چکیده :
هدف اصلی پژوهش حاضر، مطالعه بررسی رابطه خلاقیت و هوش هیجانی کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری است. جامعه پژوهش کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری می باشد که بر اساس نمونه گیری کاملاً تصادفی و از روی لیست کارکنان که تعداد 50 نفر از آنها به عنوان نمونه انتخاب شده اند.
در این پژوهش برای دستیابی به اطلاعات مورد نیاز در مورد خلاقیت که اعم از : بسط ـ انعطاف پذیری، سیالی و ابتکار و همچنین نمره خلاقیت هم به دست آمد همچنین در مورد هوش هیجانی از پرسشنامه سالووی استفاده شد که تمام مؤلفه های آن نیز : بازسازی خلقی ـ تمرکزـ توجه و نمره کل هوش هیجانی مورد استفاده قرار گرفت. برای بررسی فرضیه تحقیق که عبارتند از : بین خلاقیت (نمره کل) و هوش هیجانی همبستگی وجود دارد، و از روش آماری همبستگی اسپیرمن استفاده شده است. نتایج تحقیق حاکی از آن است که بین هوش هیجانی و مؤلفه های آن و خلاقیت و مؤلفه های آن همبستگی و رابطه ای وجود ندارد و فقط در مقیاس (توجه) تا حدودی بین این مؤلفه و خلاقیت (نمره کل) رابطه وجود دارد ولی در بین مؤلفه های دیگر هیچگونه رابطه ای وجود ندارد.
موضوع : « بررسی رابطه خلاقیت و هوش هیجانی کارکنان وزارت علوم ، تحقیقات و فن آوری»
مقدمه :
از ویژگی های بارز انسان و محور اساسی حیات او قدرت اندیشه است. انسان در طول زندگی خویش هرگز از تفکر فارغ نبوده یا نیروی صحیح تصمیم گرفته است. او توانسته است به حل مشکلات بپردازد و به رشد و تعالی نایل شود. بنابراین تمام موفقیتها و پیشرفتهای انسانی در گرو اندیشه بارور و پویا و مؤثر است از پیچیده ترین و عالی ترین جلوه های اندیشه انسان تفکر خلاق است درباره آن دیدگاههای بسیاری وجود دارد (حسینی 1381، ص 13). از نظر کارکردی می توان توانایهای فکری انسان را به طریق زیر خلاصه کرد:
1) جذب یعنی توانایی مشاهده و به کار بردن توجه
2) ضبط یعنی توانایی حفظ کردن و به خاطر آوردن
3) استقلال یعنی توانایی تحلیل و قضاوت
4) خلاقیت یعنی توانایی تجسم و پیش بینی و ایجاد ایده های جدید.
اکنون ماشین های کامپیوتر سه فعالیت اول را تا اندازه ای انجام می دهند لیکن مسلم به نظر می رسد که هیــچ ماشینی قادر به ایجاد ایده های جدید نخواهد بود. این حقیقت که تصور، قدرت اساسی مغز بشر مدتهاست به توسط بزرگترین متفکران شناخته شده است و نتیجه گیری ویلیام شکسپیر را که گفته است این جرقه مقدس انسان را «اشرف مخلوقات» نموده تأکید کرده اند. می توان گفت در صورتی که کوشش خلاق بشر نبود انسان صرفاً موجودی بود که از مغز هسته ها، میوه ها، ریشه گیاهان و گوشت خام تغذیه می نمود (قاسم زاده ، 1375، ص 10-9). خلاقیت موضوع جالب توجه و بحث انگیزی است. همچنین مفاهیم چندی با خلاقیت مرتبط است که یکی از آنها هوش است. دربارة مسأله هوش و خلاقیت و تأثیر آنها، مطالعات زیادی انجام گرفته و نظریات گوناگونی ارائه شده است. موثقی(1380) می گوید: «هوش و خلاقیت را اگر چه به ظاهر شبیه هم می دانند اما از نظر ویژگیهای معنوی متفاوتند. زیرا به کسی هوشمند می گویند که با استفاده از معلومات که قبلاً از طریق تجربه به دست آورده و در گنجینه ذهن خود حفظ کرده است، بهترین راه حل را در حل مشکل و کسب موفقیت بیابد اما خلاقیت عبارت است از : تصرف ذهن در مجموعه معلومات اکتسابی و صورتهای ذهنی که از قبل به منظور ابداع و آفرینش در ذهن شخص گرد آمده است و مبنای آن تخیل است.»( به نقل از خانیان،1381، صص 25-14). گلمن با مطرح ساختن پژوهش خارق العاده ای که در زمینه مغز و رفتار انجام شده است، نشان می دهد که عوامل دیگری به جز هوش شناختی در موفقیت افراد دست اندر کارند. این عوامل جنبه دیگری از هوشمندی را شامل می شود که گلمن آن را هوش هیجانی می خواند. در سال 1995 اصطلاح هوش هیجانی را دانیل گلمن مطرح کرد که بحث های بسیاری را برانگیخت. همان گونه که گلمن نشان داده است، هرگونه نقصی در هوش هیجانی می تواند صدماتی را به بار بیاورد و در زندگی زناشویی و تربیت فرزند، تا وضعیت سلامت جسمانی، مشکلاتی را ایجاد کنند. فقدان هوش هیجانی می تواند تفکر را مقهور سازد و موقعیت حرفه ای افراد را مختل کند. احتمالاً بدین لحاظ فرزندان ما به بیشترین صدمه دچار می شوند. زیرا در معرض مشکلاتی همچون افسردگی، اختلالات خوردن ،حاملگی ناخواسته، پرخاشگری و جرایم خشونت بار قرار می گیرند. اما خبرها امیدوار کننده اند. هوش هیجانی به هنگام تولد تثبیت شده نیست. گلمن نشان می دهد که چگونه می توان هوش هیجانی را پروراند و استحکام بخشید.(پارسا ، 1380، صص 12-11)
نگاهی به زندگی انسانها نشان می دهد که تنها بهره هوشی نشان دهنده موفقیت فرد در زندگی نیست در واقع بهره هوشی (IQ) نمیتواند پیش بینی کند که فرد در فراز و نشیبهای زندگی چه واکنشی نشان می دهد. در مقاطع مختلف چگونه تصمیم گیری می کند، اطلاعات اجتماعی او در چه حدی است و بطور کلی نمی توان گفت بهره هوشی بالا تضمین کننده موفقیت، رفاه، موقعیت اجتماعی مناسب و احساس رضایت فرد از زندگی است. در واقع هوش هیجانی توانمندی تاکتیکی (عملکرد فردی) است.هوش هیجانی یک توانمندی عالی است که مشخص می کندچگونه می توانیم ازسایرمهارتهای خودازجمله بهره هوشی به بهترین صورت استفاده کنیم (مایر و سالووی، 2000ف نقل از غنایی، 1383).اصولاً هر رفتاری باید جنبه عاطفی داشته باشد که به وقوع بپیوندد. رفتار از انگیزه برمی خیزد. انگیزه بدون هیجان و عاطفی، از نیروی لازم برحرکت و رهگشایی و نیز از جهت مندی مطلب برخوردار نخواهد بود.
