رسد و می تواند نقاب از رخساره معانی برگیرد و به حقایق معقول آگاهی یابد (چرا که لازمه وقوف بر حقیقت ِامور، نیل به تجرد است) و ثانیاً برخوردار از "اراده " می شود و این موهبت، انجام عمل را در پی خواهد داشت.
" نفس مجرد " دارای " خلاقیت " (واجد علم و اراده) است و به همین سبب می تواند به فعل و عمل و آفریدن و فرآوردن بپردازد و ازاین رهگذر صورتهایی را در علم و آگاهی خود خلق کند و آن گاه آن صور را در خارج، ظهور و بروز دهد و بدانها تحقق بیرونی عطا کند.
انسان " مظهر اسما و صفات الهی "است و همه حقایق در ضمیرش به صورتی اجمالی موجود است. خداوند تبارک و تعالی همه اسما را به انسان آموخته است [26]و جوهرهمه اسما در ذات او وجود دارد که صد البته یکی از این همه آفریدن است. انسان دارای نفخه روح اللهی است و بهره مند از"موهبت الهی آفرینندگی" و بهترین نمونه آن هنر می باشد.
معماری اسلامی علاوه بر روح دینی ، قالب و صورتی دینی نیز دارد که در اینجا ، قالب ، صورتی است نمادین از حقیقت ِارجمند اسلام چرا که " راز" جز در صورت " رمز" جلوه گر نمی شود و اسرار جزدرپهنه " نماد" متعین نمی گردد. اگر از پنجره وسیع دین بر وسعت عالم بنگریم ،عالم ظاهر، درعین آن که صورت نازل شده ای ازحقیقت مطلق است ، رمزی برای آن نیز هست.
معماری اسلامی حاصل رویکرد تاریخی واعتقادی بشر به حقیقت ونزدیک شدن او به بهشت مثالی وجود خویشتن وفرافکن سازی ضابطه مند وهنرمندانه این مهم برفضا ست.
هنراسلامی وشهرسازی
با بررسی تاریخ اقوام گذشته و دیگر پیامبران الهی که بخشی از آن در قرآن کریم آمده است، به خوبی میتوان چهره شهرها را در تاریخ انبیا تبیین کرد. از مجموع آیات الهی چنین بر میآید که شهر اسلامی از تقدس خاصی برخوردار است و باید درجهت گسترش واعتلای شهرو شهروندان آن ازهر نظر کوشید.
با نگاهی به ادوار قدیم تاریخ و زندگی بدوی انسان اولیه، به خوبی در مییابیم که ازغار تا قصر، همواره عنصری به نام نیاز در رفتار او مشاهده شده است. انسان ، نیاز به امنیت، نیاز به مسکن، نیاز به غذا، نیاز به پوشاک و از همه مهمتر نیاز به زندگی اجتماعی را در خود احساس میکرده است. اوازبدو تولد به دنبال تأمین امنیت خود بوده است و این خواسته او بر سه رکن دسترسی به " جان پناه" ، " زندگی جمعی " و " آسایش " استوار بوده است .
هرچند منشأ اندشیدن بنیادی آدمی به سرپناه کاملاً روشن نیست و گاهی در کاوشها نتوانسته اند فرقی بین کاشانه آدمیان و آشیانه برخی حیوانات بیابند، اما در بررسی از آثار مربوط به "هوموسابین" [27]ها میتوان توانایی مردمان در ساخت مأمن را همراه با شناخت اشکال هندسی مقارن دانست. حتی در مورد " نئاندرتالها" [28] سالها تصور میشد که در غارها زندگی میکردهاند لیکن اکنون متوجه ساختن سرپناه توسط خودشان شدهاند. سکونت در غار از آن روی که بشر آن را با دستهای خود نساخته بود و نمیتوانست وی را از بلایای طبیعی صیانت کند وضمنأ بخشی از طبیعت ِیله ورهای پیرامون بود، هرگز تعلق خاطری برای وی ایجاد نمیکرد و انسان آن را بخشی و حصهای از روح خود نمیدانست و نمیشمرد. به مرور زمان که انسانها بیهم بودن و بیهم ماندن را- به گونهای شهودی- مهمترین درد خود تلقی کردند و دریافتند که هرگز نمیتوانند بیمساعدت یکدیگر به رابطههای معنیدار بیندیشند و اندیشه و احساس خود را گردآورند، به خانه اندیشیدند. خانه و خانهسازی از این زمان به بعد، به مثابه حوالتی تاریخی برای بشر تلقی شد. بهخصوص اقوامی که از موهبت اقلیم حاصلخیز هم برخوردار شده بودند، امر محتوم حیات ذوقی و زیست متعارف خود را در خانهسازی به جریان انداختند و به خانه و خانه داشتن به عنوان موهبتی که میتوان بر آن تکیه کرد و افتخار نمود نگریستند. بشر درفرآیندِ خانهسازی به جایی رسید که هر قومی را که در این صناعت فرخنده جایگاه جمیلی داشت، به دیده تحسین مینگریست و صاحب تمدن میدانست. واژه خانه در طول روزگاران، چنان با عناصر حیاتی وجود انسان آمیخت که خانهدار شدن را عین سکونت خاطر و خانه به دوشی و خانه خرابی را نهایت درماندگی دانستند. [29]