موفقیت در زندگی بسته به این است که فرد بتواند به تجارت هیجانی خود و دیگران بیاندیشد و متقابلاً قادر باشد به استدلالهایی که عقل در مورد یک شخص و یا یک موقعیت ترسیم می کند پاسخ هیجانی سازش یافته ای بدهد افراد در این مهارتها با هم متفاوتند به عبارت دیگر افراد در توانایی تشخیص احساسات خود و دیگران و نظم بخشیدن را به آنها و توانایی استفاده از اطلاعات هیجانی برای برانگیختن یک رفتار سازش یافته با هم تفاوت دارند. این توانایی ها در چارچوبی به نام " هوش هیجانی" سازمان یافته اند.(مایرو و وایتر ، 2003، نقل از غنایی، 1383)
تعریف رسمی و پیشنهاد در مورد اندازه گیری هوش هیجانی برای اولین بار در مقالة سالووی و مایرو (1990) مطرح شد. هوش هیجانی نمایندة تشخیص ارزیابی و بیان هیجانی ما به نحوه صحیح و سازش کارانه می باشد. هوش هیجانی پذیرایی که بیشتر با انسان مأنوس بوده قدرت درک بهتر دنیای درون خویش و دیگران را به او بخشید تا درموقعیتهای مناسب با دریافت احساس دیگری با او همدلی کند و احساس او را از جهان پدیداری دریافت کند. این همدلی و هم حسی از توانمندی های منتسب به هوش هیجانی است که با فراهم کردن زمینه مناسب برای رفتارهای جامعه پسند، نوع دوستی و رفتارهای امدادی را توسعه می بخشد(مارنی ، 1999نقل از غنای، 1383). می توان با نگرش به جلوه های هوش هیجانی از چشم اندازی دیگر، ارتباط آن را با سایر بخشهای شخصیت آدمی دریافت هوشمندی هیجانی و عاطفی با اعطای قدرت خودشناسی و خود کنترلی بهینه، موجب می شود با خلق دنیای خویش، در انتخاب موقعیت های زندگی آزادانه عمل کنیم(ماتیوس، و ولز، 2000 نقل از غنایی 1383). هوش هیجانی با آگاه ساختن انسان از هیجانات گوناگون موجب می شود که با او به یاری هیجانات نیرومند و فعال سازی آنها، به شرایط تحویل شده یا موقعیتهای اجباری پاسخ های جرأت آمیز از ساخت وجودی خویش دفاع کند (گلمن، 1998. نقل از غنایی 1383). هوش هیجانی از یک طرف فرد را قادر می سازد که با ورود به دنیای درون و شناخت مؤلفه های مربوطه خود را بپذیرد. از سوی دیگر با به فعالیت رساندن مؤلفه های مذکور استقلال خود را در انتخاب و انجام رفتارهای بطور سنتی حفظ نماید(استرنبرگ، 2002. نقل از غنایی 1383).
بیان مسئله :
شاید قدری شگفت انگیز باشد اما زندگی بدون خلاقیت مشکل و طاقت فرساست. اگر به کل زندگی نگاهی بیاندازیم درخواهیم یافت که زندگی کنونی چقدر از نظر امکانات و تجهیزات با گذشته تفاوت کرده است. به قول راجرز آدمی ذاتاً خلاق متولد می شود با این حال خلاقیت در مراحل ابدای زندگی تکامل یافته نیست به همین دلیل نیازمند به توجه، هدایت و تربیت است. راجرز معتقد بود که انسان به وسیلة گرایش به خلاقیت نگهداری کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته میشود. خلاقیت با پرداختن به نیازهای فیزیولوژیکی بنیادی چون نیازهای غذا و آب، و یا دفاع از ارگانیزم در برابر حمله به نگهداشتن آن خدمت می کند و برای آن معاش و بقا تأمین می نمایند. از نظر راجرز اشخاص کامل خلاق هستند و زمانی که شرایط محیطی تغییر می کنند به صورت سازنده و سازگارانه ای زندگی می کنند خودانگیختگی به این خلاقیت وابسته است. اشخاص کامل انعطاف پذیرند و در جستجوی تجربیات و چالشهای جدید هستند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت و رهایی از تنش احتیاجی ندارد(دکتر علی اکبر سیاسی، 1383 ص 377-370). رضائیان درخصوص دانش و هوش و تواناییهای ذهنی افراد خلاق اشاره می کنند که افراد خلاق سالهای زیادی را برای کب دانش و تسلط بر موضوع مورد علاقه خود صرف می کنند. افراد خلاق، ضرورتاً دارای ضریب هوشی بالایی نیستند. نسبت به مسایل حساسیت دارند، برقراری ارتباط سیال میان چیزها انعطاف دارند. سیف می گوید:«آفرینندگی را می توان با اشاره به تعداد تواناییهای ذهنی که منجر به تولید آثار خلاق می شوند توصیف کرد. مهمترین این ویژگیها تفکر واگرا است(به نقل از خانیان 1381، صص 25-56-15).
هر یک از ما انسانها دارای دو مغز یا دو نوع شعور متفاوت هستیم : شعور عقلانی و شعور احساسی، نحوه عملکرد ما در زندگی توسط هر دو اینها تعیین می شود یعنی نه فقط هوش عملی(IQ) بلکه هوش عاطفی و احساسی نیز دارای اهمیت است. شعور عقلانی بدون شعور احساسی نمی تواند به بهترین نحو عمل کند. هوش عاطفی شامل ویژگیهایی مثل توانایی تهییج و برانگیختن خود، استقامت و پایداری در مقابل شکست از دست ندادن روحیه، پس راندن افسردگی و یأس در هنگام تفکر ، همدلی و صمیمیت و برخورداری از امید است(بلوچ، 1370 صص61-60). در سال (1998) گلمن چارچوب هوش هیجانی را از این نظر بررسی کرد که چگونه توانایی بالقوه خود بر اداره مهارتهای مربوط به خودآگاهی، خود نظم دهی، آگاهی اجتماعی، مدیریت در روابط می تواند بر پیشرفت در شغل بیانجامد.او هوش هیجانی را به عنوان یک تئوری عملکردی می داند. وی به تازگی آمادگی هیجانی را مطرح ساخته که منظور وی نوعی توانایی آموخته شده بر اساس هوش هیجانی فرد است که پیامد و نتیجه آن در عملکرد کاری وی روشن است(حسینی، 1381 ص 7). اگر به پرونده دانش آموزان دبستانی، دبیرستانی و حتی پرونده دانشجویان دانشگاهی نظر بیاندازیم متوجه خواهیم شد که بسیاری از آنها با نمرات بسیار بالا (معدل 19 و 20) قبول می شوند، اما وقتی می خواهیم کاری را انجام دهند، مثلاً نامه ای بنویسند مقاله ای فراهم آورند از انجام دادن این کارها عاجز هستند. بدین ترتیب شاید به این علت که هوش هیجانی ایشان پرورش نیافته مجرای احساسات مثبت تبلور فکر و ایده در ایان تقویت نشده بدین ترتیب شاید خلاقیت در ایشان تقویت نشده است. از این رو این پژوهش درصدد یافتن پاسخ این سؤالات است و این موضوع را در کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری مطالعه می کند که سازمانی است که امکان انجام این فعالیت پژوهشی در آن برای محقق میسر است و یکی از مهمترین وزارتخانه ها می باشد و از این رو سؤال این تحقیق عبارتست از :
سـؤالات
• آیا اساساً هوش هیجانی و خلاقیت با یکدیگر رابطه معناداری وجود دارد؟
• آیا بین هوش هیجانی (کلی) و خلاقیت (کلی) کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری رابطه معناداری وجود دارد؟
• آیا بین مؤلفه های مختلف هوش هیجانی (بازسازی خلقی ـ تمرکز ـ توجه) و مؤلفه های مختلف خلاقیت (بسط ـ انعطاف پذیری ـ سیالی ـ ابتکار) رابطة معناداری وجود دارد؟
• آیا بین نمره های کلی هوش هیجانی و مؤلفه های خلاقیت رابطه معناداری وجود دارد؟
• آیا بین نمره های کلی خلاقیت و مؤلفه های هوش هیجانی رابطة معنی داری وجود دارد؟
• خلاقیت و مؤلفه های آن (بسط ـ انعطاف پذیری ـ سیالی و ابتکار) در کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری چگونه توصیف می شود؟
• هوش هیجانی و مؤلفه های آن (بازسازی خلقی ـ تمرکز ـ توجه) در کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری چگونه توصیف می شود؟
اهداف این تحقیق عبارتنداز :
• توصیف میزان هوش هیجانی کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری
• توصیف میزان خلاقیت کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری
• بررسی معناداری رابطه یا معناداری همبستگی، هوش هیجانی و خلاقیت کارکنان وزارتخانه علوم تحقیقات و فن آوری.
اهمیت پژوهش :
در این پژوهش به شناسایی میزان همبستگی هوش هیجانی و خلاقیت که در پیشرفت فرد در محیط کاری به نام مؤسسه و یا وزارتخانه ای می توان بسیار مؤثر باشد. همچنین اهمیت و ضرورت این پژوهش در این نکته نهفته است که ما می خواهیم بدانیم رابطه هوش هیجانی و خلاقیت چگونه می باشد. اساساً اگر همبستگی معناداری بین هوش هیجانی و خلاقیت وجود داشته باشد ما می توانیم انتظار داشته باشیم که بالا رفتن یکی دیگری نیز بالا برود و چه بسا این موضوع باعث شود که در سیاستهای آتی وزارتخانه با بالا بردن هوش هیجانی بتوانیم خلاقیت را بالا ببریم. موضوع مذکور را در وزارتخانه علوم تحقیقات و فن آوری مهم می باشد که مهمترین تصمیمات اداری آموزش فرهنگی برای قشر محصل و تحصیل کرده جامعه می گیرند و همچنین این موضوع مهم است که افرادی که در این سازمان مشغول به کار هستند تا چه اندازه از خلاقیت و هوش هیجانی برخوردارند در این بخش تحقیقات و کنکاش بروی هوش هیجانی و خلاقیت افراد و اینکه تا چه حد تأثیر متقابلی هر دوی آنها بر روی هم دارند از اهمیت خاصی برخوردار است.
فرضیه:
• بین هوش هیجانی و خلاقیت کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری رابطه معنی داری وجود دارد؟
متغیرها:
متغیر مورد مطالعه : هوش هیجانی ، خلاقیت می باشد.
تعریف نظری و عملیاتی هوش هیجانی:
هوش هیجانی عبارت است از پردازش مناسب اطلاعات می باشد که بار هیجانی دارند و استفاده از آن برای هدایت فعالیتهای شناختی مانند حل مسأله و تمرکز انرژی بر رفتارهای لازم است (مایر و سالووی 1997، اکبرزاده 1383). در این پژوهش شامل نمره ای که آزمودنی که مشخصاً کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری میباشد از پرسشنامه هوش هیجانی سالووی و همکاران بدست می آید.
تعریف نظری و عملیاتی خلاقیت:
«گیلفورد می گوید: خلاقیت عبارت است از استعداد تفکر واگرا، ارایه هدفها و راه حلهای جدید و منحصر به فرد امکان تفکر جدید و اصیل و انحراف از عقاید متعارف موجود.»
« از نظر تورنس، خلاقیت عبارت است از فرآیند حس کردن مشکلات یا مسایل، اختلاف نظرها در مورد اطلاعات، خطا کردن در عناصر و عوامل، اشیاء و مواردی از این قبیل ، حدس زدن تشکیل فرقه در بارة مسایل ارزیابی و آزمایش این حدسها و فرضیه ها و احتمالاً اصلاح و آزمون مجدد آنها و نهایتاً مرتبط ساختن نتایج. (گنجی و میرهاشمی، ص 11-10)
در این مطالعه خلاقیت بر حسب نمره ای که آزمودنی در آزمون سنجش خلاقیت تورنس (ترجمه جمال عابدی) کسب می کند، سنجیده می شود. این آزمون یک نمره کل در دامنه 60 تا 180 به دست می دهد و همچنین در چهار مؤلفه سیالی، انعطاف پذیری ، ابتکار و بسط نیز یک نمرة خلاقیت کلی به دست می آید.
تعاریف خلاقیت:
بررسی ادبیات مربوط به موضوع خلاقیت نشان می دهد که بررسی عملی خلاقیت نشان می دهد که بررسی عملی خلاقیت به قرن بیستم کارهای (والز) مربوط می شود از آن زمان تاکنون به دلیل رشد و تحول علوم درگیر با انسان و ترقی ابزار سنجش گامهای مهمی در شناخت این قریحه سؤال برانگیز شده است. که مهمترین آن ایجاد نظریه های مقاومت در زمینه خلاقیت است این نظریات سبب شده اند که موضوع خلاقیت صیقل خورده و کاربردی شوند، به حدی که امروزه دیگر کسی به منافع سرشاری که از بکارگیری این نعمت عاید انسانها می شود شک ندارد(مدد1379). هر وقت کلمه خلاقیت را می شنویم بی اختیار به یاد کارها و دانشمندان و هنرمندان نامی می افتیم، در صورتی که همواره لازمه خلاقیت ، نبوغ نیست ، هر کس در کارهای روزمره خود ممکن است خلاقیت از خود نشان دهد. منتهی خلاقیت بعضی بیشتر است و بعضی کمتر.پس خلاقیت در نزد تمامی افراد جامعه وجود دارد، ولی خلاقیتی که در سطح جهانی قابل طرح باشدمعمولاً با نبوغ همراه است. میان روان شناسان توافقی که حاکی از نظر مشترک پیرامون تعریف خلاقیت باشد وجود ندارد. درواقع گستردگی تعریف نشأت گرفته از دیدگاههای گوناگون روان شناختی از این پدیده است در لغت نامه دهخدا (1337) واژه خلاقیت به معنای آفرینندگی نوآوری و بداعت آمده است و در فرهنگ و بستر (1998) به معنای «بوجود آوردن» می باشد.