واژه "پولیس" polis در زبان یونانی جهت شهر به کار برده میشد که به معنای "ارک" یعنی حصاری پیرامون هرگونه دژ طبیعی است و در حقیقت به معنای پناه شهر یا محل تحصن به منظوراعطای امنیت یا به دست آوردن امکان آزادی است. واژه "مترو پولیس" یا کلانشهر در ادبیات سیاسی به "مادر شهر" ترجمه شده است. این واژه با کنایه برگرفته از نظریه وابستگی در توسعه که در دهه 1970 طرفداران زیادی داشت برای یک مادر- شهر جهانی، مصطلح گردید. در واقع ساکنین شهرهای گذشته به یمن امنیت و سکون به ایجاد آبادی و توسعه آن پرداختهاند و به همین دلیل آثار باقی مانده از اینگونه شهرها برای ما پیام تفاهم و امنیت را به ارمغان میآورد و ساعتها توجه ما را به خود جلب مینماید.
" ابن خلدون" منشأ بنیاد شهرها را خصوصیات تجملخواهی بشر و زندگی در ناز و نعمت میداند. او دراین مورد ابتدا نحوه زندگی با دیه نشینان را بررسی میکند [30] ومیگوید که بادیه نشینیان گروهی هستند که به کارهای کشاورزی و دامپروری مشغولند و ازآنجا که برای پرورش حیوانات و گیاهان محتاج به چراگاهها و زمینهای حاصلخیز هستند، بنابراین مجبورند که در دشتها و صحراها زندگی کنند. در این شرایط، تعاون و همکاری آنها در راه به دست آوردن نیازمندیها و وسایل زندگی از قبیل مواد غذایی، مسکن و سوخت، در حد نیاز است و در صدد تولید مقدار بیشتری برنمیآیند، ولی با بهتر شدن وضع اقتصادی این طوایف، خواستهای تجملی و غیر ضروری مورد توجه قرار میگیرد و در راه افزایش کمیت خوراک و پوشاک و کیفیت آنها میکوشند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. از آنجایی که خواستهای ضروری مقدم بر نیازهای تجملی بشر است، بنابراین، بادیه نشینی به منزله اصل و منشأ شهرهاست و مقدم بر شهرنشینی است. وی در مورد بنیاد شهرهای بزرگ و توسعه آنها مینویسد که چون شهرهای بزرگ دارای ساختمانها و عمارتهای بزرگ است، ایجاد آنها به نیروی انسانی زیاد و ثروت هنگفت نیاز دارد. بنابراین، فقط پادشاهان و دولتهای مقتدر میتوانند با اجیر کردن و یا بردگی جمعیت ها اقدام به ایجاد چنین عمارتها و شهرهای بزرگی کنند. بنابراین، ابنخلدون توسعه شهر را وابسته به دوام حکومت ها میداند و میگوید که هرگاه حکومت وقت سقوط کند، توسعه شهر محدود میشود وحتی گاهی آن شهر از بین میرود، مگر اینکه دولت جدید به آن شهر توجه کند.
به طور کلی هر حکومت جدیدی که زمام امور را دردست بگیرد به دو دلیل محتاج به ایجاد شهرهای بزرگ است: اول؛به دلیل همین خصلت تجمل پرستی و آسایش و رفاه انسانی و دوم، به دلیل مقابله با دشمن
به نظر میرسد که ابنخلدون هم منشأ پیدایش شهرها را با نحوه زندگی اقتصادی بشر هم مربوط میداند که ابتدا فقط نیازهای ضروری خود را تولید میکند و سپس با افزایش بازده تولیدی، به خواستهای تجملی هم روی میآورد. به عبارت دیگر، شهر را محل طبقه حاکم میداند که برای ارضای نیازهای تجملی خود، از افراد دیگر جامعه استفاده میکند.البته باید توجه داشت که وی منشأ پیدایش شهرها را تنها ناشی از عوامل اقتصادی نمیداند، بلکه معتقد است که در تشکیل بعضی از شهرها، مذهب نقش عمدهای داشته است؛ به عنوان مثال، شهر مذهبی مکه به امر خداوند و به وسیله ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) بنا شده است.
چیستی و چگونگی "شهر" و "شهر اسلامی" در آموزههای اسلامی، محمل و
دانلود مقاله نگاهی به معماری جهان اسلام