فرهنگ روان شناسی (1985) در تعریف واژه خلاقیت چنین آمده است: « خلاقیت یک واژه فنی است که اساساً اشاره به آن دسته از فرآیندهای ذهنی دارد که منجربه حل مسئله ایده های تازه مفهوم سازی و شکل هنری می شود که بی همتا و بدیع است.(آرتور وبر 1985) به هر جهت تاکنون واژه های مترادفی همچون اختراع ، ابداع، حل مسئله، اکتشاف و نوآوری برای خلاقیت مطرح شده است.
برونکی (1985) از جمله کسانی است که میان خلاقیت ، اختراع و اکتشاف تفاوت قائل می شود. از نظر او یک واقعیت کشف می شود یک نظریه علمی اختراع می گردد و یک شاهکار ادبی و یا هنری خلق می شود. آلن بیرو خلاقیت را مفهومی وسیع تر از اختراع می داند و ابعاد اقتصادی، جامعه شناختی و روان شناختی را برای آن قائل می شود.
گلاور (1990) معتقد است که تفکر خلاق و حل خلاقانه مسئله دارای دو شاخص است : نوآوری(یعنی غیرمعمول بودن آن) و دیگری ارزش و اعتبار (متناسب بودن با کاری که درخواست شده). در برخی از تعریفهای خلاقیت تأکید بر این است که در صورتی می توان شخص یا عملی را خلاق نامید که اصولاً محصول سودمندی در میان باشد در حالی که در تعاریف دیگر، خلاقیت فی نفسه و بدون توجه به سودمندی اجتماعی آن، ارزشمند شناخته می شود به عنوان مثال رویاهای خیال انگیز یک کودک نیز خلاقیت تلقی می شود. در دومین مجموعه تعاریف خلاقیت بیشتر در حیطه روانیتی قرار می گیرد. در این رویکرد خلاقیت استعدادی است که با شیوه هایی شبیه شیوه های سنجش هوش قابل اندازه گیری است. در این رویکرد به جای تأکید بر موفقیت در جهان واقعی بر توانایی پاسخ دادن به آزمونهای تأکید شده است. در رویکرد سوم خلاقیت بر حسب محصول یا اندازه گیری آن بررسی نمی شود بلکه بیشتر به صورت نوعی نگرش، تمایل یا انگیزه مطرح است.
به هر حال باید در مطالعة خلاقیت به دو نکته بسیار مهم توجه داشت اول : اینکه خلاقیت می تواند خلق اشکال جدید یا صورتهای جدیدی از ایده ها یا تولیدات کهنه باشد. در این صورت عمدتاً فکرها و ایده های گذشته اساس خلاقیتهای تازه است. دوم : اینکه خلاقیت امری است انحصاری و حاصل تلاش فردی و لزوماً یک موقعیت یا مسئله عمومی نیست. لذا فردی ممکن است چیزی را خلق کند که قبلاً هیچ گونه سابقة ذهنی از آن نداشته باشد، اگر چه ممکن است چیزی به صورتهای مشابه یا کاملاً یکسان، قبلاً توسط شخص دیگری و در موقعیت خاص خلق شده باشد.
مازلو معتقد است خلاقیت از روان ناهشیار سرچشمه می گیرد ایده های تازه (و یا نوآوریهای واقعی) است که با آنچه در حال حاضر وجود دارد کاملاً متفاوت است (عابدی ، 1372). برونسکی ذهن خلاق را ذهنی می داند که در جستجوی شباهتهای غیرمنتظره است.
به نظر گیلفورد: خلاقیت یعنی حل مشکل یا سلسله ای از مسایل کوچک و بزرگ. راجرز خلاقیت را اظهار وجود و استقلال طلبی و حفظ شخصیت انسانی می داند. مک کینون خلاقیت را عبارت از حل مسئله به نحوی که ماهیت بدیع و نو داشته باشد می داند. در تعریف ویلیامز خلاقیت مهارتی است که می تواند اطلاعات پراکنده را به هم پیوند دهد. به نظر ورنون خلاقیت در هنرمندان و دانشمندان برجسته احتمالاً بیشتر به شخصیت و انگیزش آنان بستگی دارد تا نوعی اندیشیدن خاص. (ورتون 1979، به نقل از شکلتون)
«تورنس (1965) تفکر خلاق را عبارت از فرایند حدس زدن مشکلات، مسائل، اختلاف نظرها دربارظ اطلاعات ، خطا کردن در عناصر و عوامل اشیاء و مواردی از این قبیل حدس زدن و تشکیل فرضیات دربارة این کمبودها، ارزیابی و آزمایش این حدسها و فرضیات، احتمالاً اصلاح و آزمایش مجدد آنها و نهایتاً مرتبط ساختن نتایج می داند. به اعتقاد اشتاین، خلاقیت یا آفرینندگی فرایندی است که نتیجه آن یک اثر مشخص است و توسط گروهی در یک برهة زمانی به عنوان چیزی مفید و ارضاء کننده پذیرفته می شود.»
نظریه های خلاقیت:
1- خلاقیت به عنوان یک الهام الهی: خلاقیت به عنوان الهام الهی یکی از قدیمی ترین رویکردهای نظری در این زمینه است. بدون تردید افلاطون در چنین درکی پیشرو بوده است. به عقیده وی از خلاقیت الهام الهی است و فرد خلاق، سفیر خداوند در میان انسانها است، سفیری که خداوند از طریق زبان او با سایرین حرف می زند بنابراین تربیت در آن نقشی ندارد. خلاقیت به عنوان دیوانگی و جنون برداشت دیگری است که ریشه در دوران باستان دارد. این دیدگاه که در طول قرن نوزدهم ادامه یافت امروز نیز گاهگاهی به چشم می خورد و هنوز هم بعضی از افراد نوابغ را کمی دیوانه و یا غیرعادی می نامند.
2- خلاقیت به عنوان دیوانگی: دیدگاه دیگری که به دوران باستان برمی گردد. خلاقیت را طبیعتاً شکلی از دیوانگی تلقی می کند این دیدگاه غیرعقلایی بودن ظاهری خلاقیت را نتیجه جنون می داند. لومیروز (1981) بسیاری از نوابع را نام می برد که عصبی یا دیوانه بودند و اظهار می دارد که ماهیت غیرعقلایی و بی ارادی بودن عمل اخلاق را بایستی از طریق آسیب شناسی تعیین کرد حتی امروزه افراد قافل نیز از روی مسامحه کاری، افراد دارای توانایی خلاق را غیرعادی می پندارند. زیرا این افراد تا حدودی از هنجارهای مرسوم رفتارهای انسانی منحرف می شوند.
3- خلاقیت به عنوان نبوغ شهودی: دیدگاههای فلسفی جدیدتر از خلاقیت، به عنوان نبوغ شهودی و اشراق یاد می کنند در این نظریه هر چند که دیگر فرد خلاق نابهنجار تلقی نمی شود، اما هنوز شخص نادری است. شخصی است که در خلال کنش خلاق، آنچه را که دیگران فقط بطور استدلالی و دراز مـدت درک می کننـــد. بلافاصله و مستقیماً درمی یابد(مدد 1379).
4- خلاقیت به عنوان نیروی حیاتی: داروین معتقد است که خلاقیت انسانی در ذات زندگی نهفته است. هر چند ماده بی جان از این دیدگاه غیرخلاق است اما تکامل حیاتی اساساً خلاق می باشد. زیرا پیوسته انواع تازه ای را به وجود می آورد در واقع به نظر می رسد که نیروی خلاق تکامل خود را به صور گوناگون پایان ناپذیری عرضه می کند که یکتا ، بی نظیر، غیرقابل تکرار و بازگشت ناپذیر هستند(لویز هاتسکی، 1957). ادموند سینوت (1962) یکی از پیشتازان نظریة بیولوژیکی معتقد است که زندگی خلاق است زیرا خود را سازمان میدهد، تنظیم می کند و پیوسته دست به ابداع می زند.
5- نظریه تداعی گرایی: جایر نظریة تداعی گرایی، ایده های جدید، از ایده ها را فراهم خواند تا آرایش برای راه یابی بیابد. این ترکیب، ایدة تازه او را تشکیل می دهد. بنابراین تفکر خلاق عبارت از فعال کردن ارتباط ذهنی است و تا آنجا ادامه می یابد که یا ترکیب درست خود را بروز دهد یا شخص دست از آن بردارد. یعنی هر چه شخص تداعی بیشتری به دست آورد، ایده های بیشتری در اختیار خواهد داشت و بیشتر خلاق خواهد بود (نلر، مدد، 1379). بر طبق نظریة تداعی گرایی، ارتباط دو ایده منجر به تفکر می گردد، وقتی ایده ای در ذهن باشد ایدة مشابه آن نیز به دنبال آن خواهد آمد. بنابراین وقتی فرد با مسئله ای روبرو گردد با تداعی اطلاعات قبلی که در ذهن دارد به ایدة تازه ای برای حل مسئله دست می یابد پس می توان گفت خلاقیت، عبارت است از هر چه فعال نمودن تداعیها و ارتباطات ذهن است. تداعی بیشتر منجر به خلاقیت بیشتر می شود (باس مانفیلد 1980).
6- نظریة گشتالت: نوع دیگری از تبیین خلاقیت این است که تفکر خلاق بازسازی گشتالت ها یا الگوهایی است که از نظر ساختاری ناقص هستند. تفکر خلاق معمولاً یا وضعیتی مسئله دار شروع می شود که از جهتی ناتمام است شخص این مشکل را به عنوان یک کل در نظر میگیرد. سپس پویایی خود مسئله ، نیروها و تنشهای درون آن خطوط فشار مشابهی را در ذهن بوجود می آورد. شخص، با دنبال کردن این خطوط فشار، راه حلی می یابد که هماهنگی کل را به آن برمی گرداند و از طریق این فرایند نوعی اشتیاق ذاتی در بازگردانیدن نظم به آن را، ارضا می کند. به طور خلاصه نظریه گشتالت آن نوع تفکر خلاق که شخص را وادار به سؤالهای بکر می کند را تبیین نمی کند (نلر، مدد 1379).
7- نظریة روان تحلیلی: در مکتب روان تحلیل گری فروید اعتقاد بر این است که ریشة خلاقیت، تعارضی است که در ذهن ناخودآگاه وجود دارد. ذهن ناخودآگاه برای حل این تعارض راه حلی را پیدا میکند که اگر راه حل «خود» برونگرا باشد، یعنی اگر فعالیتی را تقویت کند که توسط «خود» مغایر باشد و به شکل روان نژندی ظاهر خواهد شد بنابراین شخص خلاق اندیشه های آزادخیز ناخودآگاه را می پذیرد و می تواندکنترل خودبرروی «نهاد»راکم کرده تاگرایشهای آنی تکانه های خلاقی که به وسیله ناخودآگاه به وجود آمده است از آستانه خودآگاه عبور دهد. به عقیدة فروید همیشه انسانها دارای نیروی خلاق بالقوه ای هستند چه آن را ابراز کنند و چه بروز ندهند (مدد 1379). روان کاوان جدید معتقدند که خلاقیت از ذهن نیمه آگاه نشأت می گیرد. زمانی که «خود» فعالیتی ندارد، ذهن نیمه آگاه مشغول است، نیمه آگاه برای مدتی باید از آگاه و ناخودآگاه آسوده باشد تا به جمع آوری ایده های تازه بپردازد و خلاقیت ظهور بیابد(کفایت 1382).
8- نظریه انسان گرایی: انسانگرایی از جمله مکاتبی است که به خلاقیت توجه خاصی نموده است. انسان گرایی، خلاقیت را تنها به امور خارق العاده نیست نمی دهند و معتقدند همه افراد می توانند از قوای خلاق خویش بهره بگیرند. آنها عقیده دارند که خلاقیت نه تنها دستاوردها، بلکه فعالیتها، فرآیندها و نگرشها را هم دربرمی گیرد. چنانکه راجرز (1962) دو تعریف خلاقیت می گوید: ظهور یک فرآورده نوظهور در علم که از یک سو از بی همتایی فرد و از دیگر سو از مواد، رویدادها، مردم یا اوضاع و احوال زندگی سرچشمه می گیرد. به اعتقاد راجرز، خلاقیت نوعی خودشکوفایی و انگیزه آن خودفرهیختگی است وی می گوید:«خلاقیت عبارت است از تحلیل به ابزار و فعال کردن تمامی استعدادهای موجود زنده به حدی که چنین فعالیتی موجود زنده و یا خود را تعالی بخشد» به عقیده راجرز خلاقیت دارای شرایط درونی معینی است. یکی از این شرایط «پذیرا بودن نسبت به تجربه» یا توانایی پاسخ به چیزها نه بر حسب رده بندیهای قراردادی بلکه بدانگونه است که وجود دارند شرط دیگر شامل یک مرکز سنجش درونی است یعنی ممکن است فرد خلاق نظریات دیگران را در مورد کارش مدنظر قرار دهد اما اجازه نمی دهد که به طور بنیادی آن را تغییر دهند شرط سوم عبارت از توانایی بازی کردن با عناصر و مفاهیمی است که نتیجه آن شعف ناشی از کاوش فکری است. بر مبنای نظریات انسانگرایان شرایط درونی خلاقیت را نمی توان، تحمیل کرد همانگونه که نمی توان بذر کاشته شده را به زور رشد داد. همچنین آنها تأکید خاصی بر ارتباط خلاقیت با سلامت روانی، خودشکوفایی و کمال انسان دارند. علی رغم نکته های بسیار باارزشی که انسانگرایان راجع به خلاقیت ارائه می دهند. اهمیت مطلقی که به نقش فردی انسان می دهند، نظریة آنها را تا حدی خدشه دار می سازد. در سالهای اخیر دیدگاه شخصی ـ اجتماعی در زمینة خلاقیت، بیش از سایر رویکردها مورد توجه بوده است بطوری که گلاور (1976) اظهار می دارد که مهمترین دیدگاه پرداختن به خلاقیت دیدگاه شخصی اجتماعی است. از دیدگاه شخصی، یعنی تا آنجا که مربوط به خودمان می شود، همة ما می توانیم خلاق باشیم. افراد استعداد خلاقیت یعنی عمل نوآورانه و ارزشمند (معتبر) را دارند.
9- رویکرد عصب شناختی: یکی از جدیدترین قلمروهای تحقیق در باره خلاقیت ارتباط دادن خلاقیت به نیمکره های مغز است. اینگونه پژوهشها که بر مبنای برخی آزمایشها، برای نیمکره چپ و نیمکره راست مخ، کنش تخصصی قائلند از اواخر دهه 1960 مورد تأکید فزاینده ای قرار گرفتند. نیمکره چپ ابتدا به عملیات کلامی، تحلیلی انتزاعی و منطقی می پردازد و کنترل قسمت راست بدن را بر عهده دارد. نیمکره راست در درجة اول در کنشهای غیرکلامی، کل گرا، قضایی، عینی، شهودی و تحلیلی تخصص می یابد و بخش چپ بدن را کنترل می کند (مک کالوم گلین و کیتانو. به نقل از دائمی 1377). پژوهشهایی که با استفاده از نوار مغزی EEG انجام شده نشان داده است که افراد بسیار خلاق امواج آلفای کمتری هنگام استراحت تولید میکنند و امواج بیشتر را وقتی تولید می کنند که مشغول یک فعالیت خلاق هستند. حضور امواج آلفا دلالت بر این دارد که مغز دیگر درگیر پردازش پیچیده ای نیست. لذا در افراد عادی، غالباً امواج آلفای بیشتر به هنگام استراحت و امواج آلفای کمتر به هنگام کار تولید می شود. همچنین گفته می شود که اگر آزمودنی یاد بگیرد امواج آلفا را در نیمکره چپ تولید کند نیمکرة راست برای اشتغال به یک تولید خلاق آزادتر می شود.(مارتین دیل و مایر. به نقل از دائمی ، 1377)
دیدگاههایی که در فوق ارائه گردید نشان می دهد که خلاقیت موضوعی است که نمی توان تنها از یک دیدگاه آن را تفسیر و معنی نمود بلکه لازم است از نقطه نظر همه مکاتب و رویکردهای در مورد خلاقیت اطلاعاتی کسب نمود تا با دیدی جامع تر به این موضوع پرداخته شود. با این حال مجموعه ای از این دیدگاهها که می تواند خلاقیت را بهتر تبیین کرد به قرار ذیل هستند:
نظریه گشتالت که به خلاقیت به عنوان بازسازی الگوهایی که از نظر ساختاری ناقص هستند می نگرد که فرد بایستی برای کامل کردن آن تلاش کرده رویکرد تحولی که خلاقیت را امری نسبی دانسته و اصالت یا نو بودن فکر انسان را با خود او می سنجید و از طرفی خلاقیت را در فرآیند تحول و رشد آدمی مطالعه می کند، همچنین رویکرد عصب شناختی که اشتغال به تولید خلاق را تا حدود زیادی ارادی می داند. به طور کلی این سه رویکرد به همگانی و انتسابی بودن خلاقیت تأکید بیشتری دارند.
گیلنور در «مدل ساختار عقل»:
گلینور خود خلاقیت را متشکل از 8 بعد اساسی زیر می داند:
1- حساسیت به مسئله
2- سیالی
3- ایده های نوین
4- انعطاف پذیری
5- هم نهادی
6- تحلیل گری
7- پیچیدگی
8- ارزشیابی
به نظر او زیر هر کدام از این بعدهای اساسی چند بعد فرعی قرار دارد بر پایه این مدل گیلفورد یک مجموعه آزمون برای اندازه گیری خلاقیت ساخته که این مجموعه شامل 13 آزمون است 9 آزمون کلامی و 4 آزمون شکلی (آناستازی، 1982).
اخیراً از کارهای گیلفورد به ویژه از مدل «ساختار عقل» او انتقادهای زیادی شده است. مثلاً براون (1989) می گوید که گیلفورد او مدل «ساختار عقل» خود را ارائه داده و بعد کوشش کرده است که آن را ثابت کند.
تورنس دست اندرکار آموزش و سنجش خلاقیت است، دیدگاهی عملیاتی تر نسبت به خلاقیت ارائه می کند.
تورنس و گف در مقالة جدیدی این نظر را پیشنهاد نمودند که توانایی های زیادی زمینه ساز خلاقیت هستند. آنها با تکیه بر تحقیقات وسیع در این زمینه معتقدند که خلاقیت شامل دقت بر روی این مسائل است :
1- سیالی : یعنی استعداد ایده های فراوان
2- انعطاف پذیری: یعنی استعداد تولید ایده ها و یا روشهای بسیار گوناگون
3- ابتکار: یعنی استعداد تولید ایده های بدیع غیرمعمول و تازه
4- بسط: یعنی استعداد توجه به جزئیات یا توانایی تعریف یا درک به شیوه ای متفاوت از ساخت معمول و روش مورد نظر.
اگر چه برخی از عوامل زمینه ساز تعریف خلاقیت تورنس و آزمون تفکر خلاق او از مدل «ساختار عقل» گیلفورد نشأت می گیرد. اما آزمون خلاقیت تورنس بر اساس یک بافت آموزشی پرورشی است که نتیجه سالها کار تورنس در پژوهش و اموزش خلاقیت است بطوریکه بخشی از برنامه تحقیقات دراز مدت او بر تجربیات کلامی که محرک و پرورش دهندة خلاقیت است تأکید دارد. تورنس طی بیست و دو سال مطالعه، دریافت که معلمان پرورش دهندة خلاقیت بازخورد بدون داوری دارند و بیشتر رایزن و مشاور هستند تا اطلاع رسان آموزش دهنده و یا ارزیاب استفاده از رایزن یا مشاور به صورتی نظامدار در پرورش خلاقیت بسیار مؤثر است (گیج و برلایز 1996). هوسوار وبچلور، آزمونهای خلاقیت را که تا سال 1989 ساخته شده در 9 طبقه کاملاً متفاوت قرار داده اند.
تورنس و گف (1989) تعداد 255 آزمون خلاقیت را در 13 گروه طبقه بندی کرده اند.
کوتولی و کریمر و سویتلند و کیسر در کتابهای خود آزمونهای معتبر خلاقیت را که امروزه مورد استفاده قرار می گیرند با ذکر آدرس ناشر، بهای آزمونها و سایر اطلاعات مورد نیاز معرفی کنند و نیز خلاصه ای از تحقیقاتی را که تاکنون دربارة این آزمونها انجام شده ارائه می دهند. از بین آزمونهای موجود برای اندازه گیری خلاقیت آزمون تورنس بالاترین کاربرد را داشته است. این آزمون بیش از هر آزمون دیگری در پژوهشها و اندازه گیریهای تربیتی مورد استفاده قرار می گرفته است. تاکنون در بیش از دو هزار پژوهش که نتایج آن در مجلات معتبر علمی امریکایی چاپ شده از آزمون تورنس به عنوان وسیلة اندازه گیری خلاقیت استفاده شده است (تورنس و گف 1989).
بارون و هارینگتون پس از پانزده سال مطالعه ، ویژگیهای معینی را به عنوان ویژگیهای اصلی افراد خلاق به شرح ذیل ذکر کرده اند:
1- ارزش گذاری و توجه به جنبه های زیبایی
2- علایق گسترده
3- توجه به ابهام و پیچیدگی
4- انرژی فراوان
5- استقلال در قضاوت
6- خودمختاری
7- تفکر شهودی
8- اعتماد به نفس بالا
9- توانایی پذیرش و تطابق با عقاید مخالف.
استایل ویژگیهای زیر را برای افراد آفریننده ذکر می کند:
1- انگیزه پیشرفت بالا
2- کنجکاوی بالا
3- علاقمندی زیاد به نظم و ترتیب در کارها
4- قدرت ابراز وجود و خودکفایی
5- شخصیت غیرمتعارف، غیررسمی و کامروا
6- پشتکار و انضباط در کارها
7- استقلال
8- طرز فکر انتقادی
9- انگیزه های زیاد و دانش وسیع
10- اشتیاق و احساس سرشار
11- زیباپسندی و علاقمندی به آثار هنری
12- علاقة کم به روابط اجتماعی و حساسیت زیاد نسبت به مسایل اجتماعی .
13- تفکر شهودی
14- قدرت تأثیرگذاری بر دیگران (سیف، 1370)
تورنس بر اساس یک نظرخواهی دریافت که متخصصان مشخصات زیر را برای کودک خلاق برگزیده اند :
1- جرأت در ابراز عقاید : کودک خلاق اعتماد و اطمینانی قوی در باورها و ارزشهایش نشان می دهد و می تواند و رای قالبهای رفتار اجتماعی عمل کند.
2- کنجکاوی: کودک خلاق : کنجکاو است و می خواهد دربارة محیطش بیشتر بداند.
3- استقلال در قضاوت: کودک خلاق می تواند در موضوعات مهم و حساس استقلال در قضاوت را بکار گیرد.
4- استقلال در تفکر: او در تفکر پیرامون مسائل مختلف مستقل عمل می کند.
5- سرگرم و مشغول کار شدن : وقتی که کاری را شروع می کند کاملاً خود را در آن کار و تکلیف غرق می کند و جذب آن میشود و تمام توان ذهنی خود را بر روی کاری که در دست دارد متمرکز می کنند.
6- شهود یا دریافت ناگهان: او شهود خود را در مسائل رسد میدهد.
7- عدم تمایل به پذیرفتن : او به راحتی راه حل روزمرة مسائل را نمی پذیرد یک پیرو و همنوا نیست.
8- تخیل: او تخیلاتی در مورد مسائل آینده دارد و می تواند مسائلی (در حد خودش) را پیش بینی نماید.
9- تمایل به قبول ریسک: او ظرفیت پذیرش ریسک را دارد.
هـــوش:
دربارة مسأله هوش و خلاقیت و رابطة آنها، مطالعات زیادی انجام گرفته و نظریات گوناگونی ارائه شده است. از معروفترین مطالعات در رابطه به هوش و خلاقیت پژوهش گتزلز و جکسون است در این پژوهش دانش آموزان یک دبیرستان مورد بررسی قرار گرفتند دیده شد دانش آموزان خلاق حتماً جزء باهوش ترین شاگردان نبودند. بنابراین نتیجه گرفته شد بین خلاقیت و هوش رابطه زیادی وجود ندارد(حسینی، 1380، ص 70). والاش و کوگان، و لش با الهام از کارهای گتزلزوجکسون ارتباط بین هوش بالا و پایین و خلاقیت بالا و پایین را آزموده و چنین ترکیبی ارائه نمودند:
خلاقیت بالا ـ هوش بالا: این دانش آموزان هم آزادی و هم کنترل رفتار داشته و هم رفتار کودکانه و هم بزرگسالانه از خودش نشان دهد.
خلاقیت بالا ـ هوش پایین : این دانش آموزان تعارض درونی داشته، در مدرسه احساس ناآرامی و بی لیاقتی دارند، اما این افراد در یک محیط بدون فشار موفق هستند.
خلاقیت پایین ـ هوش بالا: این دانش آموزان را نمی توان به عنوان معتاد به مدرسه توصیف کرد. تلاش مداوم برای یافتن نمرات عالی دارند و مورد توجه معلمان هستند.
خلاقیت پایین ـ هوش پایین : این بچه ها از مکانیزمهای دفاعی مانند فعالیت زیاد و فعالیت و ورزش استفاده می کنند.
مک کینون در پژوهشی که انجام داد: دریافت آزمودنیهای خلاق اغلب هوش بالاتر از متوسط و بعضی هوش بسیار بالایی داشته اند اما هوش آنها با خلاقیتشان رابطه مشابهی نداشته است. مک کینون می گوید: اگر در این مطالعه از یک حداقل بهره هوشی بین 115 تا 120 بگذریم باهوشتر بودن مستلزم خلاقتر بودن نیست. این درست نیست گفته شود فردی که هوش بالاتری دارد لزوماً خلاقیت بالاتری دارد(به نقل از حسینی 1381، صص 71-76).
نظریه مورد قبول پژوهشگر در خصوص خلاقیت:
موثقی می گوید هوش و خلاقـیت را اگر چه به ظاهـر شبیـه هم می دانند اما از نظر ویژگیهای معنوی متفاوتند، زیرا به کسی خوشمند می گویند که با استفاده از معلوماتی که قبلاً از طریق تجربه بدست آورده و در گنجینه ذهن خود حفظ کرده است بهترین راه حل را در حل مشکل و کسب موفقیت بیابد اما خلاقیت عبارت است از ، تصرف ذهن در مجموعه معلومات اکتسابی و صورتهای ذهنی که از قبل به منظور ابداع و آفرینش در ذهن شخص گرد آمده است و مبنای آن تخیل است.
مفهوم و پیشینه هوش هیجانی
تاریخچه تحقیق در مورد هوش روشن ساخت که عامل موفقیت افراد در زندگی شناختی و شغلی آن تنها به IQ وابسته نیست. سالها پیش از ثرندایک الگویی از هوش ارائه نمود که نه تنها عامل هایی هوش نسبی بلکه آنچه را که او هوش اجتماعی نامید را ، شامل می شد. او هوش اجتماعی را به عنوان توانایی درک مدیریت عمل و رفتار خردمندانه در ارتباطات انسانی تعریف نموده تعریف ثرندایک از هوش اجتماعی یک توانش شناختی و رفتاری بوده این مفهوم را می رساند که نخست توانایی درک و مدیریت انسان یک توانایی عقلانی است و دوم این تفاوت از جنبه های کلامی ـ انتزاعی و مکانیکی ـ عین هوش است. سالها سوال اصلی این بوده است که آیا می توان از نظر تجربی، محدوده ای منحصر به جزء و منسجم برابر هوش اجتماعی مشخص نمود و یا این که هوش اجتماعی تنها تابعی از هوش انتزاعی کل تر است. به گفته فورد ویستاک (1983) بیشتر این مطالعات به دو دلیل ناموفق بوده اند اول اینکه تعریف هوش اجتماعی مشکل بود و محققان مختلف تعریف های متفاوتی از این مفهوم داشته اند. برخی تعریف ها بر ادراک یا بینش اجتماعی به عنوان تکیه کلیده هوش اجتماعی تأکید داشته اند در حالی که تعاریف دیگر چنین بیان می داشته اند که هوش اجتماعی یک سازه چند بعدی است. مشکل دوم این بوده است که چگونه هوش اجتماعی را به طریقی که از لحاظ روان سیستمی دارای روایی باشد اندازه گیری کنند مفهوم هوش هیجانی اولین بار در سال 1990 توسط مایر و سالووی معرفی و توسط گلمن 1995 رایج گشت.
هوش هیجانی شکلی از هوش اجتماعی است و پیش بینی کننده مناسب بر عملکرد کلی و حیطه های خاص نظیر عملکرد شغلی می باشد که توانایی مدیریت احساسات و هیجانات خویش و دیگران، تمایز میان آنها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و عمل شخص را دربرمی گیرد.(سالووی و مایر 1990 نقل از غنایی 1383).
»سالووی و همکاران با بیان ملاک های لازم برای اینکه سازه ای را تحت عنوان هوش بنامید شامل :
الف ) هوش را باید بتوان به مجموعه ای از توانایی های ذهنی تقسیم کرد.
ب ) توانایی های هوشی باید با هم همبستگی درونی داشته باشد.
ج) توانایی های مورد نظر باید باهوش نسبتی همبستگی داشته باشد.
د ) توانایی های هوشی را برآورد کند.
سالووی و همکاران نشان داده اند که هوش هیجانی را می توان بطور مستقیم با بررسی توانایی فرد درون مسایل هیجانی مانند تشخیص در یک داستانی یا نقاشی اندازه گیری کرد»(سالووی و همکاران ، 2000 نقل از غنایی 1383). با توجه به این تاریخچه می توان گفت که هوش هیجانی یک ایده جدید نیست اما چشم انداز جدید و بسیار جالب توجه برخی از مکاتب انسانی است(سالووی و مایز ، 1990).
اساس زیست ـ عصبی هوش هیجانی:
ژوزف اروکی عصب شناس مرکز علوم عصبی دانشگاه نیویورک اولین کسی بود که نقش لیمبیک را در مغز هیجانی کشف کرد. لدوکس اظهار می دارد که آمیگدال که در قسمت بالای ساقه مغز و نزدیک سیستم لیمبیک قرار دارد جایگاه اصلی حافظة هیجانی است و خاطرات هیجانی در این منطقه نگهداری می شود. هیپوکامپ وقایع را بدون هیچ احساس خاص حفظ می کند و حالتی هیجـانی آن در امیگال نگهداری می شود.(لروکس و تیلس ، 1999 لروکس 2002)
« بر طبق نظریه مایر و سالووی هوش هیجانی شامل هوش درون فردی و میان فردی گاردنر است و همچنین شامل توانایی هایی است که در پنج حیطه طبقه بندی می کنند:
1) خودآگاهی : به معنای مشاهده خود و تشخیص احساسات خود همانگونه که اتفاق می افتند.
2) کنترل هیجانی : کنترل احساسات به صورت مطلوب، تشخیص منشاء این احساسات و یافتن روشهایی برای کنترل ترس و اضطراب عصبانیت و غمگینی.
3) خودانگیزی : به معنای جهت دادن به هیجانات در جهت اهداف، کنترل هیجانهای خود، به تأخیر انداختن و بازداری هیجانی
4) هم حسی: حساسیت نسبت به احساسات و نظریات دیگران و تحمل دیدگاههای انان، بها دادن به تفاوتهای مردم در چگونگی احساسات خود نسبت به چیزها.
5) تنظیم روابط: کنترل هیجانهای دیگران و برخورداری از کفایت ها و مهارتهای اجتماعی است.
خودآگاهی (هوش درون فردی)، همدردی، تنظیم روابط (هوش بین فردی) ابعاد ضروری از هوش اجتماعی هستند.»
برداشتهای مختلف از هوش هیجانی:
«مایر و سالووی در کتاب بارآن و پارکر (1999) به بررسی و مقایسه سه برداشت متفاوت از هوش هیجانی پرداختند به آنها امروز مفهوم هوش هیجانی در سه معنی بکار برده می شود:
1- هوش هیجانی به عنوان روح زمان : ترکیب احساس گرایی و دانش در این زمان به عنوان یک حرکت سیاسی و فرهنگی مورد توجه قرار گرفت، توجه به بخش چشم پوشیده شده شخصیت که شانس موفقیت فردرا افزایش می دهد وموجب ارائه مقالاتی در این زمینه شد.گرایش این مقالات پیامدوحرکت فرهنگی است. ابتدا نقش افکار غـرب بین هیجان و منطق و دوم نقش میان نخبه گرایی و مساوات طلبی (مایر و سالووی 1999 نقل از غنایی 1383) مکاتب انسان گرایی آلپورت مزلو و راجرز به فعالیت حیطة روان شناسی پرداختند انسان را موجودی مختار و آزاد می دانستند آنها به احساسات توجه نمی کردند و توجه مستقیم هیجانات رشد هیجان و احساس خوب داشتن نسبت به خود را از نیازهای اساسی هر شخص می دانستند. از سوی دیگر تنش، میان شناخت تفاوتهای فردی و تأکید بر برابری افراد بود. هرنشین و موری (1994) با مطرح کردن منحنی نرمال، که افراد را از نظر هوش توزیع می کرد، چنین تفاوتهایی راثابت وغیرقابل تغییرمی دانستند و عملکرد افراد را وابسته به هوش آنها دانستند، این امر باعث نادیده گرفتن تفاوتهای فردی، فرهنگی، قومی، جنسی و نژادی است.
2- هوش هیجانی و شخصیت: هوش هیجانی از طرف بعضی محققان فهرست بزرگی از اجزاء و توانایی هایی است که در طرح تعدادی از جنبه های شخصیـت به کارگرفته شـده اند.از این حیث گفـته می شود هوش هیجانی شامل پنج بخش است. شناخت هیجانات، مدیریت هیجانات دیگران و ارتباط برقرار کردن با آنها، هوش هیجانی را ابتدا گلمن (1995) در کتاب مشهور خود بر اساس تعریف اولیه سالووی و مایر (1990) تع
دانلود مقاله بررسی رابطه خلاقیت و هوش هیجانی کارکنان وزارت علوم تحقیقات و فن آوری